کانون

نسخه‌ی کامل: بنویس ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام بچه ها
از اونجای که این تاپیک ساکن مونده و هیچ کسی‌ حوصله نداره این جا چیزی بنویسه من یه پیشنهاد دارم


میتونیم شروع داستانها رو از داستان‌های تاپیک داستانک الهام بگیریم
این هم اولین داستان
اشتیاق جان برای اینکه یکم این سکون کمتر بشه من یه چیزی به قوانین اضافه کردم

شروع هم میتونیم از هر جایی الهام بگیریم ، ولی بهتره عینش رو ننویسیم ، تغییرش بدیم که از داستانک به شروع داستان تغییر پیدا کنه

خودت شروع کنcheshmak
تشکر میکنیم از دوستانی که دو داستان قبلی را شروع کردند هرچند به نتیجه نرسید اما مهم همین است که یک تلاشی کردیم ببینیم چنین شیوه ای جواب میدهد یا نه / یعنی هنوز هم همینطور هست / ضمن اینکه اگر اصلا به نتیجه ای هم نرسه ممکنه از توش ایده ای در بیاد.. میخواستم داستان جدیدی شروع کنم اما قبلش خواستم پیشنهادی بدم و اون اینکه شاید بهتر باشه داستانها رو کوتاه تر فرض کنیم. نه مثل رمان! یا سریال!!! / البته اگه خوب جلو و رفت و ادامه یافت اشکال نداره- منظورم اینه که اونطور فرض نگیریم. (نظرتون چیه؟)
ضمنا
نقل قول: [highlight=#efefef] ولی اگه تا 24 ساعت بعد کسی پستی برای ادامه ی داستان نزد ، خود اون شخص میتونه دوباره داستان رو ادامه بده[/highlight]
من میگم بکنید 48 ساعت
با اجازه 53
// الهام از کشور آخرینها - پل اُستر



انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی.
کردمش 48 ساعت



بسم الله الرّحمن الرّحیم

انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی.
انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان ...
انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان آسمان تاریک شد
انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان آسمان تاریک شد.
دلم لرزید...
خب من یه سوالی دارم. این الهام رو که نوشتم فقط مال شروع بود یا الان هم باید ادامه داشته باشه؟
کسی پاسخ نداد سوالمو؟... (من این طور در نظر گرفتم که فقط مال شروع بود)

ـــ

انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان آسمان تاریک شد.
دلم لرزید. طولی نکشید که باران شروع شد، و بادی تند که شدت میگرفت. از حرکت نایستادم. تا اینکه نور چراغ اتومبیلی سایه ام را پیش رویم انداخت.
انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان آسمان تاریک شد.
دلم لرزید. طولی نکشید که باران شروع شد، و بادی تند که شدت میگرفت. از حرکت نایستادم. تا اینکه نور چراغ اتومبیلی سایه ام را پیش رویم انداخت.و انگاه بود که به خودم اومدم و گفتم من اینجا زیر بارون چه میکنم؟هدفم چیست؟ ایا میتواند همین جا شروع دوباره ای باشد؟
انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان آسمان تاریک شد.
دلم لرزید. طولی نکشید که باران شروع شد، و بادی تند که شدت میگرفت. از حرکت نایستادم. تا اینکه نور چراغ اتومبیلی سایه ام را پیش رویم انداخت.و انگاه بود که به خودم اومدم و گفتم من اینجا زیر بارون چه میکنم؟هدفم چیست؟ ایا میتواند همین جا شروع دوباره ای باشد؟ در یک لحظه تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگی ام از جلوی چشمانم گذشت. بغض گلویم را گرفته بود و انگار که کینه ایی قدیمی از من داشته باشد گلویم را می فشرد.
در تمامه این سال ها در جستجوی چه چیزی بودم که به خاطر آن ...
انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان آسمان تاریک شد.
دلم لرزید. طولی نکشید که باران شروع شد، و بادی تند که شدت میگرفت. از حرکت نایستادم. تا اینکه نور چراغ اتومبیلی سایه ام را پیش رویم انداخت.و انگاه بود که به خودم اومدم و گفتم من اینجا زیر بارون چه میکنم؟هدفم چیست؟ ایا میتواند همین جا شروع دوباره ای باشد؟ در یک لحظه تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگی ام از جلوی چشمانم گذشت. بغض گلویم را گرفته بود و انگار که کینه ایی قدیمی از من داشته باشد گلویم را می فشرد.

در تمامه این سال ها در جستجوی چه چیزی بودم که به خاطر آن تمام زندگی و وقتم رو صرف به دست اوردنش کرده بودم اما حال نمیدانستم ...
سلام
یکم ویرایش میکنم

دوستان لطفا شکسته ننویسین


بسم الله الرّحمن الرّحیم



انگیزه ای جز راه رفتن نداشتم. تمام آنچه میخواستم برداشتن یک قدم دیگر بود. و پس از آن قدم بعدی. ناگهان آسمان تاریک شد.
دلم لرزید. طولی نکشید که باران شروع شد، و بادی تند که شدت میگرفت. از حرکت نایستادم. تا اینکه نور چراغ اتومبیلی سایه ام را پیش رویم انداخت.و آنگاه بود که به خود آمدم و گفتم من اینجا زیر باران چه میکنم؟هدفم چیست؟ ایا میتواند همین جا شروع دوباره ای باشد؟ در یک لحظه تمام خاطرات تلخ و شیرین زندگی ام از جلوی چشمانم گذشت. بغض گلویم را گرفته بود و انگار که کینه ای قدیمی از من داشته باشد گلویم را می فشرد.

در تمامه این سال ها در جستجوی چه چیزی بودم که به خاطر آن تمام زندگی و وقتم را صرف به دست آوردنش کرده بودم اما حال نمیدانستم ...
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45