1399 دي 30، 1:08
1400 فروردين 30، 11:07
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…
“احمد شاملو
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
”فهمیدن” کار هر آدمی نیست…
“احمد شاملو
1400 خرداد 2، 9:50
بار الها
از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
از کوی تو بیرون نشود پای خیالم
نکند فرق به حالم
چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
1400 خرداد 5، 9:25
وَ تُفَرِّجُ عَمَّن لاذَبِكَ..
و هر کس به تو پناه آوَرَد
غم و اندوهش را میبری
و هر کس به تو پناه آوَرَد
غم و اندوهش را میبری
1400 خرداد 5، 20:03
بعضی از آیات هست
که وقتی میخوانیم
شرمنده خدا میشویم
مثل این آیه :
الیس الله بکاف عبده
سوره مبارکه زمر/آیه۳۶
آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟
که وقتی میخوانیم
شرمنده خدا میشویم
مثل این آیه :
الیس الله بکاف عبده
سوره مبارکه زمر/آیه۳۶
آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟
1400 خرداد 6، 10:21
هروقتمیخواستبراےجوانان
یادگارےبنویسدمےنوشت :
"منکانللہکاناللهله"
هرکهباخداباشد←خدابااوست
رسمعاشقنیستبایکدل
دودلبرداشتن ...
یادگارےبنویسدمےنوشت :
"منکانللہکاناللهله"
هرکهباخداباشد←خدابااوست
رسمعاشقنیستبایکدل
دودلبرداشتن ...
1400 خرداد 16، 5:52
خدایا!
ڪارمراآنگونهبهسامانبرسان
ڪھتوسزاوارآنی
نهآنسانکهمندرخورآنم...
ڪارمراآنگونهبهسامانبرسان
ڪھتوسزاوارآنی
نهآنسانکهمندرخورآنم...
1400 تير 29، 19:05
خدا تنها کسي است که وقتي همه رفتند ميماند
وقتي همه پشت کردند آغوش ميگشايد
وقتي همه تنهايت گذاشتند محرمت ميشود
وقتي همه پشت کردند آغوش ميگشايد
وقتي همه تنهايت گذاشتند محرمت ميشود
1400 شهريور 6، 12:24
گر سینه شود تنگ خدا با ما هست
گر پای شود لنگ خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست
1400 شهريور 6، 17:06
(1391 تير 5، 18:25)بارونی.... نوشته است: [ -> ]فرازی از صحیفه ی سجادیه:(در اظهار ذلت به درگاه الهی)
ای پروردگار من!
گناهان بیشماری بر من چیره شده اند و زبان مرا از عرض معذرت ببستند..
دیگر عذری ندارم که به پیشگاه تو آورم و بهانه ای برایم نمانده که اکنون بازجویم و از کرده ی خود پوزش آورم..
من آن موجود بیچاره ام که اسیر بلیات خود و گروگان گناهان خویشم و همچنان در منجلاب معاصی می غلطم و به خاطر آینده ام نگران و از مقصدم بازمانده ام.و اکنون خویشتن را در مقام بندگان ذلیلی که گناه کرده و شرمسارند گذاشته ام.
این جا که من ایستاده ام جای مردم تیره بخت و شقاوت زده ای است که وعده های تورا ناچیز انگاشته اند و از فرمان تو نابخردانه سرباز زده اند.
ای پروردگار من!!
چه جراتی به کار برده ام که وعده های تو را سبک گرفته ام...
و چگونه از خویشتن فریب خورده ام و خویشتن را فریب داده ام که به فرمان تو سر تسلیم فرود نیاورده ام.
ای پروردگار من!!
بر این حالت که از پای لغزیده ام و با سر و روی به خاک افتاده ام ترحم فرمای و جهل مرا به حلم و گذشت و بخشایش خویش نادیده انگار و از برکت احسان و نیکوکاری خود از کارهای ناشایست من درگذر...
من ...
آن بنده ی گناهکار توام که به گناهانم اعتراف دارم و به خطایای خود اقرار آورم.
هم اکنون دستهای بد کرده و پیشانی لکه خورده ی من به درگاهت با مسکنت پیش آمدند تا هرچه خواهی بر من روا داری و مرا از اسارت امیال و آرزوهایم به در آوری.
پروردگارا !!!مویم سپید و رویم سیاه است.روزگار جوانیم سپری شده و عمرم به سر آمده و اجلم فرا رسیده است.
بر من رحم کن ای پروردگار من!!در آن روزگار که در دل سرد و سیاه خاک دستخوش فرسایش و ذبول می گردم.مفصل های من از من باز شوند و عضلات به هم بافته ام از تار و پود پریشان شوند و خاک گور همچون توتیا استخوانم را لبریز کند...
بر من رحم کن در آن رستاخیز عظیم که قبرم گشوده شود و سر خاک آلودم را از بالین لحد بر دارم و پای به صحرای محشر گذارم.
بر من رحم کن و مرا بادر آن روز با اولیا و دوستانت محشور فرمای.
بر من رحم کن!! و مرا در صف بندگان پارسا و پرهیزگار خویش بنشان.با آن که تو را به راستی و صمیمیت عبادت کرده اند به پیشگاه خویشم به خوان و در جوار خویش جایم ده.
یا رب العالمین (:
با اندکی تغییر... (:
1400 شهريور 15، 9:50
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو
اقبال لاهوری
از خیال بیش و کم آزاد شو
اقبال لاهوری
1400 شهريور 15، 10:10
اللّٰهُمَّ عَظُمَ بَلَائِى، وَأَفْرَطَ بِى سُوءُ حالِى، وَقَصُرَتْ بِى أَعْمالِى، وَقَعَدَتْ بِى أَغْلالِى، وَحَبَسَنِى عَنْ نَفْعِى بُعْدُ أَمَلِى، وَخَدَعَتْنِى الدُّنْيا بِغُرُورِها، وَنَفْسِى بِجِنايَتِها وَمِطالِى ، يَا سَيِّدِى فَأَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ أَنْ لَايَحْجُبَ عَنْكَ دُعائِى سُوءُ عَمَلِى وَفِعالِى، وَلَا تَفْضَحْنِى بِخَفِيِّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنْ سِرِّى، وَلَا تُعاجِلْنِى بِالْعُقُوبَةِ عَلىٰ مَا عَمِلْتُهُ فِى خَلَواتِى مِنْ سُوءِ فِعْلِى وَ إِساءَتِى، وَدَوامِ تَفْرِيطِى وَجَهالَتِى، وَكَثْرَةِ شَهَواتِى وَغَفْلَتِى؛
خدایا! بلایم بزرگ شده و زشتی حالم از حدّ گذشته و کردارم بیلیاقت و بیخبرم ساخته و زنجیرهای گناه مرا زمینگیر کرده و دوری آرزوهایم مرا زندانی ساخته و دنیا با غرورش و نفسم با جنایتش و امروز و فردا کردنم مرا نسبت به تو فریفته، ای سرورم از تو درخواست میکنم به توانمندیات که مانع نشود از اجابت دعایم به درگاهت، بدی عمل و زشتی کردارم و مرا با آنچه از اسرار نهانم میدانی رسوا مسازی و در کیفر آنچه در خلوتهایم انجام دادم، از زشتی کردار و بدی رفتار و تداوم کوتاهیام در وظایف و نادانی و بسیاری شهواتم و بیخبریام، شتاب نکنی؛
فرازی از دعای کمیل(:
خدایا! بلایم بزرگ شده و زشتی حالم از حدّ گذشته و کردارم بیلیاقت و بیخبرم ساخته و زنجیرهای گناه مرا زمینگیر کرده و دوری آرزوهایم مرا زندانی ساخته و دنیا با غرورش و نفسم با جنایتش و امروز و فردا کردنم مرا نسبت به تو فریفته، ای سرورم از تو درخواست میکنم به توانمندیات که مانع نشود از اجابت دعایم به درگاهت، بدی عمل و زشتی کردارم و مرا با آنچه از اسرار نهانم میدانی رسوا مسازی و در کیفر آنچه در خلوتهایم انجام دادم، از زشتی کردار و بدی رفتار و تداوم کوتاهیام در وظایف و نادانی و بسیاری شهواتم و بیخبریام، شتاب نکنی؛
فرازی از دعای کمیل(:
1400 شهريور 21، 19:55
همه چیز در آن شب آغاز شد
روشنایی که تاریکی و تنهایی شب را شکافت و چشمها را روشن کرد
دعای کمیل را خواند و گریه کرد
دیگر قدمی تا دیوانه شدن نمانده بود مگر می شود ؟
در لحظه ای عاشق شده بود
مگر می شود ؟
تو بد کنی و ببخشد
تو بد کنی و بپوشد
تو بد کنی و او ...
اصلا
مگر می شود عاشق نشد ؟ ...
خدایا
بازم مثل همیشه ؟
من گناه کنم ؟ تو ببخشی ؟ من گریه کنم تو نوازشم کنی ؟
آخه مگه میشه عاشقت نشد ؟
آخه مگه میشه دیوونت نشد ؟
...
روشنایی که تاریکی و تنهایی شب را شکافت و چشمها را روشن کرد
دعای کمیل را خواند و گریه کرد
دیگر قدمی تا دیوانه شدن نمانده بود مگر می شود ؟
در لحظه ای عاشق شده بود
مگر می شود ؟
تو بد کنی و ببخشد
تو بد کنی و بپوشد
تو بد کنی و او ...
اصلا
مگر می شود عاشق نشد ؟ ...
خدایا
بازم مثل همیشه ؟
من گناه کنم ؟ تو ببخشی ؟ من گریه کنم تو نوازشم کنی ؟
آخه مگه میشه عاشقت نشد ؟
آخه مگه میشه دیوونت نشد ؟
...
1400 آبان 25، 0:45
‹منآنِتواممرابهمنبازمده♥️✨›
1401 شهريور 11، 16:23
نقل قول:
خدا وقتی نخواهد عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داس ها پر پر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد
و کرم کوچکی پروانه ای زیبا و کوهی سخت
عقیق و شیشه و آیینه و مرمر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد میشود وقتی نخواهد نه
گلی بازیچه ی طوفان غارتگر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهد غیر ممکن میشود ممکن
ولی وقتی نخواهد واقعا دیگر نخواهد شد
مریم سقلاطونی