سلام درود
داشتم سوتی ها رو میخوندم یاد یکی از سوتی های خودم افتادم که گفتم به اشتراک بزارم شاید خنده بر لب شما دوستان نیز بیاید .
بدین شرح:
یکی دو سال پیش که مدارس حضوری بود ، در روزی قرار بود در درس تربیت بدنی من یک تحقیق ارائه بدم
خب همین جا یه مشکل پیش میاد ، با خودتون میگین درس تربیت بدنی و تحقیق ؟؟!
بله ، دبیری که ما داشتیم فرصتی در اختیار ما گذاشته بود که اگر نمره کمی در این درس داریم تحقیقی ارائه بدیم اونم از حفظ
البته موضوعش مرتبط با تربیت بدنی بود و موضوعاتش رو خودش انتخاب می کرد . دقیق یادمه برای من موضوعش کبدچرب بود و تاثیرات ورزش روی چربی و کبد.
رفتم که تحقیق رو ارائه بدم ، اما آنقدر که همکلاسی ها شلوغ کردن و من حول شدم تمام کلماتی که به زبون می اوردم که نه ولی بیشترشو یه جورایی برعکس میگفتم و آلان برای خودم خیلی عجیبه
مثلا کبد چرب رو میگفتم چبد کرب
و کلماتی که هنوزم نمی تونم رمز گشایی شون کنم و بفهمم اصن چی گفته بودم
خدایاااااا
این دهه نودی ها رو از رو زمین وردار
چند وقت پیش رفته بودم خونه پدربزرگم ...
پسرخاله ی ۵ ساله ی ما هم اونجا بودش
تا در رو باز کردم اومدم داخل ، دیدم یهو عین مرغ پر کنده ای داره میاد سمت من
بعد اومد نزدیک شد بهم . صداش رو یه مقدار بچه گونه تر کرد و گفت
عالی ژِناب اَهویا ، تَقاژا میکنم مَیا به فَیژَندی خود قبول کنید ( عالی جناب اهورا ، تقاضا میکنم مرا به فرزندی خود قبول کنید )
من
پسرخالم
برادرم
پدربزرگم
آرمین
بعد ها معلوم شد که تاثیرات کارتونای شبکه پویا بوده
نمیدونم از دست این وروجکا کجا خودمو حلقه آویز کنم
امروز رفتم دکتر توی نوبت نشسته بودم بعد دیدم بعضی ها وقتی میرن تو اتاق دکتر خیلی معطل میکنن ...
با خودم گفتم مگه ویزیتی که من میدم با اونا برابر نیست ؟؟ پس چرا درست استفاده نکنم ؟؟
نوبت من شدم رفتم تو اتاق دکتر
آقا هرچی درد و بلا از بچگیم بود براش گفتم تا پولی که بابت ویزیت دادم حروم نشه
قیافه ی من :
حس میکردم فرمایشات پدر گرامی و مقامات کشور رو من باب صرفه جویی رعایت کردم
قیافه ی دکتر :
بچه تو با اینهمه درد چه جوری زنده ای ؟؟؟
سلام
امروز میخواستم زنگ بزنم گاج تا برم پاسخنانه ازمون بگیرم
بعد شماره های گوشیم پاک شده بود
زنگ زدم 118
گفتم موسسه گاجو میخوام
بعد شماره رو گفت
خلاصه ک نوشتم و زنگ زدم
یه اقاهه ای برداشت
گفتم سلام
گف سلام:/
گفتم امروز اشکال نداره بیام اونجا
بعد اقاهه سکوت پیشه کرد
گفتم ببخشید بازه یا به خاطر کرونا بستین امروز
بعد گفت بازه ولی برا چی میخواید بیاید اینجا
بعد گفتم میخوام پاسخ برگمو بدم تا بهم پاسخنامه بدین دیگه
بعد گف شما کیو میخواید
گفتم کسیو نمیخوام پاسخ نامه میخوام
گفت اشتباه گرفتین
گفتم مگ گاج نیس اونجا؟
گف نه اداره گازه
من از همونجا ب بعد دیگ تا یه ساعت خیره ب دیوار بودم
ولی من هنوز موندم اون خانومه که شماره رو داد ب من تفکر نداره
من وقتی اولش میگم موسسه
یعنی گاز نیست دیگ
اخه موسسه گاز
اون مگ اداره نیست:/
(1400 ارديبهشت 5، 0:11)بهاران نوشته است: [ -> ]سلام
امروز میخواستم زنگ بزنم گاج تا برم پاسخنانه ازمون بگیرم
بعد شماره های گوشیم پاک شده بود
زنگ زدم 118
گفتم موسسه گاجو میخوام
بعد شماره رو گفت
خلاصه ک نوشتم و زنگ زدم
یه اقاهه ای برداشت
گفتم سلام
گف سلام:/
گفتم امروز اشکال نداره بیام اونجا
بعد اقاهه سکوت پیشه کرد
گفتم ببخشید بازه یا به خاطر کرونا بستین امروز
بعد گفت بازه ولی برا چی میخواید بیاید اینجا
بعد گفتم میخوام پاسخ برگمو بدم تا بهم پاسخنامه بدین دیگه
بعد گف شما کیو میخواید
گفتم کسیو نمیخوام پاسخ نامه میخوام
گفت اشتباه گرفتین
گفتم مگ گاج نیس اونجا؟
گف نه اداره گازه
من از همونجا ب بعد دیگ تا یه ساعت خیره ب دیوار بودم
ولی من هنوز موندم اون خانومه که شماره رو داد ب من تفکر نداره
من وقتی اولش میگم موسسه
یعنی گاز نیست دیگ
اخه موسسه گاز
اون مگ اداره نیست:/
خخخخخخ
من یه بار میخواستم اطلاعات تهران را بگیرم به جای 8بار عدد 3 هشتا 8 گرفتم گفتم سلام خسته نباشید شماره.....میخوام گفت این جا اداره اب و فاضلابه
سلام دوستای گلم
میخوام یه خاطره بگم که از نظر خودم خنده داره
شاید برای شما هم جذاب باشه
آقا ما کلاس هشتم بودیم که قرار شد برامان جشن تکلیف بگیرن.
من اون زمان در عین اینکه درسم خوب بود ولی با اراذل مدرسه رفیق بودم و خیلی خیلی کم پیش می آمد ما برای نماز بریم نماز خانه
از قضا اون روز امام جمعه شهر و بازرس استانی برای برگزاری جشن ما تشریف آورده بودن
و برای اینکه ما رو تشویق کنند من و سه تا از دوستامو صف اول و کنار بازرس گذاشتن
خلاصه نماز شروع شد و ماتوی رکعت دوم بودیم که آقا وحید یکی از دوستای عزیزم وقتی قنوت گرفتیم بغل دستیش رو هل داد و اونم خورد به منو منم برخورد کردم به آقای بازرس و ایشان پاش گیر کرد و با سر زمین خورد
ما برای اینکه تابلو نشه به نمازمان ادامه دادیم ولی کل نمازخانه از خنده ترکیدن
بعدش توی سجده رکعت بودیم که مدیر طاقت نیاورد و همون سر سجده پاشد یه لگد به وحید که پشت امام جمعه بود زد
این دوست ما وزن کمی داشت و در اثر شوت مدیر با سر خورد توی پشت حاج آقا و کلا نماز به هم ریخت
ما رو از همون جا بردن دفتر و تا اونجایی که میخوردیم خط کش زدن و حتی از بابا هامان تعهد گرفتن
این بود داستان من بدون اندکی کم و کاست
یادمه عید بود رفته بودیم خونه ی خاله ی بابام که حدودا 90 سال داشت ...
منم چون لباسم خیلی با کلاس بود تصمیم گرفتم رفتارم هم خیلی باکلاس باشه
در ضمن تازه کلمه ی صرف شد رو یاد گرفته بودم و دوست داشتم به کار ببرم
خاله ی بابام هم گفت : دختر یه چیزی بخور خب .
منم درجا گفتم ممنونم
صرف شد .
ایشون هم گفت : هان ؟ نــمیخواد واسه من کلــاس بذاری ، بخور ...
قیافه ی من :
قیافه ی ایشون :
مامانم گفت بدجایی ازش استفاده کردی
وایییی ابی یاد یه سوتی مثه این افتادم ک سه چهار سال پیش دادم
ابروم رفت
از این لیوان بزرگا هست اسمش ماگ هستا
اینو یه بار دوستم اورده بود مدرسه
منم ازینا دیده بودم ولی ب اسم ماگ نمیشناختم
ب دوستم گفتم چ قشنگه لیوانت
بعد گفت عاره مامان بزرگم برا همه نوه هاش از این مدل ماگ ها خریده
منم اسمشو حفظ کردم برم ب مامانم بگم برام بخره
همون شبش رفتیم خونه خالم
دختر خالمم از اینا داشت برا خودش چایی ریخت توش میخواست بخوره
منم خیلیییی با اعتماد ب نفس گفتم خاله جون این میگا رو از کجا واسه سارا خریدین:/
بعد خالم گفت میگ چیه:/
بعد اشاره کردم ب لیوان گفتم این میگا دیگ
هیچی دیگ دختر خاله و پسر خالم ریختن ب خنده
هنوز ک هنوزه ب میگ من میخندن
تا چند ماه خواب ماگ میدیدم:/