کانون

نسخه‌ی کامل: § سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دوست خواهرم زنگ زده بود خونمون گفت خواهرت هستش؟گفتم نه اینجا نیست،گفت خب خدافظ،منم گفتم به سلامت4chsmu1

بعد این یکی از این جلسه های اخری بود که با انگلیسی داشتیم معلممون داشت در مورد اهمیت زبان توضیح میداد منم بگی نگی حواسم بهش بود،گفت:ببینین بچه هامثلا الان شما بخواین یه مطلب علمی،تحقیقاتی چیزی از اینترنت بگیرین تو هر سایتی برین چیه؟؟؟؟؟؟عاقا منم یه دفه پریدم وسط حرفش گفتم فیــــــــــــــــــــــلتــــره!!4chsmu14chsmu1 آی خندیدیم.

3-سال دوم امتحان فیزیک داشیتم،خودمو و رفیقم داشتیم میرفتیم طرف مدرسه کسی هم تو خیابون نبود،بهش گفتم بابا پ تو اینو(معلم فیزیک)رو نمیشناسی ای حال داره بره سوال طرح کنه،سوالا سال قبلو یکم تغییر میده ،میده بهمون،آه تو همی قانون دوم نیوتون رو بخون اگه نیومد،عاقا در همی حین سرمو برگردوندم عقب دیدم ای زرشــــــــک معلممون پشت سرمون داره میاد!(اینجاش خو میدونید چه حسی پیدا کردم4chsmu1 ) بعد که اومد از جفتمون رد شد دست گذاشت تو کتابم گفت قانون دوم نیوتون رو بخون میاد4chsmu1 ینی اون لحظه دلم میخواست زمین دهن وا کنه معلم فیزیکم بره توش4chsmu1 و من موندم و قانون دوم نیوتونی که تو امتحان نیومد!!4chsmu14chsmu1
ای کاش بجا سیب درختش میفتاد تو سرت نیوتون
یکی از بچه های کانون هشت نه ماه پیش آی دیشو عوض کرده بوده...بعد میخواسته منو اد کنه اشتباهی آی دیه یه حسین دیگه رو اد کرده...عد اون حسین هم مثل من بوده رفتارش...این عزیز دل نگو هشت ماهه داره با این حسین آقا دل میده و قلوه میگیره و متوجه نشده من نیستم 4fvfcja
1313

امروز یه امتحان داشتم
دیر رسیدم
بعدش زود جزوه رو انداختم زمین کیفمو گذاشتم پیشش و بعد بدو بدو رفتم سر جلسه امتحان
(جلسه ی امتحان طبقه ی چهارم4fvfcja)
امتحان که تموم شد فقط فکر میکردم زود برم خونه اخه فردام امتحان دارم.هم تخصصی و  هم خیلیم مهم.
اقا از امتحان دراومدم جزوه رو برداشتم .دیدم دستام کثیف شده
گفتم برم  wc یه ابی بر دست بزنمو برم خونه.4fvfcja(طبقه ی دو)
هیچی اقا ما وارد wc شدیم دیدیم چقد تغییرات4fvfcja
گفتم ا  انگار روشن تر شده..خب حتما لامپارو عوض کردن42
بعدم دیدم کاشیا رنگش عوض شده.گفتم حتما تعمییرات داشتن.42

بعد اومدم کیفمو اویزون کنم دیدم ا آویز نداره..گفتم حتما کاشیا رو عوض کردن وقت نکردن آویز بذارن42
هیچی عاقا تا ما اومدیم کیفمونو بزنیم زیر بغلمون  دستامونو بشوریم دیدیم یه اقایی درو باز کرده1744337bve7cd1t81
میگه خانوم کجا؟گفتم شما کجا؟4fvfcja:smiley-yell:
میگه این بالا رو نخوندین مگه؟
اومدم بیرون دیدم نوشته ورود دانشجویان اکیدا ممنوع!!!!!!!!
گفتم ا ببخشید .من حواسم نبود.
خلاصه اومدم برم طبقه ی پایین .گفتم ا1744337bve7cd1t81 این یه طبقه ی دیگه از کجا اضاف شد1744337bve7cd1t81
بله من این همه مدت توی طبقه ی سه بودم و خودم خبر نداشتم4fvfcja4fvfcja
ینی wc اساتید مرد1276746pa51mbeg8j13
باز مال خانوما بود یه چیزی4fvfcja4fvfcja
خلاصه جلوی اقاهه که منم کلی میشناختمش اب شدم رفت4fvfcja
نتیجه ی اخلاقی : هیچوقت دیر نکنید و  استرس بیجا نداشته باشید4fvfcja
الان فهمیدم کل امتحانایی که دادم  رو بالای برگه همشون تاریخ امتحانو زدم 91 42

نگو سال 92 ایم 42
اشکال این عکس کجاست؟ Smiley-happy114

[تصویر:  73199088421764890041.jpg]
سلام
اين سوتي نيست..
اين نتيجه ادغام چند تا پست بود.. توي ادغام كردن تشكر ها ميمونه..1

ياعلي.53258zu2qvp1d9v
سلام
ديدم پستم سوتي نيست.
سوتي جديد هم نداشتم!
گفتم لااقل ي چي تعريف كنم..

برادرزاده ام رو ك 6 ساله اس بردم مسجد..
شلوغ بود و صفوف فشرده..براي ي خانم جا باز كرديم.. جاي اين بچه تنگ شد..
اينم هي ب من ميگفت چرا اين كار رو كردم!؟ هر چي براش توضيح دادم.. قبول نكرد!!
آقا سر نماز از لجش زودتر از من رو مهرم سجده ميكرد!! 
حالا فك كنين من چطوري اون نماز رو تمام كردم...13


و
ي بار هم با دوستم ك ي ني ني 2 ساله داره مسجد بودم..
داشتم قنوت ميگفتم تا رفتم ركوع ديدم وا!! من مهر ندارم!!
بعد گفتم خب حتما شوت شده كنار.. حالا امام جماعت رفته سجده من در ب در مهرم هستم!!17
آخر كار پشت دستم سجده كردم..22
بعد در يك حركت ناگهاني از سجاده خانم كناريم ي مهر برداشتم واسه سجده دوم!!4fvfcja

(بچه مهر منو برداشته و رفته بود!)

اينها هم حكايات مهر نداشتن من بود !
(خيلي مربوط نبود.. اما خب.. بهتر از پست قبلي بود!1276746pa51mbeg8j )

ياعلي.53
چند روز پیش یه اتّفاق جالب برام افتاد که تا همین امروز هر وقت یادم میوفتاد این شکلی میشدم13.امّا همین حالا گفتم بد نیست اینجا تعریف کنم تا هم شما یه کم بخندین و هم تار

عنکبوت نگیره تاپیکو.

حتماً شنیدید که بعضی وقتا طرف لبتابو میزاره رو میز کامپیوتر بعد با کیبورد کامپیوترش میخواد تایپ کنه اعصابش خورد میشه.4fvfcja

امّا این مدلیشو دیگه نشنیدید.Smiley-happy114

چند وقت پیش کلاس بودم عجله داشتم.بایکی از دوستام قرار گذاشته بودم که سر ساعت 8 بعد از ظهر برم ببینمش.وقتی از کلاس زبان میومدم بیرون از خانومه که کارش ثبت نام بود و از

این جور چیزا خواهش کردم که از تلفن ثابت زبانکده یه زنگ بزنم به دوستم بگم که نمیتونم برسم.اونم بنده ی خدا اجازه داد.

منم که از خدا خواسته سریع تلفونو برداشتم که زنگ بزنم به دوستم بگم که یه وقت در نیاد به سمت قرار معطّل بشه بد قول از آب در بیام من.(آخه من رو وقت یه کم حسّاسم:!!)

شماررو که گرفتم دیدم تلفونه نه بوق میزنه نه صدایی ازش در میاد.منم هی وسط زبانکده داد میزنم که:"الووووووووو...الووووووووووو...اَهَهَهَهَهَه...اینم که خرابه وامونده."

گوشیو که گذاشتم سر جاش دیدم نگو اشتباهی هدفون خانومه رو از رو میز کامپیوترش برداشتم گذاشتم رو گوشم.(از بس که عجله داشتم و هم اینکه تو خونه پشت کامپیوتر عادت دارم تو

گوشم باشه همیشه.)یعنی سریع کیف میفو برداشتم و از محلّ وقوع حماقت زدم بیرون.

قیافه خانومه تا یه هفته بعد هر وقت منو میدید:1744337bve7cd1t81

قیافه من که داشتم آب میشدم از خجالت و خودمو به خریّت زده بودم:42

قیافه معلّممون که منو تو اون حال دیده بود و به کلّی ازم ناامید شده بود::-w

قیافه چند تا دوست بی معرفت که سریع به پشیزی آدمو میفروشن:hahaSmiley-happy114hahaSmiley-happy114haha

قیافه دوستی که سر قرار منتظر من اَبلَه مونده بود::smiley-yell:
ی بار رفته بودم نماز جماعت سوتی بعد از اقامه همه رو فراگرفت
اما منچون ححواسم نبود داشتم حمد و سوره میخوندم!
بعد ک متوجه شدم خودم بد جوری خنده م گرفته بود
بدتر اینکه وقتی رفتیم رکوع من ساکت بودم هیچ چیز نمیگفتم دیدم ای وای همه دارن ذکر میگن خلاصه همه رفته بودن تو سجده ک من ذکرم تموم شد و پاشدم
خیلی خنده دار شده بودم
سوتی بد تر از این که من فکر میکردم داداش بهار 20 دختره؟؟؟

hahahahahahahahahahahaha
سلام
مسجد بود . ي دختر بچه 6-7 ساله كنارم ايستاده بود..
رفت ركوع.. ديدم سرش داره ميخوره ب پاش.. يعني ي چيزي در حد تا بود..!17

بعد ك نماز تمام شد براش توضيح دادم ك لازم هم نيست اين قدر ب كمرش فشار بيار و همين ك كمرش صاف باشه و بتونه مهرشو ببينه كافيه..........

(ي فلش بك خورد برام ...... ياد 7 سالگي خودم افتادم!..)
من تازه ميخواستم نماز خوندن رو ياد بگيرم.. خودم دقيقا همين مدلي خم ميشدم..4fvfcja
داداشم..(جاش خاليه تو زندگيم) بهم گفت ببنن دختر جان.. همين ك ي تخم مرغ بايسته رو كمرت كافييه...!
حالا تمام سوال من اين بود ك اين ك تخم مرغ بايسته رو كمرم يعني چقدر..!
با همكاري خواهرم تخم مرغ تست كرديم و نزديك 10 تايي شكستيم تا دقيقا دستمون بياد ك چقدر بايد خم بشيم...!!1276746pa51mbeg8j

بعله!4fvfcja

در پناه خدا..
ياعلي.53
سلام
واسه آخر هفته قرار گذاشتم با دختر داییم اینا بریم سرخه حصار
ولی یکم ک فکر کردم بنا به دلایلی پشیمون شدم
گفتم بزار خودش ک ز زد میگم نمیام
امروز ک خواب بودم دخترداییم ز زد خونمون
مامانم اومد بالا سرم گفت دختر داییته بیدار شو ببین چی میگه
گفتم خب بگو به تو بگه من حال ندارم حرف بزنم میخوام بخوابم 42
گفت میگه جمعه میای؟منم ک اصلا حال نداشتم حرف بزنم با دست اشاره کردم ک نه
مامانم گفت چی میگی درست حرف بزن آره یا نه 17
دیگه هیچ جوابی از اینجانب دریافت نشد 4fvfcja
گفت اگه میری با دست علامت بده 4fvfcja
اگه هم ک نمیری اصلا هیچ علامتی نده
(یعنی اگه بیدار شده بودم خیلی بهتر بود4fvfcja)
خب ج منم نه بود دیگه،دراین صورت نباید هیچ علامتی میدادم
علامت ندادم
بعد مامانم داد زد گفت ای بابا چرا هیچی نمیگی17
خوابت برد 17
اومد بالا سرم گفت بگو میری یا نه 4fvfcja
هیچی دیگه اصن کامل خواب از سرم پرید
نتیجه اخلاقی:اگه مخاطب پشت خط مانده با خودتون کار داره ،خودتون ج بدید 4fvfcja
البته قربونش برم قصدش از این کار فقط بیدار کردن من بود ک به نتیجه رسید 4fvfcja
سلام

سوتی که نمیدونم هست یا نه اما خاطره اس4fvfcja

 با دوستم دوتایی رفتیم نمایشگاه کتاب

ما زیاد اهل مسافرت نبودیم اولین مسافرت راه دور بدون خانواده بود

و داداشم بزرگم که داشت منو میرسوند ترمینال گفت دیگه بزرگ شدی  برا خودت مردی شدی وقتشه دیگه که یکم تنهایی مسافرت بری

ماهم جوگیر و رفتیم با اوتوبوس نمایشگاه دوستم صبح با من بود و بعدش رفت خونه خاله اش

و من موندم تک وتنها بعد یهو ی هم کلاسیمو اونجا دیدم شاخ درآوردم حرف زدیم و.. گفت با مینی بوس از طرف دانشگاه اومدیم اتفاق ی جای خالی هم داریم با ما برگرد ازون اصرار از من انکار که ولش خودم تکی میرم

بلاخره در ته دلم شاد سر مست گفتم باشه4fvfcja

ساعت 5 عصر حرکت کردیم

هنوز چند کیلومتر از تهران خارج نشده بودیم تو سربالایی تو ترافیک بودیم که یهو دیدیم مینی بوس ی جوری شده داره برمیگرده عقب کل بچه ها پیاده شدیم وسط جاده مینی بوسو شروع کردیم به هل دادن با بدبختی روشن شد

و به زور رسوندیمش تا امامزاده هاشم راننده گفت صفحه کلاژ تموم کرده42

زنگ میزنیم به مدیران دانشگاه زنگ زدن و گفتن ی مینی بوس دیگه از ساری میفرستیم بیاد بوکسل کنه1744337bve7cd1t81

هوا هم سرد شده بود افتضاح منم استین کوتاه

گفتن میاد یک ساعت دیگه اینجاس

یک ساعت یک ساعت گذشت شد 9 گفتیم پس چی شد گفت توراهه

رفتیم راهداری اونجا باز گرم بود

ازینور هم هی از خونه زنگ میزدن کجایی چی شد؟

منم طبق حرف اینا میگفتم یک ساعت دیگه و هی تمدید میشد حوالی ساعت 12 شب بود که برادر بزگوار زنگ زدن همون که گفته بودن وقتشه دیگه بزرگ شدی هرچی که میتونست پشت گوشی گفت4fvfcja و آخرش گفت دفعه اول و آخرته42

و...

ساعت یک شب مینی بوس از راه رسید گفتیم جون مادرت بیخیال بوکسل شو اینم وسط راه خراب میشه تا ساعت 5 صبح رسیدیم ساری

طولانی بود شرمندهKhansariha (8)
مجتبی : برای همین 
 مجتبی :توبه و استغفار 
مجتبی :هر دمبیل نیست 
مجتبی : و رام کردن نفس هزار تا راز داره 
مجتبی :حافظ میگه 
 مجتبی :هزار نکته در این ... 
 مجتبی :بقیه ایش هم یادم نیست 
Alireza4fvfcja

مجتبی : یه همچین معنی میده ! 
مجتبی : آهان 
مجتبی: هزار نکته در این کار دلداریست 
مجتبی: بزن توی گوگل بقیه اش رو پیدا کن 
مجتبی: در مورد همین مطلبه 
Alireza : :21:

Alireza : باشه
آن لاین تخته نرد بازی میکردم
دیدم طرف دو تا دو اورده اما نمی بره
از اون پایین قسمت چت بهش میگم نوبتته
باز دیدم تغییری نکرد
میگم هنوز اونجایی؟
چند تا هم ایکن ناراحت براش فرستادم
بعد چند دقیقه طرف بدون اینکع جوابی بده رفت
همون لحظه متوجه شدم خودمم که تاس انداختم اما نبردم!!!
متوجه شدم که وقت خوابم گذشته
:d
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50