یوسف می دانست تمام درها بسته هستند اما بخاطر خدا،
حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش بازشد...
اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته بود،
بدو، چون خدای تو و یوسف یکیست
چه شبی است!
چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی،
گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام.
میبارد و میبارد و هر لحظه بیشتر نیرو میگیرد.
هر قطرهاش فرشتهای است که از آسمان بر سرم فرود میآید.
چه میدانم؟
خداست که دارد یک ریز، غزل میسراید؛
غزلهای عاشقانهی مهربان و پر از نوازش.
هر قطرهی این باران،
کلمهای از آن سرودهاست.
دکتر شریعتی
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر.
با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید،
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای 1 نفر
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی
كوچك باش و عاشق.. كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
فرقى نمی كند گودال آب كوچكى باشى یا دریاى بیكران...
زلال كه باشى، آسمان در توست
دلت که گرفت دیگر منت زمین را نکش ، راه آسمان باز است … پر بکش !
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند …
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست ؟!!!
دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…
کمی سکـــــــــــوت…
کمی دل بریدن میخواد…
کمی اشک…
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی♥♥
کمی دور شدن از این آدمها…!
کمی رسیــدن به خدا…
خدایا....
دلم تنگ شده است برای یک نماز...
برای یک نماز دو نفره...
تو باشی و من...
دلم حتی به 2 رکعتشم راضیست.
خدایا
دل نزد تو است اگر چه دوری ز برم
جویای توام اگر نپرسی خبرم
خالی نشود خیالت از چشم ترم
در قلب منی اگر چه جای دگرم
دوستش دارم ...
بزرگيش را ... سکوتش را ... عظمتش را ...
اُبهتش را ... تنهاييش را ...
حکمتش را ... صبرش را ... و ... و ...
بودنش عادتيست ، مثل نفس کشيدن !
خدا را ميگويم . . .
ای سید و مولای من
آیا باور کنم که مرا در آتش می سوزانی با وجود آنکه به یکتائیت گرویدم؟
با آنکه دلم به نور معرفتت روشن گردید!
و زبانم به ذکرت گویا شد!
و در باطنم عقد محبتت استوار گردید!
و بعد از آنکه از روی صدق و خضوع و مسکنت به مقام ربوبیّتت اعتراف کردم!
هیهات
باور نمی کنم! تو ای خدا از آن کریم تر و بزرگوار تری که آن کس که خود تربیت کرده ای ضایع گذاری!
و آنرا که مقام قرب عطا کردی باز دور گردانی....
و آنرا که بر خود پناه دادی،باز از ارودگاه رحمت برانی و آنرا که خود کفایت امرش نموده،در حقش مهربان بودی باز به دست عقوبت بسپاری.....
و ای کاش من بدانستمی که آیا تو آتش فهر و عذابت را مسلط می کنی بر آن رخسارها که در پیشگاه عظمتت سر به سجده ی عبودیّت نهاده اند؟
.
.
.
.
فرازی از دعای پر فیض و نورانی کمیل (علیه رحمه)
خدایا!
تو منزه تر از آنی که بر زبان ما به تنزیه بگذری. و تسبیح تو برتر از آنست که تا اوج دلهای ما تنزل کند.
ما عامل فرموده های توئیم، مابه یاد تو زیست می کنیم، تو نیز از ابر وعده خویش باران وفاببار و ما را در نظر آر.
ای در یاد آورنده به خاطردارندگان!
ای حضور قلب ذاکران!
ای در اندیشه آنان که دراندیشه تواند!
ای به یاد آنان که با یادتو می زیند!
ای مهربانترین مهربانان!
می دانی خدایا
هر چه فکر می کنم هیچ حرفی نمی ماند جز نگاه تو . . .
همین که تو نگاهم کنی برایم کافی است . . .
نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت...
مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:
" گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید...
از بار گنه شد تن مسکینم پست
یا رب،چه شود اگر مرا گیری دست؟
گر در عملم آنچه تو را شاید نیست
اندر کرمت آنچه مرا باید هست
خدایا !
کسی غیر از تو با من نیست …
خیالت از زمین راحت ، که حتی روز روشن نیست …
کسی اینجا نمیبینه ، که دنیا زیر چشماته !
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم !
که روزی باید از اینجا ، بازم پیش تو برگردم !
خدایا وقت برگشتن ، یه کم با من مدارا کن !
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن …
خدا انگار دارم میشنوم چی میگی
میگى بیا که کارت دارم
دارم میام