جواب:.....از کجا شروع کنم نمیدونم!..اما نمیشه جوابی برای سوالم پیدا کرد....البته شاید نه امروز شاید نه فردا وشاید یه زمانی!....یه زمانی شاید بشه جواب داد.
سوالی که الان من میپرسم از خودم اینه:
چرا این اتود روی اون کاغذ جلو دستم ، آرووم لم داده و دراز کشیده!!.....؟؟....
واقعا چرا!!؟؟
چرا باید این شکلی باشه؟؟
چرا اصلا باید باشه!!...
..
آیا الان که هست توی درست ترین شکل ممکنه!!.
و چند چرا و آیای دیگه که به خواننده واگذار میکنم که بپرسه!!...
اما...شاید شمایی که اینو میخونی بگی باز هم یه مردک دوونه پیدا شد و یه سوال پیش پا افتاده پرسید
شاید اصلا بپرسی که چی؟؟...
آخه اینم شد سوال ؟؟
اینم مگه سوالیه که بخوام جوابشو بدم!!؟؟.
....
......
.......
اما یه لحظه ازت میخوام تصور کنی....زیاد سخت نیست ....( قمیشی میگفت: تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!....اما من میگم سخت نیست فقط چشاتو ببند و تصور کن!)
حالا چی رو تصور کنیم؟؟..
خوب میگم....
تصور کن این اتود قبل از اینکه بیاد جلو دست من ، کجا بوده؟؟...
خوب حتما میگی یه جایی ....یه جای دیگه به غیر از حلو دستت...
....
خب برو قبل تر ببینم بازم میتونی بگی کجا بوده؟؟
شاید بگی توی مغازه بوده...
بازم اگه اصرار کنم شاید جوابت این باشه: ...حتما توی کارخونه!!...
خب من ازت میخوام بازم بری عقب تر...
اما اجازه بده از این به بعدشو خودم بگم...
داستان این اتود جلو دستم برمیگرده به موقعی که هیچی نبود...همون موقعی که بچگیامون میشنیدیم بکی بود یکی نبود...!
من که یادمه ....شمارو نمیدونم!!...
یادمه همیشه پشت بند این حرف میگفتن برامون : غیر خدا هیچکی نبود!!...
بعد ها که بزرگتر شدم ...الان که دارم اینارو مینویسم..همین الانی که میخوام این یکی بود یکی نبود رو بنویسم ، دارم فکر میکنم که واقعا چطور میشه غیر خدا هیچکی نبود...
اگه خدا بود پس خدا کجا بود!؟..
با فرض اینکه خدا هم بود ....که ما هم میدونیم و شما هم میدونین که خدا بود.
اما ببینم ، واقعا هیچکی نبود!!؟
یعنی هیچی نبود؟؟
فقط خود خدا بود و هیچی هم حتما نبود...
الان کاری به بود و نبود اونایی که بود و اونایی که نبود دارم ...(البته میدونم خدا بود!...)
باید بدونم چرا اون نبود ها تبدیل به بود ها شد.....چون میخوام بدونم سنگ ها و خاک ها اون موقع ها کجا بودن!
ماده های سازنده ش بودن یا نبودن؟؟
اگه نبودن که میرسیم به همون داستان عیر خدا هیچکی نبود!!
اما اگه بودن !؟ ...باید بپرسیم که میتونستن نباشن؟...
جدا و واقعا و عقلا یه لحظه بیا خودت رو بزار جای این دنیا..
ببیین....
یه لحظه درک کن آسمون رو....یه لحظه فکر کن به تمام کهکشان ها و سیاره ها و خورشید هایی که توی این دنیا هست؟؟
واقعا نمیتونست هیچی نباشه؟؟...نمیشد همین الان که ما هستیم هیچی نبود !!/؟ ...حتی خودم ما !!؟؟؟
هیچی هیچی ....همون هیچی هایی که برا گول زدن بچه ها؛ که میپرسیدن، چی بود ؟؟...ما هم میگفتیم هیچی نبود!...
همه ی این هارو گفتم که آخرش بگم :
یک لحظه "هیچی هیچی" رو تصور کنین و به یاد بیارین ممکن بود این اتود هم هیچ وقت نمیبود!...
الانم با اینکه جلومه اما نگران دارم نگاش میکنم و ازش میپرسم چرا هستی!؟
کاش قدرت داشت حرف بزنه...تا میتونست جواب تمام سوالارو بده !
.........................................................................................................................
به دلیل احترام به دوستمون جواب کامل براش نوشتم و با اینک میدونم سوالم تکراریه اما یک بار دیگه شمارو به سوال خودم ارجاع میدم.
ممنونم.
البته جا داره که از دوستانی که همراهی کردن و با جواب هاشون به من و دوستم کمک کردن ، تشکر کنم...
از همتون ممنونم ....
این تاکید من هم به این دلیله که احیانا اگه کسی نظر دیگه ای داره یا توصیه ای دیگه یا دوستانی که هنوز سوال رو ندیدن بتونن کمک بیشتری بکنن.
به هر حال از همتون تشکر میکنم.