غیر از ترس های ظاهریش یعنی مثلا درد و سختی جان دادن و از این چیزا...!
قبلا شاید اندازه الان مواظب نبودم که حتما همه چیز امنه امن باشه برام...ولی الان هر اتفاقی که مثلا دیگران میگن و تو ذهنم میاد از این نگرانم می کنه که نکنه قبل از اینکه پاک پاک و آماده برای ملاقات خدا نشدم و کارهام رو نکردم...به خصوص رشدهای معنویم رو...
هنوز توی راه رسیدن یا شاید اون هم نه! از دنیا برم و هیچ وقت دیگه نتونم جبران کنم؟
اصلا با چه رویی این جوری می خوام برم پیش خدا
بچه ها خیلی ناامید...یعنی ناامید نه هااااا
ولی بیشتر به خاطر اون اتفاقی که برام افتاد و اینجا خواسته بودم برام دعا کنین خیلی احساسم نسبت به خودم تفاوت پیدا کرد
من همیشه این تو فکرمه که اگه هم آدم کاری نمی کنه که روحس متعالی تر بشه حداقل اون چیزهایی که دروجودش قشنگ و صاف و زلاله ودیعه ی خداست تو وجود آدم
اونا رو حفظ کنه
ولی من خوب عمل نکردم
برام دعا کنین
می خوام همه چیزم برگرده...همه ی فکرم راجع به خودم
همه ی درونیاتم
اومدم دلسوزی کنم و کار خیر و خدا ناراحت نکنم
غافل از اینکه خودم دارم بیچاره میشم
وقتی به تفاوت پیدا کردنم فکر میکنم دیوونه میشم
فقط می تونم این رو به خدام بگم که من همش به خاطر دلسوزی کردن برای بنده هات اذیت شدم و تو این قضیه هم افتادم و الان این طوری فکر می کنم
بهش میگم تو نمی خوای به من دلسوزی کنی و همه احساسات و همه ی درونیات و تفکرم رو مثل یکی دو ماهه پیش کنی و از این ناراحتی درم بیاری؟
ایمانم به شدت به نظرم ضعیف شده..افکارم...
بدم میاد ازشون..از این جوری فکر کردن...تقیدات خاصمو می خوام
نزدیکی نسبیمو به خدا
الان همش فکر میکنم خدا دیگه هیچ لطفی بهم نمی کنه و به خاطر اشتباهایی که کردم جوابم رو میده و دیگه هیچ چیز خوبی سر راهم نمیذاره و اصلا خیلی برای خدا پایین اومدم و دیگه در حد خیلی چیزا و لطفا و نعمت ها نیستم
می ترسم همین جوری بمیرم
میترسم هر روز بدتر هم بشم
اراده ام به شدت ضعیف شده و افکارم مصموم
کنترلش دست خودم نیست فقط زجرشو یه جایی از روحم میکشم
دعا کنین برگردم و درست شم خیلییی زووووووود
این جوریم نمیرم
ببخشید با درد دل هم قاطی شد
سوال قبلی...
به یاد حق