بسم الله الرّحمن الرّحیم
پسرک گفت : " گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . "
پیرمرد گفت : " من هم همینطور . "
پسرک آرام نجوا کرد : " من شلوارم را خیس می کنم . "
پیرمرد خندید و گفت : " من هم همینطور "
پسرک گفت : " من خیلی گریه می کنم ."
پیرمرد سری تکان داد و گفت : " من هم همینطور . "
اما بدتر از همه این است که... پسرک ادامه داد:آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند .
بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد . " می فهمم چه حسی داری . . . می فهمم . "
داستانکی از شل سیلور استاین
سلام لاکی جون
نظر سنجی نمیخواد که همون فونت و رنگی که گذاشتی خوبه
آخه اگه همه داستانک ها یک رنگ و یک فونت باشه شاید کسل کننده بشه
پس هرکس به سلیقه خودش انتخاب بکنه
و قطعا همش هم خوب و زیباست
----------------
یه نکته اینکه سعی کنید داستانک ها از یک پاراگراف بیشتر نشه
باید خیلی کوتاه باشه چیزی بین 20 تا 1000 کلمه
(1390 شهريور 24، 17:49)تولد40 نوشته است: [ -> ]یه نکته اینکه سعی کنید داستانک ها از یک پاراگراف بیشتر نشه
باید خیلی کوتاه باشه چیزی بین 20 تا 1000 کلمه
و در صفحه ی اوّل تو قوانین گفته شده که :
(1390 مرداد 31، 20:18)Amirhossein18 نوشته است: [ -> ]بسم الله الرّحمن الرّحیم
3.داستانک هایی که تو این تاپیک قرار داده میشن باید زیر 150 کلمه باشن (هرچی کمتر بهتر)
این تاپیک فقط جای داستانکه یعنی داستان کوتاه کوتاه . برای داستان های کوتاه و داستان های بلند تر باید ترجیحا از تاپیک داستان های کوتاه و خواندنی و یا تاپیک های دیگه ای که مخصوص داستان هستن استفاده کنین .
ممنون
لاکی لوک جان لطفا اون داستانتو تو همون تاپیکی که گفتم بذار
این جا فقط جای داتانک های کوتاهه
به نام خدا
از بچگی شنیده بود که تو عصبانیت به گربه میگه توله سگ، به سگ میگه کره خر، به آدم میگه توله جن!
وقتی خوند گندم از گندم بروید جو ز جو فکر کرد اون اشتباه میکنه!
اما وقتی فهمید “بَلْ هُمْ أَضَلُّ”!* ...دید که بیرط نمیگفته!
*(الفرقان-44)
در پناه خدا..
یاعلی.
سلام
این بخشی از آیه "أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا" هست..
ترجمه: یا گمان دارى كه بيشترشان می شنوند يا می انديشند آنان جز مانند ستوران نيستند بلكه گمراهترند.
یاعلی.
اون روز بوسیله نامزد دوستش زنگ زده بود به تنها عشق زندگیش
دوستاش داشتند از دور نگاه می کردند، بعد که تماسش تموم شد ، به یکی از دوستاش گفت بچه ها رو جمع کن تو بوفه که می خواهم شیرینی بدهم
بچه ها همه با خوشحالی جمع شده بودند ،تو بوفه چای و کیک خرید و بین بچه ها تقسیم کرد،
وقتی بچه ها شیطونی هاشون تموم شد ، گفتند خوب به سلامتی حالا کی میری خواستگاریش
چشماش پر از شک شد، اما نمی خواست بچه ها اشکش رو ببینند
صداش عوض شده ،دیگه نتونست این رو مخفی کنه ،گفت اون نامزد کرده ،این هم شیرینی نامزدی اون بود ، و این که من اون رو بخشیدم
این رو گفت و از بوفه اومد بیرون در حالی که باران اشک بی اختیار از چشماش سرازیر می شد
آخر عاشقی
داستان آخرین روز عشق یک عاشق (خودم)
توبه
------------------------------
یاد نماز صبح آیت الله بهجت افتادم سر به زیر وارد مجلس شدند و تا محراب رفتند و نمی دونم به یاد چی افتادند چی شنیدن سرشون رو بلند کردند و 8 ثانیه ... بدنبال نمی دونم چی ، و یا کی گشتند
نمیدوم اون نماز صبح رمضانش رو دیدین ،یکی نیست ازش بپرسه آقا دنبال چی هستی اونطور با نگاه جستجو گرانه دنبال کی هستی! فکر کنم اون روز دنبال هر کی میگشت پیداش نکرد قشنگ می تونسنین احساس دلتنگی رو تو نگاه آقای بهجت ببینی ،کاش زودتر می دیدمش
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت. شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.
روزی دیدمش که خیلی دیر شده بود ،چون تابوتش بر سر دستها حمل می شد ،از چند صد متری دیدمش ، یک عکس پشت تابوتش زده بودند که انگار زل زده بود به من و لبخند می زد ،
انگار داشت بهم می خندید و می گفت تا کی فرصت داری دست بکش از این کارات ،تصمیم گرفتم بهش برسم ،تو اون سیل جمعیت سرعتم رو زیاد و زیاد کردم ، تا بهش رسیدم ،تابوت رو که از ماشین دادند پایین ! رفتم زیر تابوت ...
یا علی ،طاقت ندارم فشار جمعیت فوق تصورم بود یک لحظه احساس کردم بین در ورودی حرم حضرت معصومه و سیل جمعیت گیر کردم، با یک فشار احساس کردم دنده ام شکست ،یواش اومدم کنار
چه حالی بود اون روز تصمیم گرفتم که به نصیحتش گوش کنم، گفته بود :
شما دنبال نصیحت کننده نگردید دنبال این باشید که به چیز هایی که بلدید عمل کنید
باید توبه کنم ،دوباره
یا علی
(صابر)
فیلم نماز صبح ایت الله بهجت در 21 رمضان 1382
موش آهی کشید، " دنیا هر روز کوچیک تر میشه. اول انقدر بزرگ و پهناور بود که من ترسیدم. من به دویدن ادامه میدادم و خوشحال بودم , چپ و راست از دور دیوارها رو دیدم، این دیوارهای بلند انقدر سریع به طرف من یورش آوردن , من به آخرین اتاق رسیدم و اونجا کنج دیوار طله ایست که من دارم به طرفش میدوم" - گربه گفت "تو فقط باید جهت دویدنتو عوض کنی"، و موش رو خورد.
داستان ازfranz kafka
ترجمهٔ خودم
از اونایی بود که معتقد بود کتاب غذای روحه.
واسه همین اسم کتابفروشیشو گذاشت: "کتابخانه غذای روح"
شش ماه بعد ورشکست شد. با خریدار شرط کرد تابلو رو پایین نیاره اونم قبول کرد.
کسی که مغازه شو خرید آدم با ذوقی بود .
اسم مغازه رو با کمی تغییرگذاشت :"کبابخانه غذای زوج".
بچه ها سلام خوبيد؟ اين داستان حجمش زياد هست ولي ارزش خوندن داره حتما بخونيد: مادر من فقط يك چشم داشت.من از او متنفر بودم...او هميشه مايه ي خجالت من بود.او براي امرار معاش خانواده،براي معلم ها و بچه هاي مدرسه غذا مي پخت.يك روز آمده بود دم در مدرسه كه مرا به خانه ببرد.خيلي خجالت كشيدم.آخر او چه طور توانست اين كار رو با من بكند؟روز بعد يكي از همكلاسي ها مرا مسخره كرد و گفت مامان تو فقط يك چشم دارد.دلم مي خواست يك جوري خودم را گم و گور كنم.كاش زمين دهن باز مي كرد و مرا... كاش مادرم يه جوري گم و گور مي شد... روز بعد به او گفتم اگر واقعا مي خواهي مرا بخنداني و خوشحال كني،چرا نمي ميري؟ هيچ جوابي نداد... دلم مي خواست از خانه بروم و ديگر هيچ كاري با او نداشته باشم. سخت درس خواندم و موفق شدم براي ادامه تحصيل به سنگاپور بروم،آنجا ازدواج كردم،براي خودم خانه خريدم،زن و بچه و زندگي... از زندگي،بچه ها و آسايشي كه داشتم خوشحال بودم تا اينكه يك روز مادرم به ديدن من آمد.او سال ها مرا نديده بود و همين طور نوه هايش را...وقتي ايستاده بود دم در بچه ها به او خنديدند و من هم سرش داد كشيدم كه چرا بدون دعوت به اينجا آمده است؟آن هم بي خبر.سرش داد زدم:چه طور جرأت كردي بيايي به خانه ي من وبچه ها را بترساني؟گم شو از اينجا!همين حالا. او به آرامي جواب داد:اوه خيلي معذرت مي خواهم،مثل اينكه آدرس را عوضي آمدم و بعد فورا رفت و از نظرناپديد شد. يك روز در سنگاپور دعوت نامه اي به دستم رسيد كه براي شركت در جسن تجديد ديدار دانش آموزان مدرسه دعوت شده بودم.ولي من به همسرم به دروغ گفتم كه به يك سفر كاري مي روم. بعد از مراسم،رفتم به آن كلبه قديمي خودمان؛البته فقط از روي كنجكاوي... همسايه ها گفتند كه مادرم مرده ،آنها يك نامه به من دادند كه او از آنها خواسته بود كه به من بدهند؛ "اي عزيزترين پسرم،من هميشه به فكر تو بوده ام،مرا ببخش كه به خانه ات آمدم و بچه هاي تو را ترساندم،خيلي خوشحال شدم وقتي شنيدم داري به اينجا مي آيي.ولي من ممكن است كه نتوانم از جايم بلند شوم كه بيايم تو را ببينم.وقتي داشتي بزرگ مي شدي ازاينكه دائم باعث خجالت تو مي شدم خيلي غصه مي خوردم.آخر مي داني...وقتي تو خيلي كوچك بودي دريك تصادف يكي از چشمانت را از دست دادي ومن به عنوان يك مادر نمي توانستم تحمل كنم و ببينم كه تو داري با يك چشم بزرگ مي شوي؛بنابراين چشم خودم را به تو دادم...براي من افتخار بود كه پسرم مي توانست با آن چشم به جاي من دنياي جديد را به طور كامل ببيند... با همي عشق و علاقه،مادرت."
به نام خداوند بخشنده و مهربان
گزیده ای از پند و اندرزهای لقمان حکیم به فرزندش :
فرزندم ! از مردم توقع کاری که انجام دادن آن برایشان دشوار است ؛ نداشته باش که در این صورت آن هم نشین از تو متنفر می شود و آن دیگری از تو کناره گیری میکند ودر نتیجه تنها و بی مونس می مانی و چون تنها ماندی سر افکنده و خوار و بی مقدار میشوی .
از کسی عذر خواهی کن که عذر خواهی تو را بپذیرد و تو را ببخشد .
در انجام کارها ی خود از کسی کمک بگیر که در ازای انجام دادن آن از تو مزد میگیرد زیرا در این صورت شخص همانگونه که کار خود را انجام میدهد ؛ کار تو را انجام میدهد .
به آنچه از مال و روزی دنیا خداوند به تو عنایت فرموده ؛ راضی و قانع باش تا همیشه با دل خوش زندگی کنی ؛ اگر میخواهی به همه عزتهای دنیا دست یابی پس دست طمع خود را از انچه در دست مردم است قطع کن ؛ زیرا پیامبران و صدیقان فقط با قطع طمع و چشم پوشی از آنچه در دست مردم است به بالا ترین درجات و مراتب انسانی رسیدند .
اگر حاجت و خواسته ای داری که بر آورده نمیشود غمگین و دلتنگ مشو ؛ زیرا بر آوردن آن حاجت به دست خداوند متعال است و هر حاجت زمانی دارد که هر گاه خدای بزرگ صلاح بداند آن زمان فرا می رسد و حاجت انسان بر آورده میشود ولیکن همه چیز را عاجزانه از خدای بزرگ بخواه و از او درخواست کن و انگشتان خود را به نشانه خواری و ذلت نسبت به پروردگار عالمیان به هنگام دعا کردن حرکت بده .
هرگاه تو به خودت ضرر رسانی ؛ بزرگترین دشمنی را در حق خود کرده ای زیرا دشمن را نسبت به خودت کار ساز کرده ای .
به کسی نیکی کن که اهل و مستحق ان نیکی باشد و برای رضای خدا .
اگر با مردم بیش از حد معاشرت کنی ؛ خود این عمل باعث جدائی و دوری میشود و همچنین از مردم دوری و کناره گیری هم مکن که خوار و ذلیل می شوی .
اگر میخواهی خدا بر تو رحم کند بر مردم نیز رحم کن
هرکس به تو بدی کرد ؛ او را به حال خود خود رها کن که هر چه تو سعی کنی به او بدی کنی ؛ نمیتوانی بیشتر از خود او ؛ به او بدی کنی ؛ زیرا او در حقیقت به خودش ظلم کرده است
هرگز با افراد فاسق و گنهکار همنشینی مکن زیرا ایشان بمانند سگانند ؛ اگر تو چیزی پیدا کنی می خورند و اگر چیزی پیدا نکنند سرو صدا به راه می اندازند و تو را سرزنش می کنند .
فرزندم ! بسیار شیرین مباش که تو را بخورند و تلخ هم مباش که تو را دور افکنند .
منبع:اعتقادات.کام
............................
یا علی
سلام
بچه ها کجایید؟؟؟؟؟
منتظر داستاناتونیم ها
--------------------------------
جایزه
اولین شعرش که چاپ شد پدرش یک دو چرخه برایش آورد .
دومین شعر که چاپ شد پلیس پدرش را برد .
ل