من خودم خیلی سوتی میدم اما نمی دونم چرا یادم نمی مونه شاید در ناخودآگاه خودم خیلی از خودراضیم!
این سوتی مال مامانمه که خیلی دوستش دارم!
اینو خودش تعریف کرده واسم...
وقتی دبیرستان بوده سر کلاس(فکر کنم زیست شناسی) استاد داشته در مورد دایناسورا درس میداده
مامانمم حواسش پرت بوده بعد از یه مدت حواسش جمع میشه میبینه استاد داره در مورد این میگه که
بعضی از دایناسورها گیاه خوار بودن بعضیا گوشت خوار!
مامانمم پیش خودش یه سوال واسش پیش میاد میگه بزار به پرسم که سوال خوبیه شاید استاد بگه «
آفرین دخترم! چه سوال خوبی!»
میپرسه:«استاد! دانشمندا از کجا میفهمن که یه دایناسور گوشتخواره یکی گیاهخوار»
استاده هم که گویا از قبل اینو توضیح داده نامردی نمیکنه میگه:
«اگه استخوناشون رو کنار
قصابی پیدا کنن پس گوشتخوار بودن اگه کنار
سبزی فروشی پیدا کنن گیاهخوار بودن!!!»
به سری تو صف تاکسی دیدم یکی از آشناها (خانم)جلو نشسته خواست به احترام من
پیاده شه بیاد عقب تا من برم جلو
چشمتون روز بد نبینه منم نامردی نکردم جلوی درو گرفتم و نذاشتم پیاده شه (چه زوری هم داشت) مرتب می گفت خواهش می کنم
منم مکرر می گفتم خواهش می کنمو برای اینکه ثابت کنم من بیشتر خواهش می کنم با همه قدرتم به در فشار می آوردم بودم
دیدم بنده خدا به پاش داره نگاه می کنه
نگو رفته بوده لای در
و منم از اون موقع تاحالا داشتم به پاش فشار می آوردم
درو ول کردم بنده خدام پاشو آزاد کرد
البته اینم بگم که تا چند وقنتی ایشونو تو انظار عمومی ندیدم
فک کنک پاش له شده بود . . .
خوب بید . . .
(1389 مهر 4، 17:33)zoreh.ahmady نوشته است: [ -> ]سلام بر همه اول از خودم بگم که من پسرم
zoreh.ahmady
؟
سلام بر همه اول از خودم بگم که من پسرم
؟
این
عزای مدار یک توی امضای اتریل رو دیدین؟
http://www.irfreeup.com/images/on5n6cxrrzksx1r4anr
.mp3
نقل قول: من با تمام كلاس و دقت يه سيب و يه موز و يه خيار رو خرد كردم و توي پيش دستي مرتب چيدم
و گذاشتم رو ميز تا داداشم هم تناول كنن...
موز و سیب با نمک ؟؟؟ چه حسی داشتین ؟؟؟؟
سلام
بچه ها چند روز پیش یکی از دخترا می خواست بره بیرون از خوابگاه طلا هاشو دراورد و گداشت توی چمدونش که قفل هم داشت و رفت بیرون وقتی برگشت دید طلاهاش نیست
بعد رفت به مسئول خوابگاه گفت
اون شب یه خانومی که فوقالعاده سوتی خورش ملسه مسئول بود
مسئول خوابگاهم رفت پشت بلند گو و گفت خانوما یکی از بچه ها طلاهاشو گم کرده بیاین بذارین سر جاش یا اگر خجالت میکشین برین بذارین یه گوشه ای تو اشپز خونه ای جایی تا بعدا بره خودش برداره(اخه یکی نیست بگه برا چی باید بره بذاره یه گوشه ای؟؟ تا یکی دیگه بره برش داره؟)
بعد دوباره چند ثانیه بعد گفت خانوما زودتر برید طلا ها رو برگردونید ما همین الان زنگ زدیم پلیس قراره بیان انگشت نگاری کنن
(اخه (.....) مگه با بچه ی دبستانی طرفی؟
پلیس یه قتل هم که رخ بده به زور میاد یه انگشت نگاری کج و کوله میکنه و میره
حلاا واسه چهارتا النگو بیان انگشت نگاری کنن؟ )
مرده بودیم از خنده
نوجوون که بودم ...
یه بار و سط یه مهمونی داییم بهم پول داد گفت برو یه "نخ " بخر
منم رفته بودم ، یه قرقره خریده بودم
جلو همه توی مهمونی ، همه پکیده بودن از خنده
که رفته به جای یه نخ سیگار یه قرقره نخ خریده ...
سلام اینجا رو ببینید :
--- البته نوشته های پست رو پاک کردم
لینک پست اصلی
(1387 اسفند 26، 9:04)setare نوشته است: [ -> ]سلام....
اولا. ...
دوما...
ثانیا...
در پناه خدا !
سلام
می خواستم اینجا یکی از سوتی های دوران بچگی مو بگم
چندروز پیش تو کتاب روانشناسی خوندم که بچه ها از یه سنی به بعد میتونن مفهوم ضرب المثل ها رو درک کنن و قبل از اون نمیتونن بفهمن منظور ضرب المثل چیه
من دختر کوچیک خانواده هستم و اختلاف سنیم هم با بقیه خیلی زیاده در حد 12- 14 سال
مامانم منو وقتی 35 سالش بوده به دنیا اورده برا همین همیشه خونه ی هرکسی که میرفتیم همه میگفتن به مامان وبابام این دختر کوچیکه ی شماس؟
بعد مامان وبابام میگفتن اره دیگه زنگوله ی پای تابوته ماست
بعد منم یاد گرفته بودم فکر میکردم این زنگوله ی پای تابوت بودن خیلی چیز خوبیه
اصلا معنی شو نمی فهمیدم
خلاصه دیگه یاد گرفته بودمو هربار که جایی میرفتیم مهمونی کسی بهم میگفت ا بچه ی اخریه مامان وباباتی هااااا..
منم در جواب میگفتم بله: من زنگوله ی پای تابوتشونم
:smiley-yell:وای خدا
اصلا نمی فهمیدم منظور چیه
بعدش مامان وبابام از خنده روده بر میشدن
و قیافه ی اون اشنا هم اینجوری میشد
وقتی یادش می اوفتم هم از پرو ییه خودم خندم میگیره
هم خجالت میکشم از حرفی که میزدم
وای خدا
چه سوتی
بچه ها یه چیزی بگم
سوتی های سری قبلی با حالتر بود
جدیدا سوتی ها ابکی شده
حالا یه چیزی بگم
داشتم پستای قبلیه این تاپیک رو میخوندم
دیدم درباره ی سوتی ه پسوردی نوشتن بچه ها
من یه ضایع کاری که کردم این بود که اوایل که اومده بودم کانون اسمم khoda بود
بعد حالا در کف باشید که پسوردم هم khoda بود
مثلا خیلی در عشق الهی غرق شده بودم
بزارید چند تا سوتی بهتون بگم حالو هوا عوض شه (حسن یوسف جان شرمنده یک کمی آبکی هستند)
یک روز مادرم بهم گفت من دارم میرم بیرون راس ساعت دوازده زیر برنج رو خاموش کن.منم گفتم باشه.مادرم گفت یک وقت حواست نره به کامپیوتر و یادت بره.گفتم نه بابا خیالت راحت.مادرم رفت و یکدفعه به خودم اومدم که بوی برنج کل خونه رو گرفته بود بیست دقیقه دیر متوجه شده بودم.سریع پریدم زیرش رو خاموش کردم اما خوب چه فایده اندازه یک انگشت ته قابله ته دیگ بست اونم سیاه.
یک مدتی هم بنده بدون اینکه تو رادیاتور ماشین رو نگاه کنم اینور و اون ور میرفتم.واتر پمپ ماشین سوراخ بود و اب رادیاتور تخلیه شده بود.طفلک ماشین تو جاده صاف جیکش در نمیومد.اما تو ترافیک که گیر میافتاد جوش میاورد و سر صدا عجیب میداد.من خنگ هم فکر میکردم ماشین داره بازی در میاره واسه همین عصبی میشدم باهاش تیکاف میکردم راه میافتادم.خدا رو شکر موتور ذوب نشد.وقتی پدرم فهمید:smiley-yell::smiley-yell: منم خودم رو میزدم
خیلی مختصر عرض کنم خدمتتون!
یادمه اولین انشا سال اول دبستان رو از سمت چپ به راست نوشتم
راستی موتور ماشین هیچ وقت ذوب نمیشه داوود جان
(1389 آبان 17، 14:47)Hadi نوشته است: [ -> ]خیلی مختصر عرض کنم خدمتتون!
یادمه اولین انشا سال اول دبستان رو از سمت چپ به راست نوشتم
راستی موتور ماشین هیچ وقت ذوب نمیشه داوود جان
گفتم که ماشین مرام گذاشت وگرنه با اون گازی که من بهش میدادم موتور بخار میشد میرفت تو هوا.البته فوقش در واقعیت رینگ میچسبوند یا نهایتش قفل میکرد
سلام
این سوتی که میگم واسه یکی از دوستامه
دوستم میگفت یه روز با چند از رفیقها تصمیم گرفتیم بریم یه رستوران باکلاس
بعد از چند وقت بالاخره رفتیم.گارسون منو رو آورد و ماهم که تو عمرمون غذا گرون تر از فلافل نخورده بودیم
منو رو نگاه کردیم دیدیم کلی غذاهای عجیب غریب بود که ما حتی نمیتونستیم اسمشونو بخونیم
بعداز10 ده دقیقه گارسونو صدا کردیم گفتیم آقا لطف کنید سه تا بامدیریت جعفری بیارید.بعد یارو زد زیر خنده گفت آقایون این بامدیریت جعفری نیست
با مدیریت جعفری هست .همون فامیلی رئیس رستورانه
الا ای مجتبی سلطان سوتی
تو که هستی مدیری خوب ولوتی
بیا با ما بگو سوتی تازه
مپندار این یکی همچون یه رازه
پیام ما رو send to all نمودی
به کل کار برا ارسال نمودی
تو پنداری که هیچ کس با خبر نی؟؟؟ (همون نیست )
ازین سوتی که دادی ضایع تر نی !!!!(همون نیست )
بیا با ما بگو از خاطراتت
همان روزی که دادم من جوابت
سپس دادی جواب را به صاحابش
ولی بعدش نمودی send to all اش
پیام از بهر من بود ای جوانمرد
که ارسالش نمودی تو به هر فرد
الان هستم به دانشگاه زیبا
و هستم گشنه خیلی من ! عجیبا!
بگیرم من ز سر این شعر خود را
ولی وقتی که برگشتم من ازسلف