کانون

نسخه‌ی کامل: § سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
چند وقت پیشا با یه گروه کوه نوردی حرفه ای که دختر و پسر باهم بودن رفته بودیم یه کوه خفن.

خیلی هوا سرد بود و باد و بوران میومد. بدجوری سرد بود. منم لباسای حرفه ای کوهنوردیم رو پوشیده بودم.

محیط اطراف کوهستان خیلی قشنگ و با شکوه و دلفریب بود... واقعا زیبا بود جای شما خالی!
رسیدیم به یه سخره بلند. منم از یه دختری که نمی‌شناختم حمایت کردم واسه بالا رفتن از سخره...

بعدش رسیدیم بالای سخره... کم کم انگاری همه‌ی اعضای کوهنوردی غیبشون زد جز منو اون دختره... تنها بودیم بالای اون سخره...1744337bve7cd1t81
کم کم حس کردم دختره داره زیادی صمیمی میشه... خیلی صمیمی... هی نزدیک و نزدیک و نزدیکتر میشه... یعنی خیلی زیادی مهربون و صمیمی و نزدیک... خیلی نزدیک(!) و خیلی خیلی نزدیک(!)...

یهو حس کردم باید ازش فاصله بگیرم... پسش زدم رفتم عقب!

بعد یهو .... در یه لحظه حس کردم دارم از سخره پرت میشم پایین!!!!!




آاااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییی..... شپلق!!!





افتاده بودم رو زمین! به پشت!!! قلبم داشت تند تند میزد! عرق کرده بودم حسابی! همه جا هم به شدت تاریک بود...

بعد از اینکه چشمامو باز کردم تازه داشتم کم کم متوجه «علت!» همه چیز می‌شدم.
علت اون سرمای شدید و باد و بوران پتوم بود که رفته بود کنار...

و علت اون صمیمیت و مهر و محبت اون دختر خانم نامحترم(!) هم این بود که جدول شده بود جلوی ما که بزنیم بهش...

و علت اون سقوط «یوسف وار» من هم این بود که لبه ی تختم داشتم وول میخوردم که اون حرکت عقب رفتنه انداخته بود منو پایین...17

از شما چه پنهون حالا که بیدار شده بودم پشیمون بودم... چرا بالای اون سخرهه این همه ناز کردم! نامحترم بود اما خوشگل بود تازه شم حلال بود. اینم مدرک حلال بودنش (اخطار! توجه فرمایید! این لینک به طور مستقیم به صفحه ی ویژه ی گروه پسرونه‌ رهنمون است. لیکن بانوان محترم و شریف کانونی از فشار دادن کلیک ماوس بر روی لینک که در زیر آن خط کشیده شده است اهراز کنند. با تشکر از دوست عزیزی که این مهم را اشارت نمودند! من الله توفیق)

یک عدد خاطره ی سبز رنگ از بارونی و شاگردان پیش دبستانی4chsmu114

یک از بچه ها(مهدی)سرما خورده بود و بینیش پر از املاح سبز رنگ....wacko2

من هی دلم شور میزد که نکنه آویزون بشه....[تصویر:  31.gif]

که یهو عطسه کرد......واااااااای...هر انچه از محتویات درون بینیش بود،پخش شد روی میزwacko213

من دقیقا به همین حالت22 خیره شده بودم به سقف!!!

بعد یه تیکه دستمال دادم بهش که جمعش کنه...زیر چشمی هواشو داشتم که گند نزنه...آقا چشمتون روز بد نبینه..همه چی در حال کش اومدن بود....روی میز و دستش و لباسش و ......کلا همه چی در حال سبز شدن بود!![تصویر:  31.gif]

من همچنان خیره به سقف22 و در حال کنمان حال تهوع[تصویر:  31.gif]

بعد از اینکه کلی سعی کرد که تموش کنه هی دو دقیقه یه بار میگفت:(طفلی فهمیده بود چقد حالم بد شده!)

خاله من خیلی بهش گفتم نیا...نمی دونم چرا خودش امد!!

من:اشکال نداره

دوباره:
مهدی:خاله خیلی خواستم که نیادا...خودش اومد!

من:بیخیال بچه جون

دوباره
مهدی:خاله نمی دونم چی شد....

من:مهدی جان خاله.....بالاغیرتا بیا این قضیه رو فراموش کن داداش.....بذار به زندگیمون ادامه بدیم...wacko2

خلاصه یه چند روزی همه چیو سبز میدیدم....موقع غذا خوردنم خیره میشدم به سقف...بشقاب غذامم به سبزی میزد لامصب!!!!

الان خوب تونستم حالتونو بهم بزنم[تصویر:  4.gif]

پ.ن : من ب روح اعتقاد ندارم دوستان...راحت باشین4chsmu1
چند تا سوتی لفظی4chsmu1


-من: علی میگم راستی ماشینه چه رنگ بود؟ علی همکلاسیم: فک کنم آبی نوک مدادی[تصویر:  o.gif] 1744337bve7cd1t81 الان من 22 علی 22


-بچه ها کلاسمون داشتن درباره وضعیت اخیر اب وهوا 4chsmu1 بحث میکردن،منم که رسیدم گفتم : وعععععع چه هوا خیـــسه!!!دوستم 22 اون یه کی22 بقیشون 22 من 4chsmu1 ،ولی من هنوز زیر بار نرفتم که سوتیه4chsmu1


- سوتی اخر هم یکی هم کلاسیام گفت من صبحونه نون انیر پنگور خوردم4chsmu1 (خواست بگه پنیر انگور).آی خندیدیم بهش،کلا سوتی هاش غذایی بودن یه بار دیگه هم گفت :کنیر پره4chsmu1


جالبش این جاس که علی سوتی های بچه ها رو توی دفترچه مینویسه ولی سوتی ها خودشو قبول نمیکنه4chsmu1 عینه کارا امریکا4chsmu1
داشت حوصلم سر میرفت...
گفتم کاری که بلد نیستم لااقل یذره خاطره سازی کنم...
باشد که بعد از مردن ما بیایید و ببینید و یاد ما کنید....فقط خواهشا به روح ما اهانت نکنید... 4fvfcja

اسماتونم نمیارم ... چون خودتون خودتونو میشناسید...
کلوپ اشتغال زایی ابول و رفقا تقدیم میکند... [تصویر:  4chsmu1.gif] :

من:
عهههههههههههه... 1744337bve7cd1t81

جواب بچه ها:

نقل قول: چی شده؟
ععععععععععععععععععععععععععععععععععع می گید ؟


نقل قول: ووواااااااااااااااااااات ؟؟؟؟؟[تصویر:  b.gif]


نقل قول: سلام ابول
چی شده داداشی؟!!!


نقل قول: چی شده داداش؟؟؟
من فکر کردم فقط به من گفتین ععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععع !!!![تصویر:  k.gif]
اینجوری که بوش میاد سرکاریم [تصویر:  16.gif]



نقل قول: اوههههههههههههه


نقل قول: چــــــــــــــــــــــــــــــــ شده؟
چرا متعجبی عجیب؟
میگم امضا به کی رای بدم؟


نقل قول: نشد ما یه بار بیایم بعضیا مچ مارو نگیرن
چیه آقا ماهیانه میخوای ؟؟
نداارم بابا
ندااااارم :دی


نقل قول: چی شده؟!! رفتی تو پروفایل همه تعجب کردی؟ [تصویر:  1.gif])))


نقل قول: چرا خب ؟؟؟ [تصویر:  1.gif]


نقل قول: سلام داداش

چیه چرا چشمات از حدقه زده بیرون؟

وقت کردی یه مطلب گذاشتم تو قسمت جبهه و جنگ حتما بخون

سرگذشت نوجووانی که در حالی که می تونست گناه کنه
این کارو نکرد

التماس دعا با اون اسم قشنگت



نقل قول: عههههههههههههه....[تصویر:  b.gif]



نقل قول: مگه نمیدونستین؟[تصویر:  b.gif]

جدا خبر نداشتین آقا ابوالفضل؟

آره خوب اینطوریه دیگه.

یاحق.



نقل قول: سلام داداشی
چی شده؟
[تصویر:  b.gif]




نقل قول: برو حال کن ابولفضل.
به تو رای دادم.
فقط بخاطر اون صدایی که از خودت در اوردی .




نقل قول: ما اینیم دیگه... [تصویر:  4.gif] (البته اگه منطورت اونی باشه که فک میکنم)


نقل قول: به به علیک سلام اقا ابولفصل 19 ساله شده
نبارک بادت این سال و همه سال
چی عههههههه؟


نقل قول: چی شده؟؟؟؟؟؟؟ :دی

نقل قول: بلههههههههه؟

نقل قول: جانم؟
[تصویر:  e.gif]

نقل قول: سلام . چی شده دوستم ؟


فک کنم رکورد گینسو زدم... [تصویر:  4chsmu1.gif]
4fvfcjaسلام به همه
امروز اومدم اتفاقیو که امشب برام اتفاق افتادو بگم
چند روز پیش با چه روحیه ای رفتیم یه کت و شلوار خوششگگلل
خریدم با دوستم یه مهمونی دعوت بودیم خونه رفیقم
حلاصه ساعت 4.30 بود رسیدم اونجا یه دختر خانمی اونجا روبرومون بود که با چشاش داشت منو میزد خلاصه بچه خواهر همون دوستمون که تولدش بود تازه شیر خورده بود اومد بیرون
انقد جیگر بود گرفتم بغلش کردم دو سه بار انداختمش بالا همونجور بالا نگهش داشتم که یهو هر چی شیر خورده بود بالا آورد صاف تو دهن من
خلاصه کتو و همرو به گند کشید این دختره از حرصش انقد خندید مرد نمیدونم چرا با من لج بود
بعد ساعت 8 بود فک کنم با یه تریپبه لجن کشیده شده نشسته بودم که یهو دیدم داره این دختر خانمه تلفن حرف میزنه
داشت بلند بلند داد میزد که : تو بیخود میکنی بدون اجازه من...
به رفیقم گفتم بیچاره شوهرش
چشتون روز بد نبینه در حین حرف زدن یهو تلفنش زنگ خورد
تازه فهمیدم همش خالی بندی بوده مخاطبی پشت خط نبوده
انقد از حرصم سر قضیه بچه خندیدم بیچاره از خجالت پاشد رفت بیرون.
الان که اینو نوشتم واقعا خجالت کشیدم از کارم
کاش نمیخندیدم بهش مثه .... پشیمونم.
سوتی که نه یه خاطره س4fvfcja

البته واسه من یه خاطره ی تلخ شد4fvfcja:smiley-yell:

عاقا اذر ماه بود فک کنم.تولد یکی از استادامون بود.بعد مام شیرینی گرفتیم همینطور که نوش جان میکردیم (.البته این استادمو من از کلاس پنجمم میشناسم42داستان داره4fvfcja)

هر کیم یه چی میگفت سر کلاس. یکی از پسرا دراومد گفت استاد یعد کلاس میریم دیگه؟استاد دراومد گفت اره اگه وقت بشه
(ما که میدونستیم میخواستن برن تک خوریSmiley-happy114

بعد من یواش گفتم استاد کجا میخواین برین مام میایم.البته فقط یه صدا بود که زمزمه شد.معلوم نشد کی گفتهKool4fvfcja

یکی از پسرا از ته کلاس دراومد گفت ( بخشیدا4fvfcja) میخوام بریم سونا میاین؟؟؟؟؟؟1744337bve7cd1t81

من در اون لحظه = 17

هیچی نگفتم.دخترا که هنگ بودن.پسرام ریز ریز میخندیدن:smiley-yell:

استاد بیچاره م چی بگه دیگه.خواست جمش کنه گفت بچه ها شوخی رو از حدش نگذرونید و ازین حرفاSmiley-happy1144fvfcja

شانس اوردم فقط صدام یواش بود.شناسایی نشدم.42وگرنه از خجالت میمردم4fvfcja

همین بود دیگه4fvfcja
سلام
امروز میخوام از زرنگ بازیه دیشبم بگم
آقا دیشب ما کلی مهمون داشتیم بعد از شام میخواستیم ظرفا رو بشوریم . رفتم تو آشپزخونه که با عمم ظرفارو بشوریم
یه دفه زن عموم اومد گفت دارلینگ تو برو کنار من میشورم گفتم نه میشورم گفت 2 سریش میکنیم نصفشو
من میشورم بقیه شو تو بشور گفتم یعنی من کی بیام؟گفت من تا موقعی که آتنا( نی نیش که 8 ماشه)گریه نکنه میشورم هرموقع آتنا گریه کرد تو بیا بشور گفتم باشه
آقا منم نامردی نکردم رفتم آتنا رو از بغل عموم گرفتم ( میدونستم اگه بغل عموم باشه چن مین دیگه بهونه مامانشو میگیره4fvfcja)
بردمش تو اتاقم همه وسایلمو گذاشتم جلوش که باهاشون بازی کنه تا میخواست نق بزنه بغلش میکردم مینداختمش بالا 4fvfcja
خلاصه نزاشتم گریه کنه و زن عمومم همه ی ظرفارو شست :21:
بعدش رفتم گفتم إ زنعمو چرا صدام نکردی بیام بشورم گفت شانست آتنا اصلا گریه نکرد با اینکه بغل عموت بود 17Smiley-happy114
پ.ن:حرف شما بعد از خوندن پستم:
یعنی ظرف شستن انقد سخته! !17:21:
سلام منم یه خاطره از چند سال پیشم بگم.
نزدیک خونمون یه کتابخونه عمومیه که موقع امتخان کنکور میرفتم اونجا درس میخوندم.
بعد اینکه دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه دیگه دو سالی میشد کتابخونه نرفته بودم فقط شنیده بودم تعمیرات زیادی داخلش انجام دادن و کلا چهره کتابخونه عوض شده..
فکر کنم ترم ششم بودم بین دو تا از امتحاناتم 8 روز فاصله بود منم تصمیم گرفتم برم خونه خودمون تا هم راحتتر درس بخونم.اسبابم رو جمع کردم و رفتم خونمون.
روز بعد فهمیدم چه اشتباهی کردم!مگه میشد درس خوند؟؟این میومد اون میومد هر کس میومد دو سه تا بچه کوچیک همراش بود!!خلاصه تصمیم گرفتم برگردم اما یه لحظه یه فکری به سرم زد که چرا نرم کتابخونه؟؟؟
دوباره کتاب هامو جمع کردم رفتم داخل دیدم کسی نیست ولی خدایی خیلی نونوار شده بود.از راهرو رد کردم رفتم سالن مطالعه برادران!!!سر جای همیشگی بشینم اما تا در رو باز کردم فقط یه خانوم ته سالن نشسته بود منم اصلا توجهی نکردم و نشستم سر میز گذشته..چند مین گذشت دیدم 3-4 خانوم دیگه اومدن داخل اول تعجب کردم بعد هم گفتم حتما قسمت خواهران رو دارن تعمیر میکنن.نگو کلا سالن مطالعه برادران و خواهران جاشون عوض شده!!خلاصه تا به خودم اومدم در محاصره نزدیک 20 دختر بودم که مسئول کتابخونه با عصبانیت اومد وگفت آقا اینجا سالن مطالعه خواهرانه!دوست داشتم همون لحظه بمیرم.//
سلام وقتی داشتم سوتی آقای/خانم ma sa رو میخوندم یاد سوتی خودم تو سوم ابتدایی افتادم 42
ما هم که بچه بودیمو جو گرفتتمون رفتیم سر صف با صوت قرآن بخونیم.معلم قرآن ما هم گفت 5 آیه اول سوره بقره رو بخون.قرآن رو داد دستم منم که جو گیر شده بودم گفتم آیه ها رو حفظم از حفظ میتونم بخونم.
رفتیم که میکروفن رو گرفتم دستم:
بسم الله الرحمن...
بعد کشیده گفتم (الم)
دیگه هر چی زور زدم چیزی یادم نیومد که نیومد.1276746pa51mbeg8j
آب شدم رفتم زیر زمین.از اون پشت هم معلممون داشت سوره رو میخوند که منم یادم بیاد از بس که هول شدم :
صدق الله... گفتمو زود زود سوره حمد رو خوندمو جیم شدم.
همه بچه های مدرسه این شکلی شده بودن haha
منم این شکلی1276746pa51mbeg8j13
شده لپ تاپو بذارین رو میز کامپیوتر بخواین باهاش تایپ کنین....بعد از کیبورد خوده کامپیوتر استفاده کنین...بعد بگین...عههه1744337bve7cd1t81...چرا کار نمیکنه!!!..چرا آخه عد امروز خراب شدی؟13

بعد تازه بعد ده دقیقه بفهمین داستان چیه.....
حالا بماند من رفتم پشت کیس سیم کیبورد pc رو هم دست زدم ....واقعا فک کردم خرابه...4fvfcja..

نوبره والله....4fvfcja
(1391 بهمن 30، 20:00)Hadi نوشته است: [ -> ]
(1391 بهمن 30، 17:01)همای رحمت نوشته است: [ -> ]ممنون از همگی
الان پاکم و خواهم موند با ذهنی پاک.
مرسی

چه طوری پوریی جان؟

اگه هنوز خیته اوضاعت محیطتت رو عوض کن. پاشو نماز مستحبی بخون؟
17
سلام این جانب اهورا ملقب ب همای رحمت هستم303
رفتم سر کلاس..همه وسایل نقاشی جلوشونه...یه نفر وسیله نذاشته بود!!
میگم وسایلتو بذار الان میخوایم نقاشی کنیم (دقیقا تو این مود317 )

میگه:نچ.......1744337bve7cd1t81

گفتم :نچ یعنی چی؟!!!......22

میگه: نچ دیگه!!!!نمی دونی نچ یعنی چی؟!!!..............1744337bve7cd1t81

هیچی دیگه......یه ذره که فکر کردم فهمیدم نچ یعنی اینکه بیشین بینیم باااااااااااااا حال نداریم....نقاشی کیلویی چند!!!wacko2

بعدشم داشتم به افق و محو شدن فکر میکردم،دیگه دیدم خیلی خز شده...این ملت خز کن،یه افقم  نذاشتن واسمون بریم توش یه ذره حالمون خوب شه42
سلام یکی تعریف میکرد :
توی یکی از دهات سر کلاس درس  از بچه هر بار درس میپرسیده بلد نبوده بعدم هر بارم  یه دلیل میاورده که بار اخر دیگه معلم عصبانی میشه میگه چــــــــــــرا این دفعه درررررررس نخوندییی
میگه خانم اجــــــــــــــازه گــــــــــــــــــــاومون زاییده بـــــــــــــــــــــــــــــوووووووووووووووووووودن
نتونستم درس تـــــــــــــــو رو بخونم
با گاو شما شما حرف زده بعد معلم تو تو....wacko266
تابستون پارسال یه مدتی زاهدان هوا شده بود عین جزایر قناری حال میکردی نفس بکشی
جاتون خالی من یه آلونک دارم بالا پشت بوم یه روز  هوا گرگ و میش ، چایی هم برای خودم برده بودم داشتم سه تار میزدم عجیب فازی بود
خلاصه نمی دونم چجوری بود که دختر همسایه(سالی یه بار می بینمش) چجوری که نفمیده من اینجام آمده بود داشت با دایره زنگیشون ور می رفت(شاید فکر کرده بود صدا از پایینه حالا دیگه ما تو بحثIQافراد وارد نشیم بهتره) من که یکدفعه دیدمش چش تو چش شدیم چون اطراف همه خونه ها ویلایه بنده خدا سر لخت بود من قفل کرده بودم بنده خدا آمد فرار کنه رفت تو خونه ماhaha
بد من رومو اونور کردم گفتم آبجی روم اونوره بفرما رد شو بعد یه 20 ثانیه ای چون فهمیده بود این تننها راهه دیگه رفت...
هنوز آلونک من سرجاشه ولی
اون روز تو کوچه دیدمش گفت خیلی قشنگ ساز میزنی4chsmu1
سلام
تاپیک فوق العاده ای است ، چند تا از داستانای بچه ها رو خوندم و مردم از خنده ، دمتون گرم واقعا

منم به سوتی که اکثرا دچارش می شم اشاره ای می کنم:
گاهی اوقات که می ریم خونه کسی مهمونی (توی همین عید چند بار اتفاق افتاده) و با کسی رو بروی می شم برای سلام علیک یه لحظه خودم رو میزبان می بینم و می گم خیلی خوش آمدید به طرف
یه لحظه همه هنگ می کنن و بعدش فضا می ترکه از خنده 
اون لحظه من رو بینید این شکلیم @-) #-o %-(
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50