عجب سوتي گرزي داده پدر بزرگت مجتبي جان !
يه بار بچه كه بودم تو دبيرستان با چند تا از دوستام بودم يه هو مدير مدرسه اومد همه سلام كرديم .
من هم سلام كردم و دستم رو دراز كردم دست دادم. مديرمون هم گفت : پسر جان هميشه اول بزرگتر ها دست رو دراز ميكنن برا دست دادن. فهميدي ؟!!
من هم با پر رويي گفتم : بله فهميدم ! و دباره دستم رو دراز كردم دست بدم !!!!!!!!!!
رفقا از خنده تركيده بودن ! مديرمون هم عصباني شد من هم يه لبخند مليح
زدم و سريع رفتم.
یادش بخیر 10 12 سال پیش که تازه کامپیوتر خریده بودیم ، رو هارد کامپیوترم ورد کاپ 98 گذاشته بودن ،
اول کار هرچی تلاش کردم نتونستم باش بازی کنم ، فکر کردم آموزشیه ، یعنی مثلن تیم انتخاب میکردم و تمام بازیهاش رو تا آخر جام میشسم نگاه میکردم
تقریبا 6 ماه گذشته بود ، یه بار بابام پرسید داری چیکار میکنی ؟، گفتم هیچی دارم یه برنام میبینم ، شانسی دستش خورد به کلید چپ و راست(توی همون قسمتی که تیم رو برای بازی فعال و انتخاب میکنن ، ولی من تا اون زمان نمیدونستم) ! هیچی اینطوری تیم به حالت انتخاب فعال شد ...گفتم ااه جالبه ایندفعه زیر پاهاشون زرد شده!!!
و من اونوقت فهمیدم این یه بازیه
!!
.
هر وقت یادم میفته خندم میگیره ، کلی مینشستم بازی ها رو فقط نگاه میکرم ، تازه مثلن تیمه که انتخاب میکردم خود به خود وسط جام جهانی حدف میشد!
یه بارم بلاخره (به این روش نگاه کردن!) ایتالیا قهرمان شد و من جامش رو دیدم!!
از بس اونزمان بیکار بودم ، ! البته تازه کامپیوتر خریده بودیم و من کوچیک بودم سواد چندانی نداشتم
تو آزمایشگاه بودم،
استاد داشت درس میداد،همه هم کنار هم نشسته بودن،منم بین دخترا و پسرا بودم،
کلاس ساکت ساکت، من هی اینورو اونور میشدم که استادو ببینم،
خودمو دادم عقب،
گفتم آهان حالا شد،یکم گذشت،
چشمتون روز بد نبینه،از پشت صندلیم برگشت،افتادم.
اونموقع بود که پام مشکل داشت،بعدش کلی درد کشیدم،گریم گرفته بود.
درسته ، اینم اونجا تعریف کرده بودم اینجا هم میذارم :
(06-02-2009 11:02 PM)مجتبی نوشته شده: با یکی از دوستام دم در خونمون داشتیم حرف میزدیم ، بحث به این جا کشید که گفت تو این محله از همسایه هاتون رفیعی دارین ؟که یه ال 90 طوسی هم داره ؟ یکم فکر کردم گفتم نه!رفیعی ؟ ال 90؟ من که تا حالا ندیدم ! یهو همون وقت (دقیقا همون وقت)دیدم که آقای رفیعی از در خونمون خارج شد ، و به من و دوستم هم سلام کرد ، دوستم هم اون رو شناخت !
مشکل این جا بود که من به همه همسایه ها فکر کردم جز همسایه ی طبقه ی بالامون ، تازه اون ماشین هم تو پارکینگ خودمون بود ، یه بار دیگه به عمق گیجی خودم تو بعضی از وقت ها پی بردم ، فکر کنم از عوارض خود ... بوده ،! ولی بحر حال خیلی جلوی اون دوستم ضایع شدم Biggrin
.
اینو دیگه واقعا یادم رفته بود
بچه ها دست همتون درد نکنه اما خدایی مجتبی سنگ تموم گذاشته توی بخش دستش درد نکنه
--------------------------------------------------------
یه روز رفته بود عابر بانک کارت رو گذاشتم و 50 تومن گرفتم یهو متوجه شدم که کارت رو دستگاه پس نداده
منم شاکی رفتم پیش رئیس بانک به صورت :smiley-yell: جوری با کلی داد بیداد و شکایت که آقا کارتم رو خورده و دستگاهتون مفت گرونه چرا مردمو الاف میکنید خلاصه یارو با کلی ادب و خوشرویی میگفت آقا اول دستگاه کارت رو تحوریل میده بعدا پول رو و اگه شما پولو گرفتی پس دیگه کارت هم گرفتی من که اصلا زیر بار نمیرفتم و داشتم دعوا میکردم از قضا یهو دستم خورد به جیب شلوارم دیدم یه چیزی مثله کارت توشه یواشکی مابین صحبتهامون دستمو کردم توی جیبم دیدم بابا کارت رو من برداشتم اما هواسم نبوده خلاصه داش خند ه ام میگرفت خودمو جمع و جور کردم و صدام رو کم کم پایین اوردم و گفتم خوب حالا فردا میام کارتمو بگیرم یارو هم کلی معذرت خواهی کرد و گفت باشه فردا بیایید تحویل بگیرید منم اومد بیرون همین جوری شده بودم
یه روز یه دوره 2 روزه اموزشی توی شهرستان گذاشته بودن منم مربی کلاس بودم و شرکت کنندگان همه دختر بودند .... خلاصه روز اول تمام مباحث رو گفتیم و آخر کلاس اومدم بحث رو جمع کنم یادم اومد تولد امام حسینه آخر کلاس گفت خوب همین مباحث رو که گفتم کار کنید برای فردا و
"برای سلامتی آقا امام حسین(ع) سه صلوات بفرستید " دیدم چند نفر فرستادند چند نفر نفرستادن و شروع کردن خندیدن من که متوجه نشده بودم پیش خودم گفتم چرا اینجورین اینا قاطی دارن مگه چرا میخندند خلاصه اومد بیرون و یکی بهم رسوند که بابا واسه سلامتی شهید "آدم مگه دعا مکینه ؟!!!!
سلام.
یه بار توی اتوبوس نشسته بودم غرق در مطالعه... صندلی کنارم خالی بود..
ایستگاه بعد یه نفر اومد کنارم نشست ..فقط سرمو بلند کردم دیدم که یه خانمه که یه پسر 8-9 ساله هم کنارش ایستاده....
اتوبوس به راه خودش ادامه میداد و من هم غافل از همه چی کتابمو میخوندم..
خانمه از کنارم پاشد....سرمو بلند کردم دیدم یه ایستگاه مونده به مقصد من...
منم کتابو گذاشتم تو کیفمو و آماده شدم تا ایستگاه بعد پیاده شم ...
و فکر میکردم که اون خانمه همون ایستگاه قبل پیاده شده...
پاشدم لباسمو مرتب کنم ..دیگه ننشستم ..رفتم دم در اتوبوس که زودی پیاده بشم ..
دیدم وای اون پسره هنوز تو اتوبوسه....بهش گفتم جا موندی؟.گفت آره...
دیدم بچه مردم کناه داره ..بلند فریاد زدم آقا نگه دارین این بچه جامونده...همه ی سرا به طرف من برگشت...
و اتوبوسم نگه داشت ..
که یهو مامانش برگشت طرف منو گفت نه جا نمونده....
منم به همون بلندی گفتم خاک توسرم....
ohh:
تا ایستگاه بعد که من پیاده شدم کل اتوبوس میخندید....
یا علی.
منم يه سوتي از خودم بگم:
رفته بودم مغازه شكلات بخرم، ميدونيد چي گفتم؟ گفتم:
ببخشيد آقا، اين شكلات 100 تومنيا چنده؟
بعدش كه 2 زاريم افتاد سوتي دادم، حرفمو عوض كردم گفتم چند تا از اين شكلات 100 تومنيا بدين
(1388 بهمن 2، 2:42)روسیاه نوشته است: [ -> ]نقل قول: تو آزمایشگاه بودم،
استاد داشت درس میداد،همه هم کنار هم نشسته بودن،منم بین دخترا و پسرا بودم،
کلاس ساکت ساکت، من هی اینورو اونور میشدم که استادو ببینم،
خودمو دادم عقب،
گفتم آهان حالا شد،یکم گذشت،
چشمتون روز بد نبینه،از پشت صندلیم برگشت،افتادم.
اونموقع بود که پام مشکل داشت،بعدش کلی درد کشیدم،گریم گرفته بود.
دمت گرم آقا مهدی
خیلی خندیدیم
خیلی مردی ،جون داداش من اگه جات بودم تا اخره ترم پامو دانشگاه نمیذاشتم ایول
ما مخلصیم داداش،
چرا پاتو نمیذاشتی؟ این اتفاقا نمک روزگاره،
بیخیال رفیق
نقل قول: ما مخلصیم داداش،
چرا پاتو نمیذاشتی؟ این اتفاقا نمک روزگاره،
بیخیال رفیق
بابا اگه همچین اتفاقی قاطی بچه های ماواسه کسی بیافته تا یک ترم سوژه بچه هاست (ما هم که خودمون سر دسته دست گرفتنا بودیم ،حالا دیگه بیا جمعش کن....!!!!!!!!!!)
منم یه بار اول دبیرستان امتحان زیست شناسی داشتم ، چند ساعت مونده بود به امتحان و هنوز تموم نکرده بودم ، که گفتن باید بری نون بخری ، ما هم در حین مطالعه
رفتیم نونوایی
توی نونوایی هیچ کس نبود من کتاب زیست رو کنار نون هایی که جمع میکردم گذاشتم و همینطور که میخوندم نون هم جمع میکردم ،
یکدفعه متوجه شدم ، اینها که نون میپختن دست از کار کشیدن و با تعجب و یه جور خاصی به من نگاه میکردن
میخواستم بگم چی شده که یه هو دیدم حدود 50 نون بیشتر رو روی هم سوار کردم و همینطور هم دارم نون روی نون میذارم ...
طفلکی دختره دلم کباب شد براش
----
یاد این سوتی دوستم افتادم :
یه روز سر کلاس شبکه بودیم دوستم معمولا آخرای کلاس که می خواد خستگیو از تنش بیرون کنه یه کش و قوسی به خودش میده !!!
دستاشو باز کرد و یه آخی از ته دل گفت و محکم کوبوند تو شکم پسره بخت برگشته بغل دستیش(توی ردیف پسرا بود با یک متر فاصله!!!) اونم صداش در نیومد بیچاره
دوستم مرده بود از خنده و حتی نتونست عذرخواهی کنه
یه روز دیگه داشت برا من حرف می زد بازم به همون ترتیب نشسته بودیم می خواست با دستش اشاره کنه همینطوری که نشسته بودیم محکم کوبوند تو دهن همون پسره که بازم کنارش نشسته بود
یه دفعه میخواستم تقلب کنم !
پیش دانشگاهی که بودم ، یه امتحان تستی داشتیم ما با فاصله توی کلاس نشسته بودیم ، مدیر هم مراقبمون بود و توی کلاس قدم میزد
من مشغول امتحان شدم یه لحظه دیدم مدیر توی کلاس نیست ، سریع 10 تا از تست ها رو با جواباش نوشتم و تویه کاغذ پیچیدم و پرتش کردم سمت دوستم
کاغذ مچاله شده به دوستم خورد و برگشت ، من یکی از بچه های کلاس رو آروم صدا زدم و گفتم فلانی فلانی ، این کاغذ رو بده به دوستم ، نشنید بلند تر گفتم ، اما نمیدونم چرا برنمیگشت ، یه بار دیگه هم گفتم دیدم همه بچه های ردیف های جلو برگشتن با تعجب به من نگاه کردن ، گفتم چی شده؟
یکیشون گفت برگرد پشت سرت رو نگاه کن ! تا برگشتم کل کلاس رفت روی هوا !!
مدیر توی صندلی پشت سرم نشسته بود ، و از بس تابلو بازی در اورده بودم ، خودشم خندش گرفته بود !