کانون

نسخه‌ی کامل: بنویس ...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..
توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود
سلام
بگم قصه ي ما به سر رسيد...؟؟؟!!!42
من عاشق اين قسمتم خو...Khansariha (134)
سلام

نقل قول: سلام
بگم قصه ي ما به سر رسيد...؟؟؟!!![تصویر:  p.gif]
من عاشق اين قسمتم خو...[تصویر:  j.gif]
تازه به قسمت پرهیجان ماجرا رسیدیم cheshmak4fvfcja

---------------------------------------------------
توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
...
Smiley-talk002

در پناه خدا..
یاعلی.
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود
...
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو41(ببخشید یه کم کسل کننده شده بود42)
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو

بايد قبل ساعت 8 ميرسيدم سر كلاس چون استاد اول ترم خط و نشون كشيده بود كه بعد خودش كسي را راه نميده. با توجه به اينكه 20 دقيقه تا دانشگاه راه بود و ساعت 7:30 بود 10 دقيقه وقت داشتم وسايلم را جمع كنم و لباسامو بپوشم. سريع هرچي كتاب روي ميزم بود ريختم توي كيف و لباسامو شلخته اي پوشيدم و دگمه هام را گذاشتم توي راه ببندم. توي راه يك دستم به كيف بود و يك دستم داشت دگمه هام را ميبست. با هزار زحمت راس ساعت 8 رسيدم سركلاس اما از بدشانسي يا خوش شانسي استاد دير كرده بود. نيشستم روي صندلي و در حالي كه نفس نفس ميزدم كتابام را درآوردم و متوجه شدم اشتباهي كتاب تعبير خوابم كه مامانم ازم گرفته بود و گذاشته بود رو ميزم را اوردم، به خودم گفتم اك ِ هه اي اينم شانسه ما داريم. اول كتاب را باز كردم قسمت مقدمه اش باز شد. جمله اول صفحه را خوندم نوشته بود:

" در علم تعبير خواب، به خواب هايي كه ابتداي شب ديده شود كمتر اهميتي ميدهند و هرچه خواب در نزديكي صبح ديده شود اهميت و تاويل صحيح تري دارد مخصوصا اگر خواب در هنگام صبح ديده شود"

به فكر فرو رفتم و دوباره خوابي كه ديدم از ذهنم گذشت، تا اينكه متوجه شدم همكلاسي هام رو پاهاشون ايستادن و استادم بالاي سر من ايستاده ...


سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو

بايد قبل ساعت 8 ميرسيدم سر كلاس چون استاد اول ترم خط و نشون كشيده بود كه بعد خودش كسي را راه نميده. با توجه به اينكه 20 دقيقه تا دانشگاه راه بود و ساعت 7:30 بود 10 دقيقه وقت داشتم وسايلم را جمع كنم و لباسامو بپوشم. سريع هرچي كتاب روي ميزم بود ريختم توي كيف و لباسامو شلخته اي پوشيدم و دگمه هام را گذاشتم توي راه ببندم. توي راه يك دستم به كيف بود و يك دستم داشت دگمه هام را ميبست. با هزار زحمت راس ساعت 8 رسيدم سركلاس اما از بدشانسي يا خوش شانسي استاد دير كرده بود. نيشستم روي صندلي و در حالي كه نفس نفس ميزدم كتابام را درآوردم و متوجه شدم اشتباهي كتاب تعبير خوابم كه مامانم ازم گرفته بود و گذاشته بود رو ميزم را اوردم، به خودم گفتم اك ِ هه اي اينم شانسه ما داريم. اول كتاب را باز كردم قسمت مقدمه اش باز شد. جمله اول صفحه را خوندم نوشته بود:

" در علم تعبير خواب، به خواب هايي كه ابتداي شب ديده شود كمتر اهميتي ميدهند و هرچه خواب در نزديكي صبح ديده شود اهميت و تاويل صحيح تري دارد مخصوصا اگر خواب در هنگام صبح ديده شود"

به فكر فرو رفتم و دوباره خوابي كه ديدم از ذهنم گذشت، تا اينكه متوجه شدم همكلاسي هام رو پاهاشون ايستادن و استادم بالاي سر من ايستاده سریع خودمو جمو جور کردم و پاشدم گفتم س سلام در همین لحظه کلاس منفجر شد بچه ها داشتن هر هر میخندیدن دکمه ی لبا سمو اشتباهی بسته بودم...
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو

بايد قبل ساعت 8 ميرسيدم سر كلاس چون استاد اول ترم خط و نشون كشيده بود كه بعد خودش كسي را راه نميده. با توجه به اينكه 20 دقيقه تا دانشگاه راه بود و ساعت 7:30 بود 10 دقيقه وقت داشتم وسايلم را جمع كنم و لباسامو بپوشم. سريع هرچي كتاب روي ميزم بود ريختم توي كيف و لباسامو شلخته اي پوشيدم و دگمه هام را گذاشتم توي راه ببندم. توي راه يك دستم به كيف بود و يك دستم داشت دگمه هام را ميبست. با هزار زحمت راس ساعت 8 رسيدم سركلاس اما از بدشانسي يا خوش شانسي استاد دير كرده بود. نيشستم روي صندلي و در حالي كه نفس نفس ميزدم كتابام را درآوردم و متوجه شدم اشتباهي كتاب تعبير خوابم كه مامانم ازم گرفته بود و گذاشته بود رو ميزم را اوردم، به خودم گفتم اك ِ هه اي اينم شانسه ما داريم. اول كتاب را باز كردم قسمت مقدمه اش باز شد. جمله اول صفحه را خوندم نوشته بود:

" در علم تعبير خواب، به خواب هايي كه ابتداي شب ديده شود كمتر اهميتي ميدهند و هرچه خواب در نزديكي صبح ديده شود اهميت و تاويل صحيح تري دارد مخصوصا اگر خواب در هنگام صبح ديده شود"

به فكر فرو رفتم و دوباره خوابي كه ديدم از ذهنم گذشت، تا اينكه متوجه شدم همكلاسي هام رو پاهاشون ايستادن و استادم بالاي سر من ايستاده سریع خودمو جمو جور کردم و پاشدم گفتم س سلام در همین لحظه کلاس منفجر شد بچه ها داشتن هر هر میخندیدن دکمه ی لبا سمو اشتباهی بسته بودم...

یه کم سرخ و سفید شدم ولی دیدم بازم استاد ول کن نیست. زل زده بود بهم و انگار قصد نداشت نگاشو ازم برداره. چشمش به کتاب تعبیر خوابم افتاد که روی میز بود
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو

بايد قبل ساعت 8 ميرسيدم سر كلاس چون استاد اول ترم خط و نشون كشيده بود كه بعد خودش كسي را راه نميده. با توجه به اينكه 20 دقيقه تا دانشگاه راه بود و ساعت 7:30 بود 10 دقيقه وقت داشتم وسايلم را جمع كنم و لباسامو بپوشم. سريع هرچي كتاب روي ميزم بود ريختم توي كيف و لباسامو شلخته اي پوشيدم و دگمه هام را گذاشتم توي راه ببندم. توي راه يك دستم به كيف بود و يك دستم داشت دگمه هام را ميبست. با هزار زحمت راس ساعت 8 رسيدم سركلاس اما از بدشانسي يا خوش شانسي استاد دير كرده بود. نيشستم روي صندلي و در حالي كه نفس نفس ميزدم كتابام را درآوردم و متوجه شدم اشتباهي كتاب تعبير خوابم كه مامانم ازم گرفته بود و گذاشته بود رو ميزم را اوردم، به خودم گفتم اك ِ هه اي اينم شانسه ما داريم. اول كتاب را باز كردم قسمت مقدمه اش باز شد. جمله اول صفحه را خوندم نوشته بود:

" در علم تعبير خواب، به خواب هايي كه ابتداي شب ديده شود كمتر اهميتي ميدهند و هرچه خواب در نزديكي صبح ديده شود اهميت و تاويل صحيح تري دارد مخصوصا اگر خواب در هنگام صبح ديده شود"

به فكر فرو رفتم و دوباره خوابي كه ديدم از ذهنم گذشت، تا اينكه متوجه شدم همكلاسي هام رو پاهاشون ايستادن و استادم بالاي سر من ايستاده سریع خودمو جمو جور کردم و پاشدم گفتم س سلام در همین لحظه کلاس منفجر شد بچه ها داشتن هر هر میخندیدن دکمه ی لبا سمو اشتباهی بسته بودم...

یه کم سرخ و سفید شدم ولی دیدم بازم استاد ول کن نیست. زل زده بود بهم و انگار قصد نداشت نگاشو ازم برداره. چشمش به کتاب تعبیر خوابم افتاد که روی میز بود
از شادی چشمهاش برقی زد و گفت:"وای خدای من باورم نمیشه!!من مدت طولانی ایه که دارم دنباله این کتاب می گردم"........
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو

بايد قبل ساعت 8 ميرسيدم سر كلاس چون استاد اول ترم خط و نشون كشيده بود كه بعد خودش كسي را راه نميده. با توجه به اينكه 20 دقيقه تا دانشگاه راه بود و ساعت 7:30 بود 10 دقيقه وقت داشتم وسايلم را جمع كنم و لباسامو بپوشم. سريع هرچي كتاب روي ميزم بود ريختم توي كيف و لباسامو شلخته اي پوشيدم و دگمه هام را گذاشتم توي راه ببندم. توي راه يك دستم به كيف بود و يك دستم داشت دگمه هام را ميبست. با هزار زحمت راس ساعت 8 رسيدم سركلاس اما از بدشانسي يا خوش شانسي استاد دير كرده بود. نيشستم روي صندلي و در حالي كه نفس نفس ميزدم كتابام را درآوردم و متوجه شدم اشتباهي كتاب تعبير خوابم كه مامانم ازم گرفته بود و گذاشته بود رو ميزم را اوردم، به خودم گفتم اك ِ هه اي اينم شانسه ما داريم. اول كتاب را باز كردم قسمت مقدمه اش باز شد. جمله اول صفحه را خوندم نوشته بود:

" در علم تعبير خواب، به خواب هايي كه ابتداي شب ديده شود كمتر اهميتي ميدهند و هرچه خواب در نزديكي صبح ديده شود اهميت و تاويل صحيح تري دارد مخصوصا اگر خواب در هنگام صبح ديده شود"

به فكر فرو رفتم و دوباره خوابي كه ديدم از ذهنم گذشت، تا اينكه متوجه شدم همكلاسي هام رو پاهاشون ايستادن و استادم بالاي سر من ايستاده سریع خودمو جمو جور کردم و پاشدم گفتم س سلام در همین لحظه کلاس منفجر شد بچه ها داشتن هر هر میخندیدن دکمه ی لبا سمو اشتباهی بسته بودم...

یه کم سرخ و سفید شدم ولی دیدم بازم استاد ول کن نیست. زل زده بود بهم و انگار قصد نداشت نگاشو ازم برداره. چشمش به کتاب تعبیر خوابم افتاد که روی میز بود
از شادی چشمهاش برقی زد و گفت:"وای خدای من باورم نمیشه!!من مدت طولانی ایه که دارم دنباله این کتاب می گردم"

کلی تعجب کردم و به خودم گفتم "یعنی این کتاب چه ویژگی منحصر به فردی داره که استاد با دیدنش کلی ذوق کرده، ما که این همه کتاب تعبیر خواب داریم تو بازار برای خرید"
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو

بايد قبل ساعت 8 ميرسيدم سر كلاس چون استاد اول ترم خط و نشون كشيده بود كه بعد خودش كسي را راه نميده. با توجه به اينكه 20 دقيقه تا دانشگاه راه بود و ساعت 7:30 بود 10 دقيقه وقت داشتم وسايلم را جمع كنم و لباسامو بپوشم. سريع هرچي كتاب روي ميزم بود ريختم توي كيف و لباسامو شلخته اي پوشيدم و دگمه هام را گذاشتم توي راه ببندم. توي راه يك دستم به كيف بود و يك دستم داشت دگمه هام را ميبست. با هزار زحمت راس ساعت 8 رسيدم سركلاس اما از بدشانسي يا خوش شانسي استاد دير كرده بود. نيشستم روي صندلي و در حالي كه نفس نفس ميزدم كتابام را درآوردم و متوجه شدم اشتباهي كتاب تعبير خوابم كه مامانم ازم گرفته بود و گذاشته بود رو ميزم را اوردم، به خودم گفتم اك ِ هه اي اينم شانسه ما داريم. اول كتاب را باز كردم قسمت مقدمه اش باز شد. جمله اول صفحه را خوندم نوشته بود:

" در علم تعبير خواب، به خواب هايي كه ابتداي شب ديده شود كمتر اهميتي ميدهند و هرچه خواب در نزديكي صبح ديده شود اهميت و تاويل صحيح تري دارد مخصوصا اگر خواب در هنگام صبح ديده شود"

به فكر فرو رفتم و دوباره خوابي كه ديدم از ذهنم گذشت، تا اينكه متوجه شدم همكلاسي هام رو پاهاشون ايستادن و استادم بالاي سر من ايستاده سریع خودمو جمو جور کردم و پاشدم گفتم س سلام در همین لحظه کلاس منفجر شد بچه ها داشتن هر هر میخندیدن دکمه ی لبا سمو اشتباهی بسته بودم...

یه کم سرخ و سفید شدم ولی دیدم بازم استاد ول کن نیست. زل زده بود بهم و انگار قصد نداشت نگاشو ازم برداره. چشمش به کتاب تعبیر خوابم افتاد که روی میز بود
از شادی چشمهاش برقی زد و گفت:"وای خدای من باورم نمیشه!!من مدت طولانی ایه که دارم دنباله این کتاب می گردم"

کلی تعجب کردم و به خودم گفتم "یعنی این کتاب چه ویژگی منحصر به فردی داره که استاد با دیدنش کلی ذوق کرده، ما که این همه کتاب تعبیر خواب داریم تو بازار برای خرید"

انگار استاد ذهن منو خونده بود گفت..."تعبیر خواب دانیال نبی...اونم یه نسخه قدیمی و نایاب...اینو از کجا آوردی؟ مال خودته؟"
منم که هاج و واج مونده بودم چی بگم گفتم:" بله استاد واسه خودمونه...یعنی ما که نه...مال مادرمونه..."
گفت:" این کتاب چند روز دست من بمونه...تا هم یاد بگیری کتاب غیر درسی سر کلاس نخونی....هم اینکه من لازمش دارم...برات میارمش چند روز دیگه."
بعدشم برشداشت و رفت...حالا جواب مامانو چی بدم
سلام

توی کانون داشتم می گشتم که دیدم یه پ.خ از یه ناشناس اومده با این عنوان : لطفا بخوان
یکی دو ساعتی تو کانون بودم , میخواستم برم سراغ درسم , اما کنجکاو شدم تا بعد از خوندن این پ.خ برم .

پيش خودم گفتم اين از قديماي كانونه يا يكيه كه تازه عضو شده ؟ من نمي شناسم اما برام پ خ زده ؟

دیدم نوشته بود تورو خدا کمکم کنید ......

کمک ... کمک ...

تو رو خدا کمکم کنید... نزارید جوونمرگ بشم... هر کی می تونه کمکم کنه..

منو گروگان گرفتن ... تو سایتم با هزار زحمت اومدم ... با اینترنت گوشی موبایلم ... اومدم....

اونا منو آوردن توی کویر لوت... دقیقا نمی دونم کجای کویر لوت قرار داریم... اینجا شباش سرده...

نمی دونم می خوان با من چیکار کنن.. اصلا نمی دونم چرا منو گرفتن ... باور کنید راست می گم...

وقتی پ.خ رو خوندم با خودم یکم فکر کردم... گفتم که هه این بیچاره فکر کرده که خیلی ساده ایم... توی کویر لوت که گوشی ها خط نمی ده....

ولی یکم دیگه که گذشت یه چیزی از درون من رو عذاب می داد... با خودم گفتم که اگه واقعا به کمک احتیاج داشته باشه چی ؟
اونوقت توی اون دنیا می خوای چطوری جواب خدا رو بدی... برای همین دست به کار شدم...
گفتم این طرف یا از موبایلش به اینترنت وصل شده یا با اینترنت بی سیم زنگ زدم به ارائه کننده های این خدمات که ببینم توی کویر لوت آنتن دهی دارن یا نه

ازونجا ک مدیر بودم و به ای پیش دسترسی داشتم اونا دنبال کردن و دیدن ن اصلان سمت کویر لوت انتن نمیده که هیچ اون کسی ک پ . خ رو فرستاده بود هم ...

یکی از اعضای کانونه که یک نام کاربری دیگه ساخته و می خواسته که شوخی کنه

تا فهمیدم اوضاع از این قراره، منم خواستم قضیه رو با هماهنگی بقیه بچه ها ادامه بدم تا بفهمم کدوم یکی از بچه هاس پس به یکی از مدیرا پ.خ زدم و کل قضیه رو براش تعریف کردم قرار شد بررسی کنه و بهم خبر بده چند روزی گذشت..

اون مدیر سها خانوم بود ایشون هم شروع کردن به بررسی آی پی ها دیدن از افرادی هست که محروم شده بود

نفس راحتی کشیدم , اما چند لحظه بعد دوباره افکار اومدن سراغم : " حالا اون مشکل نه یه مشکل دیگه " , " حتما احساس تنهائی میکرده اما نمیدونسته چطوری بگه " , " یه مشکلی داره " , " مگه حتما باید تو کویر گروگان گرفته میشد " تصمیم گرفتم بهش پ خ بدم
توی نامه براش آی دیمو گذاشتم و گفتم اگه دوست داری بیا صحبت کنیم وقتی ادد کرد وآی دیشو دیدم هجوم خاطره ها مبهوتم کرد!
باورم نمی شد خودش باشه، ولی واقعا خودش بود. همونی که باعث گرفتار شدن من به این کار شده بود غرق در افکار بودم که ناگهان دیدم ان شد و سریع پ.م داد ســـــلام دوست من خوبی؟ واقعا مونده بودم که چیکار کنم؟...یه دفعه یه صدایی رو از دور شنیدم....دیری دین دیریدین دین دین دین...صدا هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد!انقدر نزدیک شد که یه دفعه از خواب پریدم ...زنگ ساعتم بود،دیدم پای لپ تاپ خوابم برده...کلاس امروز و بگو

بايد قبل ساعت 8 ميرسيدم سر كلاس چون استاد اول ترم خط و نشون كشيده بود كه بعد خودش كسي را راه نميده. با توجه به اينكه 20 دقيقه تا دانشگاه راه بود و ساعت 7:30 بود 10 دقيقه وقت داشتم وسايلم را جمع كنم و لباسامو بپوشم. سريع هرچي كتاب روي ميزم بود ريختم توي كيف و لباسامو شلخته اي پوشيدم و دگمه هام را گذاشتم توي راه ببندم. توي راه يك دستم به كيف بود و يك دستم داشت دگمه هام را ميبست. با هزار زحمت راس ساعت 8 رسيدم سركلاس اما از بدشانسي يا خوش شانسي استاد دير كرده بود. نيشستم روي صندلي و در حالي كه نفس نفس ميزدم كتابام را درآوردم و متوجه شدم اشتباهي كتاب تعبير خوابم كه مامانم ازم گرفته بود و گذاشته بود رو ميزم را اوردم، به خودم گفتم اك ِ هه اي اينم شانسه ما داريم. اول كتاب را باز كردم قسمت مقدمه اش باز شد. جمله اول صفحه را خوندم نوشته بود:

" در علم تعبير خواب، به خواب هايي كه ابتداي شب ديده شود كمتر اهميتي ميدهند و هرچه خواب در نزديكي صبح ديده شود اهميت و تاويل صحيح تري دارد مخصوصا اگر خواب در هنگام صبح ديده شود"

به فكر فرو رفتم و دوباره خوابي كه ديدم از ذهنم گذشت، تا اينكه متوجه شدم همكلاسي هام رو پاهاشون ايستادن و استادم بالاي سر من ايستاده سریع خودمو جمو جور کردم و پاشدم گفتم س سلام در همین لحظه کلاس منفجر شد بچه ها داشتن هر هر میخندیدن دکمه ی لبا سمو اشتباهی بسته بودم...

یه کم سرخ و سفید شدم ولی دیدم بازم استاد ول کن نیست. زل زده بود بهم و انگار قصد نداشت نگاشو ازم برداره. چشمش به کتاب تعبیر خوابم افتاد که روی میز بود
از شادی چشمهاش برقی زد و گفت:"وای خدای من باورم نمیشه!!من مدت طولانی ایه که دارم دنباله این کتاب می گردم"

کلی تعجب کردم و به خودم گفتم "یعنی این کتاب چه ویژگی منحصر به فردی داره که استاد با دیدنش کلی ذوق کرده، ما که این همه کتاب تعبیر خواب داریم تو بازار برای خرید"

انگار استاد ذهن منو خونده بود گفت..."تعبیر خواب دانیال نبی...اونم یه نسخه قدیمی و نایاب...اینو از کجا آوردی؟ مال خودته؟"
منم که هاج و واج مونده بودم چی بگم گفتم:" بله استاد واسه خودمونه...یعنی ما که نه...مال مادرمونه..."
گفت:" این کتاب چند روز دست من بمونه...تا هم یاد بگیری کتاب غیر درسی سر کلاس نخونی....هم اینکه من لازمش دارم...برات میارمش چند روز دیگه."
بعدشم برشداشت و رفت...حالا جواب مامانو چی بدم

یهو یه فکری به ذهنم رسید. از استاد اجازه گرفتم و رفتم بیرون کلاس ...
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45