1391 آذر 7، 17:27
تصورات ذهنی ناپاک : 4 -
یاداوری فیلم : 3 -
یاداوری عکس : 2 -
یاداوری داستان : 1 -
من امروز شکستم
نمی دونم حذف باید بشم یا نه
اگر نه ک 10 امتیاز کم کن چکاوک
نمی دونم حذف باید بشم یا نه
اگر نه ک 10 امتیاز کم کن چکاوک
(1391 آبان 30، 22:28)تندیس نوشته است: [ -> ]سلام[a[/quote
امروز انقدر دوندگی کارامو داشتم که خدا رو شکر هیچ فکر بدی به سرم نیامد !
[/font نوشته است:[font=tahoma]'حمید خان' pid='214950' dateline='1353438225']
(1391 آبان 30، 23:32)مریم .. نوشته است: [ -> ]فک کن،برا اولین بار در عمرم،بعد نماز صبح غذا رو درست کردم و رفتم دانشگاه،بعدشم کلاس.بعدم اومدم دیدم به آشپزخونه ی بی نوام،قوم مغول حمله کرده کلی جمع آوری و ظرف شستن و اینا.بعدم مهمون.بعدم شام به گشنگان خانه.بعد دوباره آشپزخونه
(1391 آذر 1، 9:37)مونا نوشته است: [ -> ]
(1391 آذر 1، 18:28)ترلان نوشته است: [ -> ]
(1391 آذر 1، 22:03)ursula نوشته است: [ -> ]تمام طول روز سعی کردم فقط به کارایی که باید انجام بدم فکر کنم و درسامو بخونم.
(1391 آبان 30، 19:52)mehdi68 نوشته است: [ -> ]ولي بعد از ظهر شيطون امد سراغم وسوسه شدم اون موقع به چيزي كه فكر كردم قولي بود كه به خدا دادم(منظورم يه جور قرارداد با خداست) بعدش گفتم محرم خجالت بكش تازه امروز يه حديث در مورد جهنم شنيدم اونم تو ذهنم امد ديگه بيخيال شدم
(1391 آبان 30، 20:02)می توانم نوشته است: [ -> ]هر چیزی هم ک می خواست بیاد تو ذهنم گیوتینیش کردم
یه سری هم نماز خوندم واسه فرار یه سری هم رفتم پیش خانواده دو بارش رو هم اومدم نت ک ذهنم رو جمع کنم و کسی از بچه ها بود یه خورده حرف بزنم ک در حد چند دقیقه حرف زدم خوب شدم
(1391 آبان 30، 21:20)عمو سعید نوشته است: [ -> ]برجسته ترین دلیل موفقیت امروز من:
صبر و توجه به این که زمان مشکلات را حل خواهد کرد و اعتقاد بر این که خدا بزرگ تر از هر تصور و فکر و ... است.
(1391 آذر 1، 22:57)آسمون آبی نوشته است: [ -> ]راهکارم مثل قبل، وضو بود و البته حس میکنم خوندن آیت الکرسی بعد از همه نمازا هم موثر بوده
(1391 آذر 1، 23:33)عمو سعید نوشته است: [ -> ]با در نظر داشتن تلخی مقصد، مسیر هر چقدر هم که شیرین جلوه کنه بی اهمیت میشه
راستی امروز از صبح به ذهنم سپرده بودم که قراره شب برم هیئت و عزاداری کنم
(1391 آذر 3، 0:17)سنا نوشته است: [ -> ]هر وقت که احساس میکنم فکرای ناجور داره میاد ،
سریع خداروصدا میزنم
ائمه رو صدا میزنم؛
حواسمو با یه چیزی دور و اطرافم پرت میکنم
(1391 آذر 3، 8:43)آسمون آبی نوشته است: [ -> ] مثل همیشه با وضو بودم اکثر مواقع، یکبار که یه فکر ثانیه ای اومد سراغم
به خودم کامل نگاه میکردم و دستم رو میاوردم بالا، میگفتم ببین تو تا نخوای دستت بالا نمیاد .. اون مطیع تو
همه چیز مطیع تو، پس بهونه خوبی نیست که بگی کنترلی بر خودم ندارم!
(1391 آذر 3، 22:02)عمو سعید نوشته است: [ -> ]باید همیشه یادم باشه که
"شیطان برای لحظه لحظه من نقشه داره ... پس برای لحظه لحظم نقشه داشته باشم!"
راستی دوستان
هرگز کم نیارین ... زشته شیطون، دشمن قسم خوردمون، بهمون بخنده! گریش رو درآرین ... نوبتی هم باشه نوبت ماست
(1391 آذر 3، 23:43)سنا نوشته است: [ -> ]فقط کافیه خودمون بخوایم و افسار افکارمونو تو دستمون بگیریم و هر سمتی که می خوایم ببریمش
تو همون چند ثانیه اول که احساس کردین فکر منفی اومد سراغتون سریع باهاش مبارزه کنید، نذارین به دقیقه بکشه
فکرتونو سریع به یه چیز مثبت جلب کنید تا اون فکر منفی یادتون برررره
(1391 آذر 4، 0:21)آسمون آبی نوشته است: [ -> ]بنظر من باید خودمون رو ناامید کنیم، بله یعنی هرچی چیزی که ممکن محرک باشه یکبار برای همیشه نابود کنیم
همین قدم یعنی پا گذاشتن رو نفس، این قدم رو برداشتیم ذهن امیدش برای لذت جویی ناامید میشه
(1391 آذر 4، 11:52)zara نوشته است: [ -> ](سعی کردم به خودم یادآوری کنم که این فقط خواست شیطونه.. محرمه باید خجالت بکشم.. اینکه لبیک گفتم و حق ندارم دست از پا خطا کنم و اینا)
(1391 آذر 5، 18:21)ترلان نوشته است: [ -> ]
(1391 آذر 6، 1:18)hf.zahra نوشته است: [ -> ]اینهمه چیز جالب دیگه هست برای فکر کردن چرا ذهنمو آشفته کنم.
(1391 آذر 6، 20:02)mehdi68 نوشته است: [ -> ]امروز منم وسوسه اي نداشتم علتش به نظرم شايد به خاطر اينكه مواظب نگاهم هستم حتي به چيزهايي كه گوش ميدم حساس شدم يه علت ديگرشم به خاطر محرم