آقا آخوند نماز جماعت اداره ما یک فتوا داد که هنوز سوژه خنده است
بنده خدا فرداش تکذیب کرد
اما دیگه کیه که سوژه به این بامزگی رو از تو دهن بچه ها جمع کنه
گفت که آب دهن آلوده به هوس ترشی رو قورت بدی روزه ات باطل میشه !!!
یعنی اگه ترشی رو ببینی بعد آب دهنت راه بیافته بعد اب دهنت رو قورت بدی روزت باطل می شه
سلام ایول سوتی هایی که دادین من تازه واردم یعنی تازه عضو شدم
باهام خوب باشین
چاکر شما اروین
خوب این هم یک سوتیه دیگه
این آروین خان اینجا خودش رو معرفی کرده
اسپم نباشه
یک سوتی بگیم !!
زمانی که واسه کنکور درس می خوندیم میرفتیم کتابخونه
یک مدت مد شده بود از هم سوتی بگیریم
بعد یکی میخواست سوتی یکی دیگه رو بگه
چون محیط کتابخونه هم ساکت بود رو برگه نوشت و داد بخونیم نوشته بود
..... و فلانی زایع شد
یه بار کودکی بیش نبودم که با پدر بزرگوارم رفتم دندونپزشکی واسه کشیدن دندون!
در حد بز کوهی به خودم فشار آوردم که گریه نکنم و نکردم(یعنی از بچگی در همین حد الانم غد بودم!)
بعد دکتر بهم گفت:آفرین ...به به چه دختر شجاعی!تو باید بری زن پسر شجاع بشی!
بعد من کلی جلوی بابام خجالت کشیدم
....تو دلم کلی به دکتر بد و بیراه گفتم که چرا جلوی بابا این حرف و زده!از همون بچگی انقد ماخوذ به حیا بودمااااااا....
یعنی انقد اوت بودم فک میکردم پسر شجاع وجود خارجی داره...آخی چقد طفلک بودماااااا....
اون روز بعد امتحان با دوستم تا نصف راه با هم اومدیم بعد با هم خداحافظی کردیم و راهمون جدا شد خدا رو شکر که راهمون جدا شد وگر نه از خجالت می موردم داشتم از کنار یه مدرسه رد می شودم که یهو مرد تو ماشین گفت در ببند منم برگشتم دیدم داره منو نگاه می کنه منم اومدم در مدرسه رو ببندم که یه دفعه اون دختره که توی مدرسه بود گفت مرد با بچه ش بوده منظورشم در مدرسه نبوده در ماشین بوده منم تا دم در خونه خندیدم و خجالت کشیدم
اقا جاتون خالی ساعاتی پیش حرم بودم تو راه برگشت سوار بر مترو واگن خانوما خالی بود واگن مختلط مملو از خانوما. یه هو یه مردیه با لهجه غلیظ مشهدی وسط واگن داد زد : خانوما واگن خانوما خالیه پا شدین اومدین اینور که چی مردا رو ایستاده نگه داشتین. فقط زبونتون برای مردا درازه
من پنج شیش دقیقه داشتم می خندیدم
البته راست هم می گفت
(1390 دي 29، 0:11)samane نوشته است: [ -> ]ما دبستان که بودیم همیشه سر صف خانم ناظم داد می زد که (عجلو نظام!) (منظور همون از جلو نظامه!منتها ما اینطوری می فهمیدیم!)
بعدش نه تنها من که همه بچه ها از اول و دوم و ...تا پنجم با اعتماد به نفس کامل و محکم و بلند داد می زدیم:شقاقرب نابود است اسلام پیروز است!
البته اون وقت ها نمی فهمیدیم داریم سوتی میدیم!
جالب این که یکی از دغدغه های من اون زمان این بود که اخه خدایا این شقاقرب چیه که اسلام همیشه در برابرش پیروز است!
در این باره ......... ما که بچه بودیم هم از همین شقاقرب خاطراتی داشتیم.
آهنگ معروفی بود مال یکی از اخبارهای تلویزیون. باصدای ترسناک و بم، گروه کر (آقا و خانم) می خوند.... ال لاه اکبر-لا اله الا الله-دیریدیریم-نترسییییید... نترسییییید.....(بعد خیلی بالا می خوندن..) جمهوری اس لامیيييييي
ما فکر میکردیم چون خیلی ترسناک میخونن میگن نترسید نترسید.
رامین جان
اون مشکیه ps2 هستش اون سفیده ps1 به هم چسبوندنش شده پلی استیشن 3
راستی دیروز خواستم به دوستم زنگ بزنم اومدم حرفه ای شماره شو بگیریم چشم بسته
گوشی رو برداشت
گفتم سلام چطوری؟ خوبی؟ دماغت چاقه؟ خودت چطوری؟
نفهمیدم چی جواب داد
گفتم چطوری؟ دماغت چاقه؟
بعد دیم به ی لهجه و ادعا و اصول داره جواب میده خیال کردم داره مسخره بازی در میاره
شمارو رو دیدم اشتباه گرفتم (طرف افغانی بود گویا
)
سریع قطع کردم
طرف فکر کنم چشاش اینجوری شده بود
دیشب اومدم کانون به خودم گفتم 11:30 مث بچه آدم پا میشی میری
چه معنی داره تا دیر وقت پای سیستم باشی اصلا؟!؟!
خلاصه من نشستم و هر چی این ساعت پایین سمت راست مانیتور رو نگا میکردم میدیدم چقدر دیر میگذره خدا !! هر چی نگاه میکنم 11 و خرده ایه!!!
اولین باره که اومدم تو کانون و این همه وقت اضافه آوردم!!!
خلاصه گوشیم زنگ خورد.... ساعت گوشیم رو که دیدم شاخ در آوردم!!! 20: 12 بود!!!!
نگو سیستم خودش اتوماتیک ساعت رو 1 ساعت کشیده بوده عقب منم به خیالم ساعت 11 هستش!!
(1391 شهريور 28، 11:58)کیمیا نوشته است: [ -> ]دیشب اومدم کانون به خودم گفتم 11:30 مث بچه آدم پا میشی میری
چه معنی داره تا دیر وقت پای سیستم باشی اصلا؟!؟!
خلاصه من نشستم و هر چی این ساعت پایین سمت راست مانیتور رو نگا میکردم میدیدم چقدر دیر میگذره خدا !! هر چی نگاه میکنم 11 و خرده ایه!!!
اولین باره که اومدم تو کانون و این همه وقت اضافه آوردم!!!
خلاصه گوشیم زنگ خورد.... ساعت گوشیم رو که دیدم شاخ در آوردم!!! 20: 12 بود!!!!
نگو سیستم خودش اتوماتیک ساعت رو 1 ساعت کشیده بوده عقب منم به خیالم ساعت 11 هستش!!
اول
این سوتی برای منم پیش اومد. دیشب بود یا پریشب، دیدم خوابم می اد یه نگاه به ساعت کردم دیدم هنوز 10. گفتم بابا خحالت بکش هنوز سر شبه. گذشت شد 23.20. دیدم دیگه وافعا خوابم می اد. یه نگاه به موبایل کردم دیدم وا!!! ساعت چزا 00.20 هستش. خلاصه ما رو هم سر کار گذاشت.
حالا واقعا موندم چرا!! یاعتا رو که هنوز نکشیدن عقب هیچ جا.
--
خاطره دوم
بعد یه سال هنوز دو تا لعت به زبون اینا یاد نگرفتیم! حتی عداداشون. دیروز رفته بودم مرغ بگیرم، گفتم دو تا رون بده. اینا دو گفتنشون شبیه سه است. به ربون خودشون گفت دو، من فکر کردم می گه سه گفتم نه داداش دو تا بده
. بعد دیدم داره زبان درس می ده بهم
یعنی مرده فکر کنم می گه این چه خنگیه که این همه مدت می اد اینجا هنوز در حد صفر بلده زبانمون رو . فکر کنم از دفعه ی بعدی کلاس زبان بذاره برام
یکی از بچه ها تعریف می کرد،
پارسال یه آخوند بود، روزهای عزاداری محرم
یکی از شبا وقت خوندن مصیبت گفت چراغ ها رو خاموش کنید
بعد شروع کرد تا رسید ...
امام حسین (ع) اومد بیرون، افسار اسبش رو بست به تیر چراغ برق...