1394 تير 21، 20:31
1394 تير 21، 22:47
سلام
بله درسته..
دیروز روز 34 و امروز (یک شنبه) روز 35 چله بود..
توی شمارش و روز ها اشکال پیش اومده بود..
ممنونم از توجهتون..
در پناه خدا..
یاعلی.
(1394 تير 20، 20:16)Mehdi.R نوشته است: [ -> ]
بچه ها مگه امشب شب 34 نیست چرا نکته 35 گذاشتید
بله درسته..
دیروز روز 34 و امروز (یک شنبه) روز 35 چله بود..
توی شمارش و روز ها اشکال پیش اومده بود..
ممنونم از توجهتون..
در پناه خدا..
یاعلی.
1394 تير 21، 23:51
سلام
ببخشید دیر کردم
❖.::: نکته ی سی و پنجم از چله دهم :::.❖.:
داستاني عبرت انگيز در سوره ي قلم به نام اصحاب الجنه (صاحبان باغ) آمده است. چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدري خير و نيکوکار داشتند که داراي باغي سبز و خرم بود و همه ساله کارش اين بود که در
هنگام ميوه چيني، فقرا و مساکين را از محصول باغ بهره مند مي ساخت و سپس مصرف سالانه ي خود را برداشت مي کرد. اين عمل هم چنان ادامه داشت تا جايي که فقرا و مساکين
روز شماري مي کردند تا اين موسم برسد. همان گونه که ذکر شد اين مرد خير اين گونه رفتار مي کرد؛ چرا که خود را شريک و سهيم فقرا مي دانست. عاقبت وقتي اين مرد بزرگ و داراي سعه ي صدر،
دار فاني را وداع گفت، بعضي از فرزندانش که داراي صفت زشت خست و بخل بودند، بقيه ي وراث را هم تحريک کرده و گفتند: ما عائله منديم و خود به محصول باغ نيازمندتريم.
در نتيجه با هم تصميم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از محصول باغ بهره مند مي شدند، محروم سازند. خداوند مي فرمايد: آنان هم قسم شدند که صبح گاه ميوه را بچينند؛ يعني همه را خود بردارند؛ و هيچ استثناء نکردند.
قرائن نشان مي دهد خودشان آن چنان هم نيازمند نبودند بلکه به علت بخل اين کار را کردند و حتي موقع تصميم گيري و يا رفتن، انشاءا... هم نگفتند. خداوند هم از اين حرکت آنان خوشش نيامد؛
از اين رو شبانگاه که همه ي آن ها خواب بودند، و بلايي بر سر اين باغ فرود آمد و همچون صاعقه اي تمام آن را سوزاند و چيزي جز مشتي زغال و خاکستر سياه باقي نماند.
فرزندان، صبح گاه طبق قرار قبلي هم ديگر را صدا زدند؛ و گفتند که اگر مي خواهيد ميوه ي بستان را بچينيد برخيزيد تا به باغستان برويم. صبح گاه آماده شدند و به سوي باغ حرکت کردند؛
در حالي که آهسته با هم سخن مي گفتند: که مواظب باشيد حتي يک فقير هم داخل باغ نشود. چنان آهسته صحبت مي کردند که کسي صداي آن ها را نشنود. (1)
چنين به نظر مي رسد که به خاطر سابقه ي همه ساله ي عمل خير پدر، جمعي از مساکين و فقرا چشم به راه بودند که ميوه چيني شروع شود و آن ها هم به نوا برسند؛
لذا اين فرزندان ناخلف چنان مخفيانه حرکت کردند که هيچ کس احتمال ندهد. و به اين ترتيب صبح گاهان با چنين قصدي به سوي باغ، آن هم با عزم خودداري از بخشش به مستمندان حرکت کردند؛
زيرا از تمناي مستمندان عصباني بودند؛ ليکن وقتي وارد باغ شدند، تعجب کردند و گفتند شايد ما راه را گم کرده ايم و عوضي آمده ايم. سپس متوجه شدند،
بلايي باغ را درهم نورديده و هيچ چيز باقي نمانده است.
اين داستان به خصوص براي جواناني که پدري صالح دارند و يا کارهاي نيکي در آن خانواده جريان دارد، بسيار آموزنده است که نه تنها هرگز آن کارها را قطع نکنند،
بلکه به عنوان الگو از آن ها استفاده کنند و خود نيز سعي کنند در زندگي، باقيات الصالحات از خود به يادگار بگذارند؛ زيرا اثر وضعي اين گونه کارها قبل از آخرت در اين دنيا هم هست.
پي نوشت ها:
1. سوره ي قلم؛ آيه هاي 17 تا 24.
ببخشید با موبایلم شکلش بد شد .
التماس دعا
ببخشید دیر کردم
❖.::: نکته ی سی و پنجم از چله دهم :::.❖.:
داستاني عبرت انگيز در سوره ي قلم به نام اصحاب الجنه (صاحبان باغ) آمده است. چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدري خير و نيکوکار داشتند که داراي باغي سبز و خرم بود و همه ساله کارش اين بود که در
هنگام ميوه چيني، فقرا و مساکين را از محصول باغ بهره مند مي ساخت و سپس مصرف سالانه ي خود را برداشت مي کرد. اين عمل هم چنان ادامه داشت تا جايي که فقرا و مساکين
روز شماري مي کردند تا اين موسم برسد. همان گونه که ذکر شد اين مرد خير اين گونه رفتار مي کرد؛ چرا که خود را شريک و سهيم فقرا مي دانست. عاقبت وقتي اين مرد بزرگ و داراي سعه ي صدر،
دار فاني را وداع گفت، بعضي از فرزندانش که داراي صفت زشت خست و بخل بودند، بقيه ي وراث را هم تحريک کرده و گفتند: ما عائله منديم و خود به محصول باغ نيازمندتريم.
در نتيجه با هم تصميم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از محصول باغ بهره مند مي شدند، محروم سازند. خداوند مي فرمايد: آنان هم قسم شدند که صبح گاه ميوه را بچينند؛ يعني همه را خود بردارند؛ و هيچ استثناء نکردند.
قرائن نشان مي دهد خودشان آن چنان هم نيازمند نبودند بلکه به علت بخل اين کار را کردند و حتي موقع تصميم گيري و يا رفتن، انشاءا... هم نگفتند. خداوند هم از اين حرکت آنان خوشش نيامد؛
از اين رو شبانگاه که همه ي آن ها خواب بودند، و بلايي بر سر اين باغ فرود آمد و همچون صاعقه اي تمام آن را سوزاند و چيزي جز مشتي زغال و خاکستر سياه باقي نماند.
فرزندان، صبح گاه طبق قرار قبلي هم ديگر را صدا زدند؛ و گفتند که اگر مي خواهيد ميوه ي بستان را بچينيد برخيزيد تا به باغستان برويم. صبح گاه آماده شدند و به سوي باغ حرکت کردند؛
در حالي که آهسته با هم سخن مي گفتند: که مواظب باشيد حتي يک فقير هم داخل باغ نشود. چنان آهسته صحبت مي کردند که کسي صداي آن ها را نشنود. (1)
چنين به نظر مي رسد که به خاطر سابقه ي همه ساله ي عمل خير پدر، جمعي از مساکين و فقرا چشم به راه بودند که ميوه چيني شروع شود و آن ها هم به نوا برسند؛
لذا اين فرزندان ناخلف چنان مخفيانه حرکت کردند که هيچ کس احتمال ندهد. و به اين ترتيب صبح گاهان با چنين قصدي به سوي باغ، آن هم با عزم خودداري از بخشش به مستمندان حرکت کردند؛
زيرا از تمناي مستمندان عصباني بودند؛ ليکن وقتي وارد باغ شدند، تعجب کردند و گفتند شايد ما راه را گم کرده ايم و عوضي آمده ايم. سپس متوجه شدند،
بلايي باغ را درهم نورديده و هيچ چيز باقي نمانده است.
اين داستان به خصوص براي جواناني که پدري صالح دارند و يا کارهاي نيکي در آن خانواده جريان دارد، بسيار آموزنده است که نه تنها هرگز آن کارها را قطع نکنند،
بلکه به عنوان الگو از آن ها استفاده کنند و خود نيز سعي کنند در زندگي، باقيات الصالحات از خود به يادگار بگذارند؛ زيرا اثر وضعي اين گونه کارها قبل از آخرت در اين دنيا هم هست.
پي نوشت ها:
1. سوره ي قلم؛ آيه هاي 17 تا 24.
ببخشید با موبایلم شکلش بد شد .
التماس دعا
1394 تير 22، 12:11
❖.::: نکته ی سی و ششم از چله دهم :::.❖.:
چیزایی که لازمه یاد بگیرم :
اینکه بین سخاوت و بخل تعادل رو رعایت کنم
یاد بگیرم خمس پولمو که دادم واسه فکرای بد که میاد سراغم که می تونستی ...هم جواب داشته باشم
یاد بگیرم و تمرین کنم از پولی که هنوز خمسشو ندادم واسه خودم به اصطلاح آبروی ظاهری نخرم
یاد بگیرم احیانا پولم زیاد باشه جایی که نباید خرجش نکنم
و صندوق امانات الهی : فکر می کردم که چقد زیادن که گذاشتن و رفتن ، نه تنها ابرو نشد واسه خودشون
برای بازماندگان هم جز شر نداشت
آن شاءالله من هم بتونم آبرو بخرم
آبروی واقعی
و به قول سها :
چیزی که باید خرج بشه فکر هست و ان شاء الله عمل!
چیزایی که لازمه یاد بگیرم :
اینکه بین سخاوت و بخل تعادل رو رعایت کنم
یاد بگیرم خمس پولمو که دادم واسه فکرای بد که میاد سراغم که می تونستی ...هم جواب داشته باشم
یاد بگیرم و تمرین کنم از پولی که هنوز خمسشو ندادم واسه خودم به اصطلاح آبروی ظاهری نخرم
یاد بگیرم احیانا پولم زیاد باشه جایی که نباید خرجش نکنم
و صندوق امانات الهی : فکر می کردم که چقد زیادن که گذاشتن و رفتن ، نه تنها ابرو نشد واسه خودشون
برای بازماندگان هم جز شر نداشت
آن شاءالله من هم بتونم آبرو بخرم
آبروی واقعی
و به قول سها :
چیزی که باید خرج بشه فکر هست و ان شاء الله عمل!
1394 تير 22، 21:50
"به توکل نام عظمت بسم الله الرحمن الرحیم"
Mehdi.R خرداد 18 40/36
Mehdi.R خرداد 18 40/36
1394 تير 22، 23:15
من به این خاطر نوشتم نکته سی و پنجم چون پست قبلش زده بودین نکته سی و چهارم...
این بود توجیه من
قاصدک 40/36
این بود توجیه من
قاصدک 40/36
1394 تير 22، 23:21
(1394 تير 22، 23:15)قاصدک نوشته است: [ -> ]من به این خاطر نوشتم نکته سی و پنجم چون پست قبلش زده بودین نکته سی و چهارم...به نام خدا
این بود توجیه من
اشکال کلا مربوط ب سرپرست بود!
این هم اعتراف من بود!
یاعلی.
____________
ب جهت رفع اسپم هم عرض میکنم ک .. الحمدلله دعا رو منظم خوندم..
برای جریمه با این ک نمیدونستم چطوری حساب کنم .. صدقه دادم س بار (البته س بار مختص چله بود)
و توی پیدا کردن و جلوگیری از موارد بخل هنوز جای کار دارم..خیلی باید دقت کنم توی رفتارهام..
امیدوارم مستمر باشه این دقت..
در پناه خدا..
یاعلی.
1394 تير 23، 14:29
منم مستمر دعا رو خوندم...
تازه دارم بهش عادت میکنم
قاصدک 40/37
تازه دارم بهش عادت میکنم
قاصدک 40/37
1394 تير 23، 15:54
ترانه 37/40
1394 تير 23، 20:24
"به توکل نام عظمت بسم الله الرحمن الرحیم"
Mehdi.R خرداد 18 40/37
Mehdi.R خرداد 18 40/37
1394 تير 24، 1:52
سلام
این داستانیه که تو یک کتابی خوندم به تازگی
برای خودم خیلی جالب بود،امیدوارم شما هم استفاده کنید
ببخشید یه کم طولانیه
❖.::: نکته ی سی و هفتم از چله دهم :::.❖.:
مرحوم حجه الاسلام شفتی از علمای پرهیزکاری بود که در رسیدگی به فقرا و دستگیری از بینوایان ،زبانزد خاص و عام بود.وی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که لباسش از زیادی وصله ها به رنگ های مختلف جلوه میکرد و گاه از شدت گرسنگی و ضعف بیهوش می شد و با این حال فقر خود را کتمان میکرد،و با کسی راجع به این موضوع سخن نمی گفت .
روزی در مدرسه علمیه اصفهان پولی در میان طلاب تقسیم شد و وجه مختصری هم به مرحوم شفتی رسید. چون مدت مدیدی بود که گوشت نخورده بود به بازار رفت و با آن پول،جگر گوسفندی خرید. در مسیر بازگشت ناگاه چشمش به سگی افتاد که توله های او به سینه اش افتاده و شیر میخوردند ولی جز پوست و استخوان چیزی از آن سگ باقی نمانده بود و از شدت ضعف قدرت ایستادن نداشت.
مرحوم شفتی به خود نهیب زده و می گوید:اگر منصفانه قضاوت کنی،این سگ برای خوردن این جگر از تو سزاوارتر است.زیرا هم خودش هم توله هایش گرسنه اند.
او می گوید:وقتی که پار های جگر را نزد آن سگ انداختم ،زبان بسته سر به طرف آسمان بلند کرد و صدایی نمود و من دریافتم که در حقم دعا میکند.
چیزی نگذشت از یکی از بزرگان پول بسیاری برای من رسید و پیغام داد که راضی نیستم از عین پول استفاده کنی،بلکه نزد تاجری امین بگذار تا با آن تجارت کند و از سود حاصل از تجارت برای مصارف خویش استفاده کن.
من به این سفارش عمل کردم. به قدری اوضاع من خوب شد که مبلغ هنگفتی عایدم شد و با آن حدود هزار دکان و کاروانسرا خریدم و روستایی را کامل خریدمدارای اهل و عیال شدم و یکصدنفر ازدر خانه من نان می خوردند.
تمام این ثروت بر اثر ترحمی بود که من برآن سگ گرسنه نمودم و اورا بر خویش ترجیح دادم
اگر احسان به یک حیوان زبان بسته چنین آثاری به همراه دارد،احسان به یک انسان مسلمان چه برکاتی دارد؟؟
امام صادق"علیه السلام":هرکس مومنی را غذا دهد و سیر کند،هیچ کس از خلق خدا پاداش اخروی آن را نمی داند،نه فرشتگان مقرب الهی نه پیامبران جز خداوند که پروردگار عالمیان است
این داستانیه که تو یک کتابی خوندم به تازگی
برای خودم خیلی جالب بود،امیدوارم شما هم استفاده کنید
ببخشید یه کم طولانیه
❖.::: نکته ی سی و هفتم از چله دهم :::.❖.:
مرحوم حجه الاسلام شفتی از علمای پرهیزکاری بود که در رسیدگی به فقرا و دستگیری از بینوایان ،زبانزد خاص و عام بود.وی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که لباسش از زیادی وصله ها به رنگ های مختلف جلوه میکرد و گاه از شدت گرسنگی و ضعف بیهوش می شد و با این حال فقر خود را کتمان میکرد،و با کسی راجع به این موضوع سخن نمی گفت .
روزی در مدرسه علمیه اصفهان پولی در میان طلاب تقسیم شد و وجه مختصری هم به مرحوم شفتی رسید. چون مدت مدیدی بود که گوشت نخورده بود به بازار رفت و با آن پول،جگر گوسفندی خرید. در مسیر بازگشت ناگاه چشمش به سگی افتاد که توله های او به سینه اش افتاده و شیر میخوردند ولی جز پوست و استخوان چیزی از آن سگ باقی نمانده بود و از شدت ضعف قدرت ایستادن نداشت.
مرحوم شفتی به خود نهیب زده و می گوید:اگر منصفانه قضاوت کنی،این سگ برای خوردن این جگر از تو سزاوارتر است.زیرا هم خودش هم توله هایش گرسنه اند.
او می گوید:وقتی که پار های جگر را نزد آن سگ انداختم ،زبان بسته سر به طرف آسمان بلند کرد و صدایی نمود و من دریافتم که در حقم دعا میکند.
چیزی نگذشت از یکی از بزرگان پول بسیاری برای من رسید و پیغام داد که راضی نیستم از عین پول استفاده کنی،بلکه نزد تاجری امین بگذار تا با آن تجارت کند و از سود حاصل از تجارت برای مصارف خویش استفاده کن.
من به این سفارش عمل کردم. به قدری اوضاع من خوب شد که مبلغ هنگفتی عایدم شد و با آن حدود هزار دکان و کاروانسرا خریدم و روستایی را کامل خریدمدارای اهل و عیال شدم و یکصدنفر ازدر خانه من نان می خوردند.
تمام این ثروت بر اثر ترحمی بود که من برآن سگ گرسنه نمودم و اورا بر خویش ترجیح دادم
اگر احسان به یک حیوان زبان بسته چنین آثاری به همراه دارد،احسان به یک انسان مسلمان چه برکاتی دارد؟؟
امام صادق"علیه السلام":هرکس مومنی را غذا دهد و سیر کند،هیچ کس از خلق خدا پاداش اخروی آن را نمی داند،نه فرشتگان مقرب الهی نه پیامبران جز خداوند که پروردگار عالمیان است
1394 تير 24، 3:18
منم هر روز دعا رو خوندم.
در مورد بخل هم حواسم بود. البته فقط جنبه مالیش. شب دراز است.
کی تموم می شه؟
در مورد بخل هم حواسم بود. البته فقط جنبه مالیش. شب دراز است.
کی تموم می شه؟
1394 تير 24، 9:28
سلام
32 /40
32 /40
1394 تير 24، 20:37
"به توکل نام عظمت بسم الله الرحمن الرحیم"
Mehdi.R خرداد 18 40/38
Mehdi.R خرداد 18 40/38
1394 تير 25، 0:30
❖.::: نکته ی سی و هشتم از چله دهم :::.❖.:
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆
چیزی ک از این مدت فکر کردن و تلاش کردن ب دست من رسید این بود ک ..
برای ریشه کن کردن بخل باید چند تا صفت دیگه رو هم کنترل کرد:
1- حسد
2- حب دنیا
3- خودخواهی
4- ضعف ایمان
و...
و
فقط پول ابزار بخشش نیست..
ی وقتی باید از محبت..از علم.. از قوای بدنی.. از سلامت.. از راحتی.. از فرصت ها..از جان بگذریم..
و
ی وقتا ی چیزای ک اصلا مهم نیست ب نظر (با وسوسه شیطان اینطور میشه) خیلی مهم میاد و دلیل و بهانه و استدلال میشه برای نبخشیدن..
و
خیلی هوشیاری میخواد شناخت این بهانه ها از اصولی ک باید رعایت بشه..
حالا نمیدونم چقدر محدودیت هست توی بخشیدن..!
اصلا هست؟!
معیار های صحتش چیه؟
و...
واسه همین میگم خیلی باید دقیق بود...
«اللهم قنی شح نفسی»
❖.:::..:::.❖.:::..:::.❖.:::..:::.❖
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆
◆◇- ... تجربه شخصی ... - ◇◆
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆چیزی ک از این مدت فکر کردن و تلاش کردن ب دست من رسید این بود ک ..
برای ریشه کن کردن بخل باید چند تا صفت دیگه رو هم کنترل کرد:
1- حسد
2- حب دنیا
3- خودخواهی
4- ضعف ایمان
و...
و
فقط پول ابزار بخشش نیست..
ی وقتی باید از محبت..از علم.. از قوای بدنی.. از سلامت.. از راحتی.. از فرصت ها..از جان بگذریم..
و
ی وقتا ی چیزای ک اصلا مهم نیست ب نظر (با وسوسه شیطان اینطور میشه) خیلی مهم میاد و دلیل و بهانه و استدلال میشه برای نبخشیدن..
و
خیلی هوشیاری میخواد شناخت این بهانه ها از اصولی ک باید رعایت بشه..
حالا نمیدونم چقدر محدودیت هست توی بخشیدن..!
اصلا هست؟!
معیار های صحتش چیه؟
و...
واسه همین میگم خیلی باید دقیق بود...
«اللهم قنی شح نفسی»
❖.:::..:::.❖.:::..:::.❖.:::..:::.❖
صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222