1388 اسفند 25، 22:19
این مطلب رو 3-4 سال پیش تو یه وبلاگ خوندم
فکر کنم از آیت الله کریمی هستش...
توی قم نزدیکیهای حرم حضرت معصومه، یه مقبره ای از علما به نام ابن بابویه هست.
حدود 5-6 سال پیش که در قم مشغول تحصیل بودم، پای درس اخلاق آقای تهرانی نشسته بودم.
نزدیکی های نیمه شعبان بود.
حاج آقا تهرانی معروفه به امام زمانی یعنی خیلی عاشقه (اونایی که از نزدیک با ایشون باشن به این مطلب رسیدند)
حاج آقا رفت بالای منبر و شروع کرد به حمد وثنای الهی گفتن ولی این بار معلوم بود خود حاجی هم حال و هوایی دیگه به سر داره.
از وقتی شروع کرد تا وقتی تموم شد، همه داشتند گریه می کردند.
نه، روضه نمیخوند، داشت حرف میزد. ولی حرفاش به دل می نشست، چون از دل بر میومد.
میگفت: رفقا! چند سال از عمرتون رفت؟ یکی 10 سال، دیگر 25 سال، اونیکی 30 سال... دیگه بسمون نیست؟!
نمیخوایم از این عادت زشت که بدون حجت در زندگی شخصی داریم زندگی میکنیم در بیایم. چقدر آقا تو زندگیته. تو که ازش دم میزنی تا حالا شده دلت یه دفعه برا آقات تنگ بشه و شروع کنی بی اختیار گریه کردن.
دیدی یه بچه تو بازار حواسش میره تو اسباب بازیها، از پدرش جدا میشه، یه دفعه به خود میاد سر به گریه میزاره.
هرچی میان آرومش کنن میگه بابامو میخوام.
یه نفر از روی دلسوزی شکلات بهش میده، پرت میکنه اون طرف، میگه من میگم بابامو میخوام تو به من شکلات میدی. هیچی جای بابامو نمیگیره؛
آره درسته ما هم اومدیم تو این دنیا با بابامون. امام مثل بابای مهربونه. تو بازار دنیا حواسمون رفت توی اسباب بازیها از بابامون جدا شدیم.
آیا وقت اون نشده ما هم سر حساب بشیم ببینیم از بابامون دور شدیم و دلتنگش بشیم و اونو با هیچی عوض نکنیم...
تو زندگی شخصیمون حضرت کجای زندگیمونند. از امروز صبح تا الآن حضرت در زندگی من تشریف داشتند...
نه بابا بالاتر میخوام بگم؛ تا حالا دیدی یه نفر بچه اش گم شده چه حال و هوایی داره. اگر بهش بگن حالا بیا یه مقدار بشین چایی بخور، نمیره. آیا تا به حال ما اینطوری هوایی حضرت شدیم؟
آیا تا حالا شده یه بار که زنگ خونمون زده شده بگیم، نکنه آقاست اومده به من یه سر بزنه؟
آیا تا حالا شده صدای زنگ تلفن که زده شد، پیش خودمون بگیم شاید حضرتن، میخوان ازم احوال پرسی کنن...
آره بابا این حال منتظره، نه اینکه ساعت و روز و شب و هفته و ماه وسال بگذره و من...
الهی، کمی از انتظار یعقوب رادر قلوب ما جاری بفرما تا در انتظار ظهور یوسف فاطمه، لحظه ای غفلت ننمائیم.
سعی کنید حتما این هفته رو با ما باشید..
آقا جون ما از اول سال تا آخر سال هر جمعه دعا کردیم..
پس کی میاین!؟
1-سها :تو دلم یه دنیا حرفه که میخوام بگم براتون......تو بگو به من کجایی تا ببوسم خاک پاتون.......آقا جون دلم گرفته مثل آسمون پاییز...
2-نایت مر :
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش... تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را .... تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است... سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید .... پرده از چهره گشاید شاید.
3-آقای ایده "دانلود فایل صوتی <<پست شماره 458>>"-
4-روسیاه روسیاه تر از همیشه منتظر نیم نگاهی دوباره
5- رضـا: آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی ..... همه شب در غم هجر تو نخفتن تا کی
طعنه ز اغیار تو ای یار شنفتن تا کی ..... روی نادیده و اوصاف تو گفتن تا کی
6-
7-
8-
9-
10-
11-
12-
13-
14-
15-
16-
17-
18-
19-
20-باران دختری که منتظر آمدنتان است
..
شاید این جمعه بیاید شاید...
فکر کنم از آیت الله کریمی هستش...
توی قم نزدیکیهای حرم حضرت معصومه، یه مقبره ای از علما به نام ابن بابویه هست.
حدود 5-6 سال پیش که در قم مشغول تحصیل بودم، پای درس اخلاق آقای تهرانی نشسته بودم.
نزدیکی های نیمه شعبان بود.
حاج آقا تهرانی معروفه به امام زمانی یعنی خیلی عاشقه (اونایی که از نزدیک با ایشون باشن به این مطلب رسیدند)
حاج آقا رفت بالای منبر و شروع کرد به حمد وثنای الهی گفتن ولی این بار معلوم بود خود حاجی هم حال و هوایی دیگه به سر داره.
از وقتی شروع کرد تا وقتی تموم شد، همه داشتند گریه می کردند.
نه، روضه نمیخوند، داشت حرف میزد. ولی حرفاش به دل می نشست، چون از دل بر میومد.
میگفت: رفقا! چند سال از عمرتون رفت؟ یکی 10 سال، دیگر 25 سال، اونیکی 30 سال... دیگه بسمون نیست؟!
نمیخوایم از این عادت زشت که بدون حجت در زندگی شخصی داریم زندگی میکنیم در بیایم. چقدر آقا تو زندگیته. تو که ازش دم میزنی تا حالا شده دلت یه دفعه برا آقات تنگ بشه و شروع کنی بی اختیار گریه کردن.
دیدی یه بچه تو بازار حواسش میره تو اسباب بازیها، از پدرش جدا میشه، یه دفعه به خود میاد سر به گریه میزاره.
هرچی میان آرومش کنن میگه بابامو میخوام.
یه نفر از روی دلسوزی شکلات بهش میده، پرت میکنه اون طرف، میگه من میگم بابامو میخوام تو به من شکلات میدی. هیچی جای بابامو نمیگیره؛
آره درسته ما هم اومدیم تو این دنیا با بابامون. امام مثل بابای مهربونه. تو بازار دنیا حواسمون رفت توی اسباب بازیها از بابامون جدا شدیم.
آیا وقت اون نشده ما هم سر حساب بشیم ببینیم از بابامون دور شدیم و دلتنگش بشیم و اونو با هیچی عوض نکنیم...
تو زندگی شخصیمون حضرت کجای زندگیمونند. از امروز صبح تا الآن حضرت در زندگی من تشریف داشتند...
نه بابا بالاتر میخوام بگم؛ تا حالا دیدی یه نفر بچه اش گم شده چه حال و هوایی داره. اگر بهش بگن حالا بیا یه مقدار بشین چایی بخور، نمیره. آیا تا به حال ما اینطوری هوایی حضرت شدیم؟
آیا تا حالا شده یه بار که زنگ خونمون زده شده بگیم، نکنه آقاست اومده به من یه سر بزنه؟
آیا تا حالا شده صدای زنگ تلفن که زده شد، پیش خودمون بگیم شاید حضرتن، میخوان ازم احوال پرسی کنن...
آره بابا این حال منتظره، نه اینکه ساعت و روز و شب و هفته و ماه وسال بگذره و من...
الهی، کمی از انتظار یعقوب رادر قلوب ما جاری بفرما تا در انتظار ظهور یوسف فاطمه، لحظه ای غفلت ننمائیم.
یا صاحب الزمان! امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی...
آخرین جمعه ی 88
(28/12/1388):
(28/12/1388):
سعی کنید حتما این هفته رو با ما باشید..
آقا جون ما از اول سال تا آخر سال هر جمعه دعا کردیم..
پس کی میاین!؟
1-سها :تو دلم یه دنیا حرفه که میخوام بگم براتون......تو بگو به من کجایی تا ببوسم خاک پاتون.......آقا جون دلم گرفته مثل آسمون پاییز...
2-نایت مر :
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش... تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را .... تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است... سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید .... پرده از چهره گشاید شاید.
3-آقای ایده "دانلود فایل صوتی <<پست شماره 458>>"-
4-روسیاه روسیاه تر از همیشه منتظر نیم نگاهی دوباره
5- رضـا: آتش عشق تو در سینه نهفتن تا کی ..... همه شب در غم هجر تو نخفتن تا کی
طعنه ز اغیار تو ای یار شنفتن تا کی ..... روی نادیده و اوصاف تو گفتن تا کی
6-
7-
8-
9-
10-
11-
12-
13-
14-
15-
16-
17-
18-
19-
20-باران دختری که منتظر آمدنتان است
این هفته هر کس جلوی اسمش یه جمله برای آقا بنویسن
..
شاید این جمعه بیاید شاید...