کانون

نسخه‌ی کامل: § سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
چهار تا سوتی قدیمی بگم

1- رفته بودیم شمال یادم نیست کدوم شهرش ولی خوب اون شهر یک جایی به اسم رادیو دریا داشت، منم می خواستم آدرس بپرسم گفتم : ببخشید می دونید رادیو فردا چه طوری میشه رفت؟؟؟Khansariha (134) خانمه بدبخت اولش متوجه نشد منم نفهمیدم چی گفتم ولی بعدش جواب داده!

2- رفته بودیم اصفهان تو خیابون جی (فکر کنم همین بود) بودیم من فکر کردم هنوز نرسیدیم به اصفهان!!! از یکی پرسیدم آقا اصفهان چه طوری برم! طرف یک نگاه عاقل اندر سفیه کردو گفت: اینجا اصفهانست، شما کجا می خوای بری؟ (با لهجه بخونید لطفا!) منم هیچی نگفتم! یعنی موندم چی بگم!

3- رفته بودیم گرگان، می خواستیم بریم ناهارخوران. بعدش من باز رفتم پرسیدم آقا ناهارخوارن گرگان چه طوری بریم!!! (مثل این می مونه که بیای تهران بگی دربند تهران چه طوری بریم) طرف خنده ای زد و جواب داد.

4- (این سوتی نیست ولی جالب بود) رفته بودیم کیش تو تاکسی نشته بودیم آقا ما همین که نشستیم این راننده تاکسیه شروع کرد از مشهدی ها بد گفتن4fvfcja ما رو میگی کلی داشتیم می خندیدیم! بعد از 10 دقیقه دید که ما داریم می خندیم گفت شما که مشهدی نیستی؟4fvfcja هنوز من می خواستم بگم بله هستم دیدم دامادمون گفت نه! ما سمنانی هستیم!!!!!! خیلی هم جدی! Khansariha (134) من دیگه داشتم می مردم از خنده!!!
4fvfcja

یه سوتی بلقوه که خدا رو شکر در عرصه عمل ظهور پیدا نکرد ،

تازگی ها وقتی میخوام پیام دسته جمعی بفرستم مطلب رو که نوشتم ، وقت ارسال اول میزنم روی پیش نمایش پست ، بعد دوباره بررسیش میکنم ، آخه یه سوتی قبلن سر این ماجرا داده بودم و پیام حسن یوسف رو برای همه سند تو آل کرده بودم ...

ولی این پیام آخری که ارسال دسته جمعی کردم ،

وقتی زدم روی پیش نمایش پست ، یه هو دیدم نوشتم 1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81

4fvfcja گوض کنید جالبه !

1744337bve7cd1t81 گفتم خدا رو شکر که نزدیک بود سند تو آلش کنم... اونوفت باید تویه پیام دسته جمعی دیگه مینوشتم :

1276746pa51mbeg8j بچه ها عذر می خوام اشتباه تایپی بوده !!

............................................................................................
سلام
منم تقریبا خیلی سوتی میدهم همیشه یک چیزی میگم که همه به سلامت عقلم شک میکنند اما این خاطره ای که میخواهم بگم برای خودم نیست مال یکی از دوستامون:
چند سال پیش به اتفاق دوتام رفته بودیم ترکیه وقتی سوار اتوبوس شدیم یک خانم نشسته بود که خیلی چاق بودند دوستمون برگشت گفت بابا این خانمه را با فیل کش هم نمیشه از پا انداختش دیگه خود تانک همون موقع رسیدیم به ایستگاه اون خانمه هم بلند شد و خیلی خونسرد گفت مرتیکه یک نیگا به زنت تو آئینه بکن بعد حرف بزن Khansariha (134)
(1389 بهمن 9، 9:39)الی عزیز نوشته است: [ -> ]سلام
منم تقریبا خیلی سوتی میدهم همیشه یک چیزی میگم که همه به سلامت عقلم شک میکنند اما این خاطره ای که میخواهم بگم برای خودم نیست مال یکی از دوستامون:
چند سال پیش به اتفاق دوستام رفته بودیم ترکیه وقتی سوار اتوبوس شدیم یک خانم نشسته بود که خیلی چاق بودند دوستمون برگشت گفت بابا این خانمه را با فیل کش هم نمیشه از پا انداختش دیگه این خود تانکه همون موقع رسیدیم به ایستگاه اون خانمه هم بلند شد و خیلی خونسرد گفت مرتیکه یک نیگا به زنت تو آئینه بکن بعد حرف بزن Khansariha (134)

hahahahahahahahaوای زنه چقدر باحال بوده.راستی اینجا همه سوتی ها با این کلمه شروع میشه : این سوتی مال من نیست مال یکی از دوستامه.یک سوالی برای من پیش اومد که چرا گفت تو آینه به زنت نگاه کن خوب تو میخوای نگاهش کنی که نیازی به اینه نداری.بهر حال شانس آوردید که جفت پا نپرید روتونhahahahahahahahahahahaha
بچه‌ها من هم یه چند وقت پیش یه سوتی شدید دادم

میدونید من فعلا تو آلمانم یه روز یه معلم جدید گرفته بودیم این زن خیلی‌ سخت گیر بود

من هم تو کلاس یه دوست ایرانی‌ دارم

من هم بعضی‌ موقعها باهاش فارسی حرف میزنم

یه روز تو کلاس تو زنگ تفریح موندیم از برای قضیه اون زنه هم مونده بود توی کلاسمون

ما هم شروع کردیم بین خودمون به فارسی به این زن بدو بیرا گفتن

بد از اینکه زنگ تفریح تموم شد معلم اومد پیش ما به ما با لهجهٔ غلیظ گفت

من فارسی فهمید شوهر من ایرانی‌

شما خیلی‌ بی‌ ادب

آقا میدونی‌ ما داشتیم از خجالت آب میشودیم1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j

زنه اصلا شبیه ایرانی‌‌ها نبود ولله
حتی اسمش هم آلمانی‌ بود13131313
الیسا نوشته است:یه بار تواتوبوس یک خانمی بچه بغل بود بچش خیلی ناز بود یک سالش بود ازمامانش پرسیدم اسمش چیه؟گفت پرنیا.بعد من دوباره ازش پرسیدم دختره یاپسر؟13خانمه یک نیش خندی زد وگفت دختره بازم نفهمیدم تاتوراه جاافتادبرامwacko2
یه بار من رفته بودم ساندویچی...بعد که ساندویچ رو از مَرده گرفتم..پولشو بهش دادم بعد برگشت گفت:قابل نداره.منم نشنیدم بهش گفتم:ای بابا خب پولش درسته دیگه!!!!آقاهه یه لبخند زد و گفت:میگم قابل نداره!!!!!منم که متوجه سوتیم شدم از خجالت سرم و انداختم پایین و رفتم بیرون...اصلا هم دیگه از اون ساندویچ نگرفتم!!!!!!!!4fvfcja
دیروز کلاس مهمی داشتم
کلاس همون درسی که افتاده بودم42
ساعت 8 بود
منم شب قبلش ساعت 9 شب خوابیده بودم
ولیبازم خوابم میومد.
بعدش ساعت 7.30 دوستم بیدارم کرد گفتم خوابم میاد نمیام
استادش هم اقای ق" بود و به درد نمیخورد.
بعد ساعت 8.10 دوستم بهم اس ام اس داد که دکتر ز " میاد سر کلاس
واویلاااااااااااااااااااااااا
استاد سختگیره بود.منم در کمال بیخیالی اروم اروم پاشدم و صبحانه هم خوردمو خیلی ریلکس رفتم که برم کلاس
بعدش ساعت 8.35 بود که رسیدم.یه کم این پا اون پا کردم و خلاصه رفتم تو.هی به خودم تلقین کردم .اشکال ندار ه اگر استاد ضایع ات کرد و همه هم بهت خندیدن هم اشکال نداره.خلاصه جرئت پیدا کردم.4fvfcja
بعدش که نشستم سر کلاس .استاده ازاونجایی که با من خوبه چیزی بهم نگفت.
ده دقیقه که گذشت موبایلم زنگ زد.موبایلمو رو سایلنت نذاشته بودم و مامانم ورداشته بود بهم زنگ زده.زنگ گوشیم هم افتضاح بود....
باز استاده چیزی نگفت
خلاصه وقت استراحت داد و دوستمو کشوندم بوفه ی دانشگاه رفتیم در کمال بیخیالی شیر و کیک خوردیم و وقتی تموم شد پاشدیم.
بعد دیر شده بود
استاد شروع کرده بود.ما دلو زدیم به دریا و رفتیم تو
اینبار دیگه استاد گفت : خانوما دیر اومدید ها..حالا من دستام کیف پول خودم و کیف پول دوستم و جعبهی شیر و کیک بود53258zu2qvp1d9v

خلاصه رفتیم نشستیم
بعدشم یه عده دیگه از بچه ها اومدن که اخرسر استاده جوش اورد گفت اگر قرار باشه اینجوری بیایید سر کلاس دیگه رست نمیدم......کلاس ما با سینما یه کمی فرق داره هااااا.................
اینم از اینKhansariha (56)
منم یه سوتی تعریف کنم53258zu2qvp1d9v من یه دوست دارم کلا پسوندش سوتی هست یعنی اینقد سوتی میده کسی که اولین باره ببیندش شک میکنه سالمه..4242 ولی سالمه هاااا الان شما اینو خوندین شک نکنید.. اینم بگم این سوتی که میگم جلو سوتی اصلیاش هیچی نیست..Khansariha (48)Khansariha (48)
پل عابر پیاده انقلاب تهران(بچه های تهران باس بدونن)از پله ها که بری بالا پله های انتهای پل (اون ور خیابون) دید نداره انگار ته پل بسته هست.
این دوست ما با یکی دیگه از دوستام رفتن بالای پل.. ته پلو نگاه کردن گفتن بن بسته.. اون یکی هم که همراش بوده تایید کرد که اره بن بسته.. بعد از همون پله ها برگشتن پایینKhansariha (134)Khansariha (134)Khansariha (134)Khansariha (134)

اینم بگم.. یه سری رو تختم دراز کشیده بودم مسئول خوابگامون کارم داشت منم اون موقع حوصله شو نداشتم.. به دوستم گفتم فلانی اومد بگو گیتا خوابه. خلاصه مسئول خوابگاه در زد منم خودمو به خواب زدم.. مسئولمون گفت گفت گیتا هست. دوستم گفت آره ولی خوابه یه لحظه اجازه بدین.. بعد برگشت سمت من گفت.. گیتا جان گیتا خوابی!!!! منم جواب ندادم. بعد برگشت سمت مسئول خوابگاه گفت فکر کنم خوابه.. مسئول خوابگامون رفت منم بلند شدم.. اونوقت واستاد جلوم دستاشم زد کمرش گفت:
گیتا دو ساعت دارم صدات میکنم یه کلمه میمردی بگی من خوابم..Khansariha (134)Khansariha (134)4fvfcja4fvfcja
وقتی راهنمایی بودم پنجره کلاسمون روبه کوچه بود و حفاظم داشت منم نماینده کلاس بودم مثلا خیر سرم! هر روز میرفتم پشت پنجره و داد میزدم: ما زندانی هستیم کمکمون کنید ...مارو نجات بدین....خلاصه یه روز من و دوستم که نماینده کلاس بودیمو دفتر صدا زد و ناظممون به من گفت: ((همسایه ها شکایت کردن گفتن این بچه ها آرامشو از ما گرفتن..بدجور شاکی هستن..تو میدونی کی توی کلاستون این کارو میکنه؟!))1744337bve7cd1t81 به نظرتون چی میگفتم؟!!!
یه خاطره دیگه هم بگم.. البته خدارو صد هزار مرتبه شکر که در حد خاطره موندو اون موقع به سوتی تبدیل نشد..4242
سال اول دانشگاه بودیم با 5 تا از دوستام گفتیم با کاروان راهیان نور دانشگاه بریم جنوب.(بازدید مناطق جنگی)
حالا بماند که خود اخراجی ها بودیم تو اون اردو.. کل کاروان میشناختنمون..4242
یه شب طرفای11-12 شب بود رفتیم جلو یه کمپ(یه چادر بلند بود)برادرا اونجا بودن گوشیامونو صلواتی شارز میکردن.. گوشی دوستمو دادیم واسه شارز 2 ساعت دیگه طرفای 1-2 شب بود رفتیم گوشی رو بگیریم دیدیم همه جا تاریکه هیچکس هم جلو چادر نیست.. دو سه بار گفتیم برادر برادر.هیچ کس نیومد .. گفتیم خودمون بریم برداریم.
رفتیم تو چادر همه جا تاریک تاریک بود هیچی دید نداشت یکم کناره های چادرو گرفتیم رفتیم جلو.. دیدیم هیچی دید نداره بیخیال شدیم برگشتیم.
فرداصب طرفای 6 بود رفتیم جلو چادر دوباره برادرو صدا کردیم.. یهو یکی ورودی چادرو زد بالا اومد بیرون..گفتیم گوشیامونو میخوایم.. تو چادرو که نگاه کردیم دیدیم چی میبینی...Khansariha (134)Khansariha (134)Khansariha (134)
از این سره چادر تا اون سره چادر برادرا کنار هم خواب بودن..424242
کلی خدامونو شکر کردیم که دیشب یه قدم جلوتر نرفته بودیم..424242

راستی شقایق جونم منم دوران دبیرستان نماینده کلاس بودم.. ازین کارا هم زیاد کردم..(بین خودمون بمونه)4fvfcja4fvfcja
مثلا یبار وسط کلاس اومدیم بیرون گاز مدرسه رو قطع کردیم.. رفتیم تو کلاس دیدیم بخاریا خاموشه اینقد باحال بود.. کلی خندیدیم..hahahaha
هیچ وقتم لو نرفتیم که کاره ما بوده..Khansariha (48)Khansariha (48)
مسئول سایت مدرسه هم بودم،سایتمون یه در داشت به بیرون.. بچه ها که سرشون گرم میشد ما میپیچوندیم با دوستامون میرفتیم بیرون.. یه مدت بعد برمیگشتیم..4242
حالا خدایی کاری هم نمیکردیمل فقط این بیرون رفتن از مدرسه حال میداد.. البته اینبار یه سری لو رفتیم..4242 کلی مدیر ناظمون گفتن شماها چراااا.. مثلا شماها الگوهای مدرسه هستین..4242
نمیدونم چرا اون موقع نماینده ها ومسئولارو فقط از رو درس انتخاب میکردن.. مدرسه ای که ما الگوش بودیم.. ببین چی در میومد..Khansariha (48)Khansariha (48)Khansariha (48)

یبارم سیر رو خلال کردم موقع نهار گذاشتم داخل انگورای پسر خالم.. بنده خدا کلی اذیت شد.. ولی خدایی من نمیدونستم اینقد سیرش تنده..424242
چشماتون گرد نشه هااااااااااااااااا خب به من چه.. اون اذیتم میکرد منم..1276746pa51mbeg8j ولی خوب بود..hahahahahaha
من دیگه نمیگم.. فکر کنم ابروم رفت تو کانون..1717171276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j
13آره گیتا جون منم توی مدرسه خیلی از این کارا کردم ولی چون درسم خوب بود و زیاد توی چشم ناظم و مدیرا نمیرفتم کسی بم شک نمیکرد... اتفاقا یه بار من بعد از کلی و قت گوشی برده بودم مدرسه بعد یهو ریختن توی کلاس و من و کسایی رو که گوشی داشتیمو دستگیر(!) کردن!و 3روز اخراج شدیم!! بعد من رفتم خونه گریه و زاری... بابام گفت: من جای تو بودم میخندیدم که 3روز واسه خودم راحت و فارغم و خوش میگذروندم!!(گفتم الحق باتمدنی بابا!!4fvfcja یه سوتی دیگه هم بگم یه بار با دوستم داشتیم از خیابون رد میشدیم و منم گرم صحبت با دوستم بودم یهو دیدم جواب نمیده نگاه کردم دیدم سریع رفته اونور خیابون و منم مثه دیوونه ها داشتم با خودم حرف میزدم! یه بار دیگه هم توی خیابون داشتیم با دوستم بستنی میخودیم یهو استاد گیتارمو دیدم هول کردم گفتم استاد بفرمایید بستنی! بعد دوستم گفت دیوانه آخه کی بستنی تا نصفه خوردشو به استادش تعارف میکنه؟!1276746pa51mbeg8j گفتم حالا خوبه استاد فکر کنه چه جلفم , نه؟13 تازه این خوبه یه بار دوستم بم سپرد برای تولدش سی دی شاد ببرم ... آخرین نفری بودم که رسیدم خونشون!4fvfcja حالا اینو بیخیال یه بار به دوستم گفتم برای تولدم سی دی شاد بیاره(این یه دوست دیگه ستا) بعد وقتی سی دی رو اورد همش چندتا دونه کم آهنگ شاد اونم قدیمی داشت باقیش غمگین بودن! نزدیک بود سرمو بزنم به دیوار13(اون موقع خودم سی دی شاد نداشتم) جالبیش اینه که بعد پریدم توی اتاقم که خودم سی دی بزنم بعد که برگشتم توی پذیرایی سی دی جدیدیو که زده بودمو بذارم... دیدم عکس زده بودم جای آهنگ!42317
آره امیر علی جان4fvfcja
میدونی چیه از اونجایی که خانوما یواش یواش دارن همه شغلهایی آقایون رو میگیرن
به همین دلیل تو مدارس به جای بابای مدرسه، خاله مدرسه جایگزین میشهKhansariha (134)4fvfcja
پس یعنی بابای مدرسه شوهرخاله ی مدرسه هم بوده ؟ Khansariha (134)4fvfcja
چطور مدرسه های ما (مدرسه های دخترونه) عموی(!)مدرسه داشت ... بعد پسرونه ها خاله دارن؟ من اعتراض دارم...اون عموهای مدرسه(!) زیادی خوش خوشانشون میشه این همه دختر میبینن42...ما خاله میخوایم!17 (گرچه دیگه از من گذشت...)
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50