کانون

نسخه‌ی کامل: § سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
آقا آخوند نماز جماعت اداره ما یک فتوا داد که هنوز سوژه خنده است

بنده خدا فرداش تکذیب کرد

اما دیگه کیه که سوژه به این بامزگی رو از تو دهن بچه ها جمع کنه


گفت که آب دهن آلوده به هوس ترشی رو قورت بدی روزه ات باطل میشه !!!4fvfcja


یعنی اگه ترشی رو ببینی بعد آب دهنت راه بیافته بعد اب دهنت رو قورت بدی روزت باطل می شه Smiley-face-thumb
سلام ایول سوتی هایی که دادین من تازه واردم یعنی تازه عضو شدم4fvfcjaباهام خوب باشینKhansariha (18)
چاکر شما اروین
خوب این هم یک سوتیه دیگه 4fvfcja

این آروین خان اینجا خودش رو معرفی کرده Khansariha (18)

اسپم نباشه

یک سوتی بگیم !!

زمانی که واسه کنکور درس می خوندیم میرفتیم کتابخونه

یک مدت مد شده بود از هم سوتی بگیریم
بعد یکی میخواست سوتی یکی دیگه رو بگه
چون محیط کتابخونه هم ساکت بود رو برگه نوشت و داد بخونیم نوشته بود
..... و فلانی زایع شد 4fvfcja
یه بار کودکی بیش نبودم که با پدر بزرگوارم رفتم دندونپزشکی واسه کشیدن دندون!

در حد بز کوهی به خودم فشار آوردم که گریه نکنم و نکردم(یعنی از بچگی در همین حد الانم غد بودم!)42
بعد دکتر بهم گفت:آفرین ...به به چه دختر شجاعی!تو باید بری زن پسر شجاع بشی!4fvfcja
بعد من کلی جلوی بابام خجالت کشیدم1276746pa51mbeg8j....تو دلم کلی به دکتر بد و بیراه گفتم که چرا جلوی بابا این حرف و زده!از همون بچگی انقد ماخوذ به حیا بودمااااااا....
یعنی انقد اوت بودم فک میکردم پسر شجاع وجود خارجی داره...آخی چقد طفلک بودماااااا....
اون روز بعد امتحان با دوستم تا نصف راه با هم اومدیم بعد با هم خداحافظی کردیم و راهمون جدا شد خدا رو شکر که راهمون جدا شد وگر نه از خجالت می موردم داشتم از کنار یه مدرسه رد می شودم که یهو مرد تو ماشین گفت در ببند منم برگشتم دیدم داره منو نگاه می کنه منم اومدم در مدرسه رو ببندم که یه دفعه اون دختره که توی مدرسه بود گفت مرد با بچه ش بوده منظورشم در مدرسه نبوده در ماشین بوده منم تا دم در خونه خندیدم و خجالت کشیدم1276746pa51mbeg8j
ماه محرم رفته بودم حسینیه ؛ یه شیخ بالا منبر داشت سخن رانی میکرد؛ همین جوری می گفت و گریه میکرد ؛ آخرای روضه گفت: "شب عاشورا امام حسین دستور داد همه برق ها رو قطع کنن" اینو که گفت من دووم نیا وردم ورفتم بیرون....hahahahahaha
اقا جاتون خالی ساعاتی پیش حرم بودم تو راه برگشت سوار بر مترو واگن خانوما خالی بود واگن مختلط مملو از خانوما. یه هو یه مردیه با لهجه غلیظ مشهدی وسط واگن داد زد : خانوما واگن خانوما خالیه پا شدین اومدین اینور که چی مردا رو ایستاده نگه داشتین. فقط زبونتون برای مردا درازه hahahaha
من پنج شیش دقیقه داشتم می خندیدمhaha البته راست هم می گفت 4fvfcja
عصر رفته بودیم نمایشگاه بین المللی4fvfcja ماشین!!

قیمت هر کدومو می پرسیدی می گفتن اینا فروشی نیست تولیدشم متوقف شده
:-”

( خو مرض دارین؟
:smiley-yell:4fvfcja)

از کارخونه هیوندا و کیا هم کلا هیچ ماشینی نبود4fvfcja

جای نمایشگاه اگه می رفتیم ماشینای تو پارکینگو می دیدم لوکس تر بود!!!
(1390 دي 29، 0:11)samane نوشته است: [ -> ]ما دبستان که بودیم همیشه سر صف خانم ناظم داد می زد که (عجلو نظام!) (منظور همون از جلو نظامه!منتها ما اینطوری می فهمیدیم!)
بعدش نه تنها من که همه بچه ها از اول و دوم و ...تا پنجم با اعتماد به نفس کامل و محکم و بلند داد می زدیم:شقاقرب نابود است اسلام پیروز است!
البته اون وقت ها نمی فهمیدیم داریم سوتی میدیم!varzesh
جالب این که یکی از دغدغه های من اون زمان این بود که اخه خدایا این شقاقرب چیه که اسلام همیشه در برابرش پیروز است!



در این باره ......... ما که بچه بودیم هم از همین شقاقرب خاطراتی داشتیم.
آهنگ معروفی بود مال یکی از اخبارهای تلویزیون. باصدای ترسناک و بم، گروه کر (آقا و خانم) می خوند.... ال لاه اکبر-لا اله الا الله-دیریدیریم-نترسییییید... نترسییییید.....(بعد خیلی بالا می خوندن..) جمهوری اس لامیيييييي
ما فکر میکردیم چون خیلی ترسناک میخونن میگن نترسید نترسید.
رامین جان

اون مشکیه ps2 هستش اون سفیده ps1 به هم چسبوندنش شده پلی استیشن 3Khansariha (46)

راستی دیروز خواستم به دوستم زنگ بزنم اومدم حرفه ای شماره شو بگیریم چشم بسته

گوشی رو برداشت

گفتم سلام چطوری؟ خوبی؟ دماغت چاقه؟ خودت چطوری؟

نفهمیدم چی جواب داد

گفتم چطوری؟ دماغت چاقه؟

بعد دیم به ی لهجه و ادعا و اصول داره جواب میده خیال کردم داره مسخره بازی در میاره

شمارو رو دیدم اشتباه گرفتم (طرف افغانی بود گویا42)

سریع قطع کردم

طرف فکر کنم چشاش اینجوری شده بود17
دیشب اومدم کانون به خودم گفتم 11:30 مث بچه آدم پا میشی میری

چه معنی داره تا دیر وقت پای سیستم باشی اصلا؟!؟!


خلاصه من نشستم و هر چی این ساعت پایین سمت راست مانیتور رو نگا میکردم میدیدم چقدر دیر میگذره خدا !! هر چی نگاه میکنم 11 و خرده ایه!!!

اولین باره که اومدم تو کانون و این همه وقت اضافه آوردم!!!

خلاصه گوشیم زنگ خورد.... ساعت گوشیم رو که دیدم شاخ در آوردم!!! 20: 12 بود!!!!


نگو سیستم خودش اتوماتیک ساعت رو 1 ساعت کشیده بوده عقب منم به خیالم ساعت 11 هستش!!
(1391 شهريور 28، 11:58)کیمیا نوشته است: [ -> ]دیشب اومدم کانون به خودم گفتم 11:30 مث بچه آدم پا میشی میری

چه معنی داره تا دیر وقت پای سیستم باشی اصلا؟!؟!


خلاصه من نشستم و هر چی این ساعت پایین سمت راست مانیتور رو نگا میکردم میدیدم چقدر دیر میگذره خدا !! هر چی نگاه میکنم 11 و خرده ایه!!!

اولین باره که اومدم تو کانون و این همه وقت اضافه آوردم!!!

خلاصه گوشیم زنگ خورد.... ساعت گوشیم رو که دیدم شاخ در آوردم!!! 20: 12 بود!!!!


نگو سیستم خودش اتوماتیک ساعت رو 1 ساعت کشیده بوده عقب منم به خیالم ساعت 11 هستش!!
اول
این سوتی برای منم پیش اومد. دیشب بود یا پریشب، دیدم خوابم می اد یه نگاه به ساعت کردم دیدم هنوز 10. گفتم بابا خحالت بکش هنوز سر شبه. گذشت شد 23.20. دیدم دیگه وافعا خوابم می اد. یه نگاه به موبایل کردم دیدم وا!!! ساعت چزا 00.20 هستش. خلاصه ما رو هم سر کار گذاشت.4fvfcja حالا واقعا موندم چرا!! یاعتا رو که هنوز نکشیدن عقب هیچ جا.Khansariha (134)
--
خاطره دوم
بعد یه سال هنوز دو تا لعت به زبون اینا یاد نگرفتیم! حتی عداداشون. دیروز رفته بودم مرغ بگیرم، گفتم دو تا رون بده. اینا دو گفتنشون شبیه سه است. به ربون خودشون گفت دو، من فکر کردم می گه سه گفتم نه داداش دو تا بده 4fvfcja. بعد دیدم داره زبان درس می ده بهم haha یعنی مرده فکر کنم می گه این چه خنگیه که این همه مدت می اد اینجا هنوز در حد صفر بلده زبانمون رو . فکر کنم از دفعه ی بعدی کلاس زبان بذاره برام haha
(1391 شهريور 29، 17:31)Hadi نوشته است: [ -> ]
(1391 شهريور 28، 11:58)کیمیا نوشته است: [ -> ]دیشب اومدم کانون به خودم گفتم 11:30 مث بچه آدم پا میشی میری

چه معنی داره تا دیر وقت پای سیستم باشی اصلا؟!؟!


خلاصه من نشستم و هر چی این ساعت پایین سمت راست مانیتور رو نگا میکردم میدیدم چقدر دیر میگذره خدا !! هر چی نگاه میکنم 11 و خرده ایه!!!

اولین باره که اومدم تو کانون و این همه وقت اضافه آوردم!!!

خلاصه گوشیم زنگ خورد.... ساعت گوشیم رو که دیدم شاخ در آوردم!!! 20: 12 بود!!!!


نگو سیستم خودش اتوماتیک ساعت رو 1 ساعت کشیده بوده عقب منم به خیالم ساعت 11 هستش!!
اول
این سوتی برای منم پیش اومد. دیشب بود یا پریشب، دیدم خوابم می اد یه نگاه به ساعت کردم دیدم هنوز 10. گفتم بابا خحالت بکش هنوز سر شبه. گذشت شد 23.20. دیدم دیگه وافعا خوابم می اد. یه نگاه به موبایل کردم دیدم وا!!! ساعت چزا 00.20 هستش. خلاصه ما رو هم سر کار گذاشت.4fvfcja حالا واقعا موندم چرا!! یاعتا رو که هنوز نکشیدن عقب هیچ جا.Khansariha (134)
--


می بینم که هممون سر کاریم4fvfcja

لپ تاپ منم همین بازی رو سرم در آورد4fvfcja4fvfcja
(1391 شهريور 29، 18:13)مریم .. نوشته است: [ -> ]
(1391 شهريور 29، 17:31)Hadi نوشته است: [ -> ]
(1391 شهريور 28، 11:58)کیمیا نوشته است: [ -> ]دیشب اومدم کانون به خودم گفتم 11:30 مث بچه آدم پا میشی میری

چه معنی داره تا دیر وقت پای سیستم باشی اصلا؟!؟!


خلاصه من نشستم و هر چی این ساعت پایین سمت راست مانیتور رو نگا میکردم میدیدم چقدر دیر میگذره خدا !! هر چی نگاه میکنم 11 و خرده ایه!!!

اولین باره که اومدم تو کانون و این همه وقت اضافه آوردم!!!

خلاصه گوشیم زنگ خورد.... ساعت گوشیم رو که دیدم شاخ در آوردم!!! 20: 12 بود!!!!


نگو سیستم خودش اتوماتیک ساعت رو 1 ساعت کشیده بوده عقب منم به خیالم ساعت 11 هستش!!
اول
این سوتی برای منم پیش اومد. دیشب بود یا پریشب، دیدم خوابم می اد یه نگاه به ساعت کردم دیدم هنوز 10. گفتم بابا خحالت بکش هنوز سر شبه. گذشت شد 23.20. دیدم دیگه وافعا خوابم می اد. یه نگاه به موبایل کردم دیدم وا!!! ساعت چزا 00.20 هستش. خلاصه ما رو هم سر کار گذاشت.4fvfcja حالا واقعا موندم چرا!! یاعتا رو که هنوز نکشیدن عقب هیچ جا.Khansariha (134)
--


می بینم که هممون سر کاریم4fvfcja

لپ تاپ منم همین بازی رو سرم در آورد4fvfcja4fvfcja
سلام
یعنی دقیقا من هم رفتم سر کار!4fvfcja
ظهر هی منتظر بودم این تقویمه(شمیم یار) بگه پاشو نماز بخون.. دیدم نمیگه.. هی منتظر بودم.. گفتم عجب روز طولانیه!! 17
بعد یهو دیدم نخیر انگار نمیخواد اذان بشه.. نگاه کردم ساعت موبایلم دیدم.. وا!؟؟ ی ساعت گذشته!!42

چ میدونم والا..

یاعلی.53
یکی از بچه ها تعریف می کرد،

پارسال یه آخوند بود، روزهای عزاداری محرم
یکی از شبا وقت خوندن مصیبت گفت چراغ ها رو خاموش کنید
بعد شروع کرد تا رسید ...
امام حسین (ع) اومد بیرون، افسار اسبش رو بست به تیر چراغ برق...
4fvfcja
53
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50