کانون

نسخه‌ی کامل: § سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام

شاید زیاد خنده‌ دار نباشه اینی که می‌خوام بگم اما میگم

یه روز رفته بودم بدرقهٔ یکی‌ از اقوام می‌خواست بره مکه من دیر

رسیدم هل هولکی خداحافظی کردم به جای التماس دعا گفتم زیارت قبول همه زدن زیر خنده4fvfcja4fvfcja
سلام بر بچ کانون من تازه واردم از امروز سعی میکنم زیاد سوتی بدم


برای شما فدای شما317317317Khansariha (18)Khansariha (18)
یادم میاد بچه بودم نوشابه خوردم تو مهمونی از تو دماغم اومد بیرون همه حالشون بد شد منم دماغم می سوخت مشتم میکوبیدم زمین میخوره تو قاشق
قاشق پرت میشه تو صورت بابا بزرگم دندون مصنوعیش میفته تو سوپ دیگه همه از پای سفره در میرن:smiley-yell::smiley-yell::smiley-yell::smiley-yell::smiley-yell:
حالا من یه بار رفته بودم نمایشگاه ...لوستر تو نمایشگاه بین المللی ....بد اومدنی ..رفیقم گفته اه فرهاد چیزه ها ..گفتم چیز ...گفت آقای افتخاری ...بد داشت سوار ماشینش میشد ...TOYOTA ...GL 4fvfcjaبد من دویدم دویدم ..رسیدم بهش گفتم سلام آقای شجریان 4fvfcja
من يه بار توي عمرم اومدم كمك كنم. اونم كه اينجوري شد :
خانم مسني رو توي خيابون ديدم كه يه كيسه ي خاك سنگين روي دوششون بود. از گل فروشي تهيه كرده بودند و براي باغچه مي خواستن. رفتم و به زور ازشون گرفتم. ديدم خيلي سنگينه روي زمين كشيدم. وقتي به خونشون رسيديم، ديگه هيچي خاك توي كيسه نبود. ديدم داره سبك مي شه ها، فكر كردم شايد خدا داره كمكم مي كنه. 1744337bve7cd1t81
بنده خدا خودش نصف راه رو آورده بود.
با دو تا از دوستام کلی منتظر اتوبوس شدیم، نیومد
200 - 300 متری رفتیم بالا سر میدون که تاکسی بگیریم، دیدیم در همین لحظه اتوبوس اومد 42
با تمام توان شروع کردیم دویدن سمت اتوبوس و بالاخره تا اتوبوس وایسه خودمونو رسوندیم Khansariha (48)
خواستیم پرچمو دربیاریم برای این فتح کبیر Kool
اما اتوبوس خالی بود و با این که ایستگاه اول نبود یه ده دقیقه ای صبر کرد تا پر شه بعد راه افتاد :smiley-yell: 4fvfcja4fvfcja
سلام
فقط به خاطر شما آقا محمدرضا!

روز داخلی..
سها و سه تا شماره تلفن که قراره برای یه مهمونی یادآوری کنه!
اولین شماره:
مخاطب-بله؟
سها-سلام میترا جون.. خوبی عزیزم؟ مامان هست؟!
مخاطب(میترا)-سلام خاله..خوبین؟.. نه نیستن..
سها-خب پس.. باموبایلشون تماس میگیرم.. مواظب خودت باش.. عصر میبینمت! خدا نگهدار..

دومین شماره:
مخاطب-بله؟
سها-سلام منزل فلانی؟
مخاطب(بچه)-اشتباه گرفتین!
سها-نه عزیزم درست گرفتم..گوشی رو بده مامان..
مخاطب-نه خاله اشتباه گرفتین..
سها-میگم گوشی رو بده مامانت!
مخاطب-مامانم نیست.. میگم اشتباه گرفتین خانم!!(هم داد میکشه هم عصبانیه!)
سها-(تو دلش) وه.. عجب بچه پر رویی!! و بلند.. خب باشه عزیزم.. گوشی رو بده بزرگترت..
مخاطب- من تنهام.. و گوشی رو میذاره!

سها..وا.. چرا همچین کرد؟؟!
و یه نگاه میکنه به شماره ای که گرفته!
سها شماره ای نگرفته و همون قبلی بوده!!! :HA:

میترا فکر میکنه خاله سها دیوونه شده!4fvfcja

یاعلی.
سلام
همین تور که میدونید حدود یک ماه پیش اینجا جام جهانی زنان برگزار میشد
اینجا هم برای اینکه طرفداران هر تیم بتونن مسابقه
رو با هم نگاه کنن, تو رودخانهٔ ماین (main) تلویزیون بزرگی نصب کردن

آقا اشتیاق یک روز در حین اینکه یک مسابقه برگزار میشد از جلوی این تلویزیون با دوچرخه با سرعت زیاد رد میشه یه نگاه به طرفدارها می‌کنه و چشمش به یه پرچمی که رنگهای زرد قرمز و آبی رو داشت میافته


آقا اشتیاق هم نتونست جلوی خودش رو بگیر و بلند داد زد ونزوئلا، ونزوئلا
تماشاچی‌ها هم شروع کردن به داد بیداد کردن
وقتی‌ آقا اشتیاق چشمش به تلویزیون افتاد می‌بینه که بازی کلومبیا مقابل کانادا بوده1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j1276746pa51mbeg8j
حالا خودتون قضاوت کنین


پرچم کشور
ونزوئلا
[تصویر:  Venezuela_Flag-icon.png]


پرچم کشور کلومبیا

[تصویر:  Columbia%20Flag.png]
یعنی کلمبیا هم تیم بانوان داره؟!

_-______-_______-_______

یکی از دوستام می گفت یه جلسه ای سر کلاس استاد هی نیگاش میکرده، کلن اون روز زیاد نیگاش میکرده
بعد یه بار که همینطوری استاد داشته نیگاش میکرده عینکشو داده بالا، اما دستش از تو قاب عینک میخوره به چشش!! یکی از شیشه های عینکش در اومده بوده ، خودش نفهمیده 4fvfcja
سسسسسسسسسلام

اینم آخرین سوتیم داغه داغه


2 روز پیش با یه نفر داشتم چت میکردم

سر نزدیک شدن به خدا و.....

تا چشم به کلمه غرور افتاد شروع کردم به نصیحت کردن

هی من میگفتم هی اون شخص تایید میکرد

میگفت درسته حرفتون متینه

ادامه بدین خوب دارین صحبت میکنین

حرفام که تموم شد گفت ممنون خیلی خوب بود ولی از کجای حرفای من غرور در آوردی

گفتم خودتون گفتن

بخش گفتگومونو بالا بردم دیدم نوشته بود غر نمیزنم پیش خدا

من خیال کردم گفته بود که غرورم نمیذاره پیش خدا

بازم واسه اینکه ضایع نشم کلی از من تشکر کرد4fvfcja

نتیجه اخلاقی: میخواین کسی رو نصیحت کنین اول ببینین حرفاشو خوب متوجه شدین یانه42

.....................
یا بصیر
من یه دوست دارم خیلی سوتیه.. کلا به سوتی معروفه.. ما بعضی از سوتیاشو تو یه دفترچه نوشتیم هروقت دپرس بودیم جای کتاب جک بخونیمش4fvfcja4fvfcja
امتحانای ترم 2-3 بودیم.دوستم اومد سر جلسه یادش افتاد خدکار نیاورده.من 2تا همرام بود یکیشو دادم به اون..
از بدشانسی وسط امتحان خودکار خودم تموم شد.. به مراقب گفتم خودکارم تموم شده. دوستم تا شنید، خودکارشو تندی گرفت سمت مراقب(که بده به من) مراقب خودکارو ازش گرفت. بعد دید خودش بیکار مونده. ازش پرسید خودت خودکار داری. اونم گفت نه!
مراقبه مونده بود چی بگه.. فقط خندید4fvfcja
شاخاش در اومده بود
کل سالن ترکیدن از خنده..4fvfcja4fvfcja
اتفاقا تو کلاسمون من به خدای سوتی معروف بودم! بچه ها سوتی هامو تو یه دفترچه مینوشتن!

تا حالا انقدپیش اومده به جای سلام بگم خدا حافظ یا برعکس4fvfcja تازه دوبار پیش اومده به جای سلام گفتم بسم الله الرحمن الرحیم!
اون دوستمم همینجوری بود هما جون.. یه سری یکی از دوستای خیلی صمیمیمون که خیلی دوستش داشتیم داشت از خوابگاه میرفت(درسش تموم شده بود) همه ناراحت بغلش میکردن خداحافظی کنن..
بعد این دوستم بعد بغل کردن نگاش میکنه جای خداحافظ میگه زهرا جان خوبی!!
دیگه همه فقط همدیگرو نگاه میکردن نمیدونستن بخندن یا ناراحت باشین4fvfcja4fvfcja

هما جون تو اگه در حد اون دوستم باشی خیلی چیزا واسه تعریف کزدن داریااا.. خب رو کن
424fvfcja4fvfcja
یه بار معلم ادبیاتمون داشت برای اسم هایی که آخرشون اینه هست مثال میاورد

خودشم آدم شوخی بود! اسمش تهمینه بود .

گفت مثلا تهمینه ،سیمینه ، زرینه ... داشت اینارو هم به خودش ربط میداد و بجه ها میخندیدن یه جورایی داشت از خودش تعریف میکرد

یه دفعه من که حواسم نبود گفتم : پشمینه! 4fvfcja همه زدن زیر خنده تازه فهمیدم قضیه چی بوده!
یسری هم عملیات نقشه برداری داشتیم.استاد طرز کار دوربین های سوکیا و لایکا رو یادمون میداد(اسم دو تا دوربین توتال). بعدش که تموم شد دوستم رفت یکی از دوربینارو از پسرا بگیره..
برگشته بهش گفته دوربین سایکا رو بدین به ما..(اسماشونو ادغام کرده بود)171717
بنده خدا پسره چشاش مثل همین شکلکه شده بود17
4fvfcja4fvfcja4fvfcja
یه بار یه ماشینه تو خیابون پنچر شد گفتم لاستیکش شکست! دوستم کلی خندیدhahahaha
سرویس مدرسه داشتیم انقد پیش اومده رفتم تو یه ماشین اشتباهی نشستم!4fvfcja

یه با ر سوار سرویس شدم احساس کردم چقد سبکم! بعد فهمیدم کیفمو تو مدرسه جا گذاشتم!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50