کانون

نسخه‌ی کامل: § سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سوتی !!

با گلی رفته بودیم بیرون بگردیم ، با ماشین داداشم ! خلاصه جا پارک پیدا نکردیم ! رفتیم تو کوچه پارک کردیم جلو یک مغازه !!
بعد 2 ساعت که برگشتیم هر چی میگشتم پیداش نمی کردم
شانس آوردم گلی همراهم بود ! آخه مغازهه بسته بود رفته بود ! منم هی دنبال مغازه بودم و استرس پیدا کرده بودم فکر کردم ماشین رو بردن 4fvfcjaمی گشتم پیداش نمی کردم

4fvfcja


یک جا هم پیاده شدم برم یک چیز از مغازه بخرم بیام ! گلی تو ماشین بود ! رفتم بعد برگشتنی هی در ماشین رو باز می کردم می دیدم قفل شده

سرم رو آوردم پایین به گلی بگم در رو باز کن دیدم نیست ! یک لحظه ترسیدم ! سریع سرم و بالا آوردم دیدم گلی تو ماشین عقبی داره قه قه می خنده Khansariha (46)

ماشین رو اشتباهی گرفته بودم !!

بنده خدا مثل دفعه اولی بود که برده بودمش بیرون بگردونمش !! سوتی پشت سوتی Khansariha (46)
(1390 بهمن 22، 21:55)alone نوشته است: [ -> ]یه زن کنــــــار خیابون وایساده بود بهم گفت میشه بهم کمک کنین منم یه دفعه حواسم پرت شد گفتم نه مرسی دستتون درد نکنه..haha
آآآآآآآآآآآخه یکی بگه چه ربطی داشت.!!!!!!!!!!!4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
آقا من به یه مسئله ای پی بردم...
ماها انقد یاد گرفتیم تعارف الکی کنیم عادت کردیم.دقتکنید بیشتر سوتیای بچه ها حرفای تعارفی بیجاست!!اینم یه فرهنگ بدیه ها!Smiley-face-cool-2
امروز انقدر استرس امتحان داشتیم
که حتی وقتی رفتیم شماره صندلیمونا دیدیم نتونستیم از توی برد ببینیم کجا باید بشینیم
توی برد زده بود از فلان شماره تا فلان کجا برن
من و 3تا دوستام داد و بیداد که اینجاست نه اونجاست
وقتی به خودمون اومدیم
دیدیم همه سریع میبینن میرن توی سالن
اون کسی که دم در کارتا را چک میکرد فقط به ما میخندید
فهمیدیم چقد سر هم داد زدیم 4fvfcja
یکی از آشناها از شهرستان اومده بود راه رو پیدا نمیکرد (البته من خودمم اصل دهاتیم هاااا قصد توهین به کسی رو ندارم) با موبایل زنگ زده بود آدرس میگرفت گفتیم کجایی الان گفت توی یه اتوبانم گفتیم اسمش رو نمی دونی گفت هاااا وایساااا آها دیدم چرا اسمش مدرسان شریفه4fvfcja بنده خدا تبیلغات مدرسان رو دیده بود توی اتوبان13 بخدا زیاد نزدیک نیست به ماها فامیل دوریمSmiley-face-cool-2
یه دوستی دارم خیلی وقته با هم دوستیم تقریبا 9-10 سالی میشه که با هم هستیم! این اواخر دیگه تقریبا سالی یه بار همدیگه رو میدیدیم! به شدت تمام با هم رودربایسی داریم! امروز باهام تماس گرفت گفت بیا فلان جا ببینمت! منم که کلی درس داشتم خدا منو ببخشه اومدم یه دروغ مصلحتی بگم الکی گفتم که دیشب اومدم خوابگاه امتحان دارم! ایشالا بعد از امتحانام میام پیشت! ...... امشب رفته بودیم پارک!.... رفتیم یه گوشه ای از پارک و خلوت کرده بودیم ناگهان دیدم یه صدای آشنایی داره منو صدا می کنه! برگشتم به طرف صدا! هنگ بودم! چشمام رو هی باز و بسته کردم دیدم دارم درست می بینم! خودش بود!!!! رنگ و روم پرید!!! فشارم افتاد!! پاهام سست شد!! سرم گیج میرفت!! خودش بود!! سلام و علیک کردیم! و دیگه بقیه ماجرا ............. 1313

یعنی من غلط کنم بخوام دروغ بگم ... خدااااااااااااااا آبروم رفت!!! TearsTears
(1391 تير 6، 19:51)Arman نوشته است: [ -> ]ما منکر این نیستیم که کارمون بی عیب و نقصه


اما حداکثر تلاشمون رو میکنیم تا حداقل ها رو برای کانون فراهم کنیم


4fvfcja4fvfcja4fvfcja
تعریف از خود نباشه4fvfcja
(توضیح : می خواست بگه ما منکر این نیستیم که کارمون نقص داره / ما نمیگیم کارمون بی عیب و نقصه ، ولی ترکیب این دو عبارت عبارت بالا شد4fvfcja)
يه دبير داشتيم.
يه روز داشت راجب مدار الكتريكي صحبت مي كرد.
يهو همين جوري كه توضيح ميداد ميخواست بگه فيوز برق رو قطع ميكنه گفت فيروز برق رو قطع ميكنه.
من و چند نفر از بغلدستيام كه رديف جلو نشسته بوديم سرمونو انداخته بوديم پايين و داشتيم ميخنديديم.
منم براي اينكه بقيه رو حسابي به خنده بندازم آروم گفتم مگه فيروز مرض داره بيخودي برق رو قطع ميكنه؟
ديگه يعني اشك توي چشماي ما چند نفر جمع شده بود از خنده.
یک بار تو دوره دبستان معلم پرورشی مون که یک زن هم بود در حال صحبت کردن بود یه دفعه اومد بادسمال بینی شو بخارونه یک دفعه آب بینیش در اومد ابروش رفت ولی خودش نمیدونست4fvfcjacheshmak4fvfcja
امشب ساعت سه اومدم یه خرما بخورم...چنان خوابم میومد هسته ی خرما رو اشتباهی کندم گذاشتم تو دهنم خوده خرما رو انداختم سطل زباله 1
بچه که بودم برای اینکه داداشم اذیتم نکنه مامانم منو میزاشت روی میز ناهار خوری بعد بابام دید میز کج شد بعد صاف مامانم اومد ببینه چی بود دید من افتادم روی زمین تا چند ساعت بعدش هنوز از خواب بیدار نشده بودمcheshmak
بچه که بودم برای اینکه داداشم اذیتم نکنه مامانم منو میزاشت روی میز ناهار خوری بعد بابام دید صندلی کج شد بعد صاف مامانم اومد ببینه چی بود دید من افتادم روی زمین تا چند ساعت بعدش هنوز از خواب بیدار نشده بودمcheshmak
سلام

همین چند روز پیش آقای عمار به آواتار من در مسابقه امتیاز 1 داد
منم از خدا بی خبر از یه چیز دیگه هم عصبانی بودم...
گفتم اعتبار منفی به ارسال واسه همین موقع هاست دیگه..Smiley-face-cool-2
بهش اعتبار منفی دادم
خیلی از دستم عصبانیه
خدا کنه منو ببخشه .1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j
اخه من آزارم به مورچه هم نمی رسه.1276746pa51mbeg8j
مادر بزرگم می گفت وقتی کوچیک بود داش تو حیاط بازی می کرد که دید دوستاش دارن با لباس مدرسه برمیگردن به خانه و به مادر بزرگم گفتن چرا برای امتحان خرداد نیومدی که یکهو یادش افتاد نرفته سریع اماده شد رفت مدرسه همه مدرسه گفتن چرا نیومدی مادر بزرگم هل شد به مدیر گفت بابام مامانو کشته جوری که همه باور کردن بعدم امتحان و داد اومد که بیاد خونه مدیر به سرایدار مدرسه گفت باهاش بره خونه ببینه چی شده میان خونه که مادر مادربزرگم در باز می کنه بعد اونجا معلوم شده که مادر مادربزرگم زندس وخدا بیامرز چند ماه پیش از مریضی فوت کرد...

اون روزا كه مدرسه ميرفتم يادمه اول دبيرستان بودم يه معلم فيزيك داشتيم اصلا بلد نبود بهمون درس بده هيچ كسم درس نميخوند يه چن باري با بچه ها رفتيم دفتر اعتراض كرديم گفتيم عوضش كنن ولي گوش نكردن . مجبور شديم خودمون يه كاري كنيم خودش بره . يه روز كه قرار بود اين معلمه بياد سركلاسمون ما هم قبل از اومدنش رفتيم پايه جلويي ميزشو گذاشتيم لبه ي سكوي كلاس ، خلاصه خانم معلم وارد كلاس شد و طبق عادت هميشگي دوتا دستاشو با خيال راحت گذاشت رو ميز ( باور كنيد كل وزنشو انداخته بود رو دستاش) خودتون ديگه تصور كنيد چه كشلي با ميز افتاد پايين . خلاصه خودشو وسايلشو جمع كرد رفت و يه معلم جديد برامون آوردن
یه بار من رفته بودم دکتر....یه دکتر دیگه داروی اشتباهی بهم داده بود و دچار مسمومیت شده بودم...مکالمه من و دکتر:


من:سلام آقای دکتر....
دکتر:سلام عَ ییییییزم.....خوبی عَ یییییییییییزم؟
من:آقای دکتر این من این داروها رو......
دکتر:وای چرا عَ یییییییییییزم.....اشکال نداره عَ یییییییییزم.....خوب میشی عَ یییییییییزم.....
من:آقای دکتر من یه مشکل دیگه م.......[تصویر:  22.gif]
دکتر:اینای رو بخور عَ یییییییییییزم......چیزی نی عَ ییییییییییییزم
من:بله مرسی.....ولی.....
دکتر:چیزی نیست عَ یییییییییییزم....به سلامت عَ یییییییییییزم
من:خدافظ آقای دکتر.....[تصویر:  22.gif]
دکتر:به سلامت عَ ییییییییییییزم....
من:[تصویر:  22.gif]


پ.ن. عَ ییییییییییییزم تکیه کلام اون بنده خدا بودcheshmak
سوتی از این واضح تر

پایین سایت بخش کپی رایت 1391-20024fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja4fvfcja
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50