1388 اسفند 5، 8:30
قسمت سوم :
با اين نيت، تبر خود را برداشت و به جان تنه و شاخههاي درخت كه هر كدام به قطر يك درخت تنومند شده بودند، افتاد. او ميبايست حفاظي را كه درخت با شاخههاي قطورش به دور خود ساخته بود ميشكست تا به ساقه اصلي دسترسي پيدا كند. اما او در اين مدت خيلي ضعيف شده و به همان نسبت، درخت بسيار تنومند شده بود. او يك شبانه روز تلاش كرد تا بالاخره موفق شد. پس از مدتها، با خوشحالي از نتيجهي كار خود، به استراحت پرداخت.
صبح روز بعد كه از خواب بيدار شد، چيزي را كه ميديد، باور نمي كرد: درخت، سر جاي قبلياش بود و ساقه و شاخههاي جديد و بزرگ و قدرتمندي در آورده بود كه حتي از شاخههاي قبلي نيز ضخيمتر به نظر ميرسيدند.
باغبان درمانده، مجدداً با تبر به جان درخت افتاد اما پس از مدت كوتاهي، به جاي يك شاخه، دو شاخه ي قوي ميروييد. او تسليم نشد و مدت زيادي براي نابود كردن درخت تلاش كرد، اما درخت سلطهگر هر دفعه خود را به نحو جديدي بازسازي ميكرد. گويي درخت شيطاني، نيرويي را كه باغبان صرف جنگيدن با او ميكرد، به خود جذب مينمود و قويتر ميشد.
او چون از تلاش خود نتيجهاي نگرفت، روز بعد سعي كرد كه با توسل به دوستان و آشنايانش، دست به مبارزه عليه اين درخت متجاوز بزند، اما تلاش آنها هم در اينباره به جايي نرسيد. هر قدر به درخت حمله ميشد، بيشتر قوت ميگرفت. هر قسمتي از درخت را مورد حمله قرار ميدادند، درخت در اندك مدتي خود را قويتر و به شكل ديگري بازسازي ميكرد.
از آنجا كه ريشههايش بيشتر نقاط زمين را در برگرفته بود، حتي ميتوانست خود را در نقطهاي غير از جاي اول بازسازي و يا تكثير كند. پس از مدتي دوستان باغبان كه از تلاش بيحاصل خود خسته شده بودند او را با مشكلش تنها گذاشتند.
سرانجام، باغبان، نااميد از همه جا، خسته و شكست خورده در گوشهاي نشست. ضعف زياد و رشد سريع درخت، او را درمانده كرده بود. باغبان غرق اندوه شد.
ديگر زندگي براي باغبان معنايي نداشت. زحماتش به هدر رفته، زمينش در تصرف درخت سلطهگر قرار گرفته، خانهاش از فشار ريشهها و شاخههاي درخت، ويران شده و خودش از نااميدي و ضعف، نزديك به مرگ بود. او همه چيزش را از دست داده بود: زندگياش، قدرتش، اميدش، باغش، خانهاش و....
او ديگر نه توان مبارزه داشت و نه ياراي ايستادن و شاهد نابودي باغ بودن. عاقبت، باغبان از فرط اندوه باغ را ترك كرد و سر به بيابان گذاشت.
باغبان در حالي كه از باغ دور ميشد، گاهي به دورنماي باغ ديروز و ويرانه امروز نگاه ميكرد و قلبش از وضعيت باغ و سرنوشت خودش فشرده ميشد.
ادامه ی داستان در قسمت بعد (انشاا.. فردا)
با اين نيت، تبر خود را برداشت و به جان تنه و شاخههاي درخت كه هر كدام به قطر يك درخت تنومند شده بودند، افتاد. او ميبايست حفاظي را كه درخت با شاخههاي قطورش به دور خود ساخته بود ميشكست تا به ساقه اصلي دسترسي پيدا كند. اما او در اين مدت خيلي ضعيف شده و به همان نسبت، درخت بسيار تنومند شده بود. او يك شبانه روز تلاش كرد تا بالاخره موفق شد. پس از مدتها، با خوشحالي از نتيجهي كار خود، به استراحت پرداخت.
صبح روز بعد كه از خواب بيدار شد، چيزي را كه ميديد، باور نمي كرد: درخت، سر جاي قبلياش بود و ساقه و شاخههاي جديد و بزرگ و قدرتمندي در آورده بود كه حتي از شاخههاي قبلي نيز ضخيمتر به نظر ميرسيدند.
باغبان درمانده، مجدداً با تبر به جان درخت افتاد اما پس از مدت كوتاهي، به جاي يك شاخه، دو شاخه ي قوي ميروييد. او تسليم نشد و مدت زيادي براي نابود كردن درخت تلاش كرد، اما درخت سلطهگر هر دفعه خود را به نحو جديدي بازسازي ميكرد. گويي درخت شيطاني، نيرويي را كه باغبان صرف جنگيدن با او ميكرد، به خود جذب مينمود و قويتر ميشد.
او چون از تلاش خود نتيجهاي نگرفت، روز بعد سعي كرد كه با توسل به دوستان و آشنايانش، دست به مبارزه عليه اين درخت متجاوز بزند، اما تلاش آنها هم در اينباره به جايي نرسيد. هر قدر به درخت حمله ميشد، بيشتر قوت ميگرفت. هر قسمتي از درخت را مورد حمله قرار ميدادند، درخت در اندك مدتي خود را قويتر و به شكل ديگري بازسازي ميكرد.
از آنجا كه ريشههايش بيشتر نقاط زمين را در برگرفته بود، حتي ميتوانست خود را در نقطهاي غير از جاي اول بازسازي و يا تكثير كند. پس از مدتي دوستان باغبان كه از تلاش بيحاصل خود خسته شده بودند او را با مشكلش تنها گذاشتند.
سرانجام، باغبان، نااميد از همه جا، خسته و شكست خورده در گوشهاي نشست. ضعف زياد و رشد سريع درخت، او را درمانده كرده بود. باغبان غرق اندوه شد.
ديگر زندگي براي باغبان معنايي نداشت. زحماتش به هدر رفته، زمينش در تصرف درخت سلطهگر قرار گرفته، خانهاش از فشار ريشهها و شاخههاي درخت، ويران شده و خودش از نااميدي و ضعف، نزديك به مرگ بود. او همه چيزش را از دست داده بود: زندگياش، قدرتش، اميدش، باغش، خانهاش و....
او ديگر نه توان مبارزه داشت و نه ياراي ايستادن و شاهد نابودي باغ بودن. عاقبت، باغبان از فرط اندوه باغ را ترك كرد و سر به بيابان گذاشت.
باغبان در حالي كه از باغ دور ميشد، گاهي به دورنماي باغ ديروز و ويرانه امروز نگاه ميكرد و قلبش از وضعيت باغ و سرنوشت خودش فشرده ميشد.
ادامه ی داستان در قسمت بعد (انشاا.. فردا)