سلام
ما هم اومدیم
با یه عالمه روز خوب
فعالیت کانونیم به صفر رسیده
دلیلش هم سفر های و درگیری های این مدتم هست
فعالیت قرآنیم هم هر روز کم و کمتر شد تا این که امشب به صفر رسید
اما در عوض امشب یه دور دیگه از صفر تا صد زندگیم رو نوشتم
البته خیلی وقت بود بهش فکر می کردم و می نوشتم، اما حالا یه دور مرور کردم.
خلاصه وار بگم که با خودم دو دو تا چهار تا کردم به این نتیجه رسیدم:
اول این که همه ی چی با
اعتقادات شروع می شه،
اعتقاداتم رو نوشتم، اسلام و تشیع و ....
اهداف آدم باید بر اساس اعتقاداتش باشه، اون ها رو هم نوشتم، یه هدف اصلی دارم: لقاء الله و بندگی خدا و ...
این هدف شکسته می شه به اهداف جزئی تر،
بر اساس این سه تا هدف اصلی توی زندگیم دارم، تا آخر عمرم.
بر اساس این سه تا هدف اصلی، اهداف ریز تری دارم.
که نزدیک ترینش می شه تموم کردن دکتری به بهترین شکل ممکن.
بعد از اهداف نوبت به
برنامه می رسه، برنامه ای که من رو به این اهداف برسونه.
برنامه ی من چهار بخش کلی داره:
۱- خودسازی
۲- کسب معرفت و آگاهی و علم
۳- کار (درس و دانشگاه و تدریس و ...)
۴- پرداختن به نیاز ها (خورد و خوراک و استراحت و تفریح و مسافرت و ورزش و ...)
البته شاید این ها همه رو بشه توی یه بخش گنجوند، اما من اینطوری راحت ترم.
نکته ی اساسی این هست که دو مورد اول (و یا حتی شاید موارد سه و چهار) هم روی اعتقادات و هم روی اهداف اثر می ذارن.
به عبارتی اعتقادات و اهداف چیزهای متعصبانه ای نیستن و خودشون از واقعیات باید نشات بگیرن که کشف واقعیات از دو طریق کسب اطلاعات و تحلیل اطلاعات بدست می آید. نقش خودسازی هم این وسط این هست که خودخواهی و دنیاطلبی و تعصبات کورکورانه و از این قبیل چیزها رو جلوش رو بگیره.
این ها به علاوه جزئیات خیلی بیشتر رو توی دفتر برای خودم نوشتم.
برنامه ام زیاد عوض نشده (حتی روی کاغذ)
فقط مثلا قراره که کتاب خوندن و .... رو جدی تر در نظر بگیرم و یه مقداری کارهام رو توی دانشگاه جهت بدم
فرق اساسی این هست که تا دیروز، برنامه می چیدم، اما خودم هم نمی دونستم که این برنامه چه مبانی هست.
اما الان حرف جدیدم این هست که این برنامه رو روی
ستون های اهداف و
ریشه ی اعتقادات بنا کردم.