کانون

نسخه‌ی کامل: مناجات ♡
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام مهربونم[تصویر:  vishenka_27.gif]
امروز خيلي خوب بود!
نه براي خوب بودن امروز بلكه براي دوباره بودنم و بودنت متشكرم![تصویر:  16.gif]
نمیدونم چرا ولی حست میکنم
هر چند کم ولی
همین که هستی بسه واسم...
روزي از روزها براي تماشاي طلوع خورشيد زودتر از معمول از خواب بيدار شدم. وه! زيبايي آفرينش خداوند خارج از دايره توصيف بود. همان‌طور كه نگاه مي‌كردم خدا را به خاطر شكوه و عظمت وصف ناپذيرش ثنا مي‌گفتم. ناگهان در آن حال، پروردگار را در قلبم احساس كردم.
از من پرسيد: “دلباخته‌ام هستي؟”
پاسخ دادم: “بلي، تو صاحب اختيار من هستي.”
سپس پرسيد: “ اگر نقص عضو داشتي، باز دلباخته‌ام مي‌شدي؟”
از اين سؤال مبهوت شدم. نگاهي به دست‌ها، پاها و ساير اندام‌هاي بدنم انداختم و حسرت خوردم كه اگر اين اعضاء را نداشتم چه كارها كه قادر به انجامشان نبودم: پاسخ دادم: “خدايا در آن حال، وضعيت دشواري داشتم اما همچنان دلباخته‌ات مي‌شدم.”
دوباره خدا سؤال كرد: “اگر نابينا بودي باز پديده‌هاي مخلوق مرا ستايش مي‌كردي؟”
چگونه مي‌توانستم چيزي را بدون ديدن تحسين كنم؟! ناگهان به ياد هزاران نابينايي افتادم كه در سرتاسر جهان خدا را دوست دارند و مخلوقاتش را تحسين مي‌كنند.
سپس به خدا گفتم: “تصورش برايم دشوار است، اما همچنان دلباخته‌ات مي‌شدم.”
خدا پرسيد: “اگر ناشنوا بودي آيا باز هم به كلامم گوش مي‌سپردي؟” چگونه مي‌توانستم كر باشم و سخن‌ها را بشنوم؟! دريافتم با گوش جان، صورت مي‌پذيرد. پاسخ گفتم: “بسيار دشوار بود اما همچنان به كلام تو گوش مي‌سپردم.”
سپس خدا سؤال كرد: “ اگر لال بودي باز ذكر مرا بر زبان جاري مي‌ساختي؟”
چگونه مي‌توانستم بدون امكان صحبت كردن نام خدا را ذكر گويم؟! در آن حال بر من روشن شد كه ذكر خدا با حضور قلب و جان صورت مي‌گيرد و گفتار ما در آن نقشي ندارد و عبادت خداوند هميشه با صوت و صدا صورت نمي‌گيرد. هنگامي كه ستمي بر ما روا مي‌گردد، خدا را با الفاظ فكر و انديشه‌مان مي‌خوانيم.
پاسخ گفتم: “ اگر چه نبودن صوت و صدا دشوار بود، اما خدا همچنان ذكر تو را مي‌گفتم.
خدا از من پرسيد: “آيا حقيقتاً مرا دوست مي‌داري؟”
با شجاعت و در كمال اراده و اعتقاد پاسخ گفتم: “بلي تو را دوست دارم كه حقيقت مطلقي و يگانه واحدي.” با خود انديشيدم به خدا پاسخي به حق دادم اما ...
خدا پرسيد:‌ “پس چرا گناه مي‌كني؟”
پاسخ دادم: “چون انسانم و بري از خطا نيستم.”
خدا گفت: “پس چرا در هنگام راحتي و آسايش از من دور و دورتر مي‌شوي،‌ اما در هنگامة مشكلات به سراغ من مي‌آيي؟”
هيچ پاسخي نداشتم كه بگويم تنها پاسخم اشك بود.
خدا ادامه داد: “پس چرا فقط در خلوتگاه مرا مي‌شناسي؟ چرا تنها در لحظات نيايش مرا مي‌جويي؟ چرا خودخواهانه از من حاجت مي‌طلبي؟ چرا چون طلبكاران از من خواسته‌هايت را مي‌خواهي؟”
تنها پاسخم باران اشك بود كه پهناي صورتم را پوشانده بود.
سپس گفت: “چرا از من شرمساري؟ چرا حسن خلق را در خود نمي‌گستراني؟‌ چرا در اوج گرفتاري نزد ديگران عاجزانه گريه مي‌كني،‌ در حاليكه شانه‌هاي من آماده پذيرش تو هستند؟ ‌چرا در زماني كه وقت نماز و عبادت معين ساختم، عذر و بهانه مي‌تراشي؟”
سعي كردم پاسخي بگويم، اما جوابي براي گفتن نداشتم.
“ زندگي بزرگترين موهبت من به بندگان است. اين موهبت را تباه نكنيد. به شما تفكر اعطا كردم كه مرا بجوييد و بشناسيد و بپرستيد اما شما بندگان همچنان از آن روي گردانيد. كلامم را بر شما آشكار ساختم اما از گنج پرگوهر هر كلامم هيچ بهره‌اي نبرديد. با شما صحبت كردم اما گوش نداديد. درهاي رحمتم را به شما نشان دادم اما چشمهايتان قادر به ديدن آن نبودند. پيامبراني برايتان فرستادم اما شما بدون توجه آنها را از خود رانديد. نيازها و حاجت‌هاي شما را شنيدم و به يكايك آنها پاسخ گفتم. آيا به راستي مرا دوست داريد؟
توان پاسخ نداشتم. چگونه مي‌توانستم پاسخ دهم؟! بي‌اندازه شرمسار شده بودم. ديگر هيچ عذري نداشتم. چه مي‌توانستم بگويم؟! در حاليكه با تمام وجودم گريه مي‌كردم و اشك صورتم را پوشانده بود، سؤال كردم: “بارالها! مرا ببخش، از تو طلب عفو دارم من بنده قدرنشناس و خطاكار تو هستم.”
خداوند فرمود: “اي بنده! من رحمانم و خطاي خطاكاران را مي‌بخشم.”
پرسيدم: “خدايا با اين همه خطاكاري چرا باز مرا مي‌بخشي و دوستم داري؟”
خدا گفت: “چون تو مخلوقم هستي،‌ پس هيچ‌گاه تو را رها نمي‌كنم. هنگامي كه تو گريه مي‌كني، به تو رحم مي‌كنم و رنج‌هايت را درك مي‌كنم. وقتي كه شاد و مسرور هستي، وجد تو را مي‌فهمم. وقتي افسرده مي‌شوي،‌ به تو دلگرمي مي‌دهم. وقتي شكست مي‌خوري،‌ تو را ياري مي‌كنم تا بلند شوي. وقتي خسته هستي،‌ كمكت مي‌كنم. بدان كه تا آخرين روز حياتت با تو هستم و دوستت دارم.”
هيچ‌گاه آن چنان جانكاه گريه نكرده بودم و دلم مملو از غم نشده بود،‌ اما چگونه بود كه يك مرتبه آنقدر آرام شدم و آرامش يافتم؟ چگونه مي‌توانستم از خداوند آنقدر غافل باشم؟
از خدا پرسيدم: “چقدر مرا دوست داري؟”
خدا فرمود: “به آن ميزان كه خارج از ادراك توست.”
و آنجا بود كه خدا را با تمام اجزا وجودم ستايش كردم و ثنا گفتم
سلام مهربونترین
از کجا بگویم که سراسر تشویش و بی قراریست
خدایا
کاسه ی چه کنم چه کنم به دست گرفته ام و
سر درگم خیابانهای خیال را طی می کنم !
خسته ام خسته تر از تمام ایام
تو میدانی چرا !
هیچیک از سئوالاتم را جوابی نیست
جز جملات کلیشه ای که هیچیک تن تبدار مرا مرهم نیست
خدایا از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود !
وقتی به اطرافم می نگرم می بینم آدمیان سه دسته اند
برخی از آنها چنان سرمست و شاد غرق این دنیایند که گویی
آخرتی نیست ...
برخی چنان غرق در راز و نیاز با تو هستند که گویی در دنیا
هیچ لذتی بالاتر از این نیست ...
برخی مثل من سرگردان در کوچه های خیال
نه دنیایی و نه آخرتی !
گفته بودم میخواهم عاشقت باشم
اما من کجا و عشق تو کجا !
گفته بودم میخواهم از زمینی بودن بگذرم و آسمانی شوم
اما من کجا و زمین و آسمان کجا !
آنقدر دلم سیاه است که حتی جواب ساده ترین سئوالاتم
را هم نمیدانم و سرگردانم !
عشق چیست !
چرا هرکه سفر کرده ی این دیار شد دل شکسته و نا امید
ترک این دیار می کند ؟؟؟
تو کیستی که همه کسی !
نمیتوان دیدت و یا صدایت را شنید !
از من به من نزدیکتری
از مادر مهربانتر و از پدر دلسوزتری اما باید از تو ترسید ؟؟؟
چگونه ترس از خدا را در دل بپرورانم در حالی که
از کودکی مادرم میگفت تو از او هم مهربانتری ؟؟؟
چگونه مهربانیت را رد کنم در حالی که همیشه خطاهایم را ندیده گرفتی ؟؟
چگونه مهربانت بدانم در حالی که همیشه در اوج شادی غم را مهمان خانه ی دلم میکنی ؟؟؟
چگونه دوست داشتنت را انکار کنم وقتی از همه بیشتر مرا دوست داری؟؟
چگونه دوست داشتنت را باور کنم وقتی سالهاست که کنج اتاقم با درد روزگار میگذرانم
 و هرچه التماست میکنم مرا نجات نمیدهی؟
همه میگویند حتما حکمتی دارد خدا همیشه خوبی بنده های خود را میخواهد!!!
اما من میخوام بدانم این چه حکمتی داشت که در اوج جوانی چنین کاری با من کنی؟حکمت این کارت چیست؟
هرکس که مرا می بیند لب به سخن می گشاید که خدا در حال امتحان توست.
خدا بندهای خوب خود را به بدترین شکل ممکن امتحان میکند.
می خواهم بدانم این چه امتحان سنگینیست؟
من که بهترین بنده ی تو نیستم پس چرا به این شدت عذابم میدهی؟نکند انتقام میگیری؟ا
ما من یاد ندارم جایی خوانده یا شنیده باشم که تو اهل انتقام باشی پس چرا با من این کار را کردی؟
بارها به طرفت آمده ام اما تو از من فاصله گرفته ای.ازت فاصله گرفتم تو نیز فاصله گرفتی.
بی تو چطور در این دنیای فانی زندگی کنم؟؟؟
همه ی بندگان تو به دیده ی حقارت به من می نگرند و اگر محبتی می کنند
 از روی ترحم و دلسوزی است اما من چنین محبتی را نمی خواهم.
من محبت تورا می خواهم که بی هیچ ترحمی بر من می کنی.
دستم را بگیر و بگذار بعد از سالها تحمل درد و سختی  در اوج تنهایی تو را برای همیشه داشته باشم
که جز تو مرا یاری نیست.تنهایم نگذار که اگر تو تنهایم بگذاری دیگر کسی را ندارم که به او پناه آورم.
خدایا سخت گمراه و پریشان گشته ام !
چرا زمان شادی به ثانیه نمیرسد و زمان اندوه با سال تمام نمیشود ؟؟؟
خدایا خسته ام مثل دیگر مخلوقاتت
میدانم تویی که می آیی اینجا و میخوانی ،‌ مینویسی سخن دلم تکرار مکررات است
همگان مانند من هستند !
چرا ما فرزندان این زمانیم ؟؟؟
دلم میخواست درکت میکردم اما روحم کوچکتر از آن است که بتواند تو را بفهمد !
گاهی فکر می کنم وقتی ما بندگان که همجنس همیم
همه از یک قطره پدید آمده ایم
برتری بر یکدیگر نداریم اینگونه هر یک خود را تافته ی جدا بافته می داند
چگونه انتظار دارم تورا ،‌تویی که مالک منی
مالک آسمانها و زمین و کهکشانها
درک کنم ،‌بفهمم ،‌ حس کنم ؟؟؟
اویی که مرا از آن خود خواند و گفت بی من حتی ثانیه ای زندگانی نتواند کرد
به سادگی دم و بازدمی مرا نادیده میگیرد و مرا برای همیشه ترک میکند.
چگونه انتظار دارم خدایا تویی که من در حقت بندگی نکردم
هرچه گفتی نکن ، کردم !
هرچه گفتی بکن ،‌ نکردم !
چگونه انتظار دارم از میان آن صد صفتی که به اسماء حسنی
شهرت دارد به جای جبار بودن تو رحمانیت و رحیمیت و کریمیتت را ببینم ؟؟؟
من که خود میدانم چه هستم و چه کرده ام !
خدایا کمکم کن
ازاین گمراهی بیرون بیایم
خدایا کمکم کن
ازاین بی قراری رهایی یابم
خدایا کمکم کن
ازاین آشفتگی ها جدا شوم
خدایا مرا هدایت کن
خدایا مرا به راهی که حق است و راه توست هدایت کن
مرا از آشتفگی رها کن
رهایم کن !
خدایا مرا از این دردی که سالهاست در تن رنجورم مهمان است نجات بده!!!
نجاتم ده !!!!
سلام خدای مهربونم!

خیلی عجیبی فقط همین!
+
عاشقتم هر طور که باشم!


خودت پناهم باش!Khansariha (8)

دوست دارم مثل همیشه!
[تصویر:  3.gif]
خدايا..
امروز يادم افتاد هممون سرمون رو دامن مولامونه.. 
خدايا..
رفتن سخته.. همون طور ك اومدن ..
خدايا ..
خجالت و شرم چ بد حسيه..

خدايا..
تولد توي برزخ رو برام شيرين كن...

ياعلي.53
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .53
فرازی از مناجات های دکتر چمران

اي خدا ، من بايد از نظر علم از همه برتر باشم، تا مبادا که دشمنان مرا از اين راه طعنه زنند. بايد به آن سنگدلاني که علم را بهانه کرده و به ديگران فخر مي‌فروشند، ثابت کنم که خاک پاي من هم نخواهند شد. بايد همه آن تيره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترين و افتاده ترين مرد روي زمين باشم. اي خداي بزرگ آنها که از تو مي‌خواهم ، چيزهايي است که فقط مي‌خواهم در راه تو به کار اندازم و تو خوب ميداني که استعداد آنرا داشته‌ام. از تو مي‌خواهم مرا توفيق دهي که کارهايم ثمر بخش شود و در مقابل خسان سر افکنده نشوم.
سلام !
خدايا دارم تو گناهام گم ميشم ..
كمكم كن .. 
وقتي اين جوري گم بشي .. هيچ اميدي به پيدا شدنت نيست .. 
خودت پيدام كن .. 
.................................
خدايا من از مردن نميترسم از خودم از گناهام ميترسم هر روز دارم بدتر ميشم كمكم كن
امروز داشتم به یکی از آرزو ها دلم میرسیدم، داشتم میومدم پیشت 46

ولی ماشینه حیف که آروم زد53258zu2qvp1d9v
لطفا هیچ کس نخونه
سلام خداجون

میدونی چن وقته ذهنم بدجور درگیره خدا ازش نگذره ک اون باعث این گناه شد

خدائیش خداجون چن بار بهش گفتم بیخیالش بشیم گفت نه واسه ما اشکال نداره

بخدا نفرینش کردم خدا جون

آخه چن شبه کاراش یادم میاد خب شیطون میاد سراغم...
میدونی ک چی میگم؟!ولی به خوت قسم ک پروردگارمی توبه کردم دیگه نمیرم سمتش

قول میدم

خداجون ولی ازش متنفرم هیچ وقت نمیبخشمش حتی نمیخوام شمارشو ببینه چ برسه به خودش

خداجون منو ببخش

دوست دارم
کجایی لوتی؟303
بسم الرب الحسین53

خدایا دَرد دادی دَرمان هم بده!
خدایا...
میدونم که صدای منو میشنوی!
میدونم که همه وقت ناظر کارهای من بودی!
وقتی برای اولین بار تو بچگی خوردم زمین تو آنجا بودی!
وقتی روز اول مدرسه بود و من از ترس و دلهره داشتم میمردم تو آنجا بودی!
وقتی سر جلسه امتحان دچار استرس شده بودم،تو آنجا بودی!
سر جلسه کنکور...
.
.
.
.
و ...و....و....

تو در تمام لحظات زندگی من بودی!
تو تمام لحظات زندگی مرا درست کردی!
اما من هیچ وقت تو را به نحو احسنت شاکر نبودم!
در روبروی تو گناه کردم و هیچ ابایی نداشتم!
اما چوب گناهم را خوردم،چون خودم تقصیر کار بودم!

اما الان سرشار از امیدم!
میدونم که باز هم منو به طرف خودت میکشونی!
باز هم به من اوج میدی!
به بخشندگی تو ایمان دارم!

خدایا تو را شکر که منو به این کانون آوردی!

به امید پاک شدن همه؛علی الخصوص بچه های کانون