سوره : القيامة آیه : 5
بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ
بلکه آدمی می خواهد که در آينده نيز به کارهای ناشايست پردازد
اين سوره و سوره بلد با جمله «لا اُقسم» آغاز شده است. به گفته بسيارى از مفسّران، حرف «لا» براى تأكيد است ولى بعضى آن را براى نفى مىدانند، يعنى مطلب به قدرى روشن است كه سوگند نمىخورم. شايد شباهت قيامت با نفس لوّامه كه هر دو مورد قسم واقع شدهاند، در اين باشد كه در دنياى كوچك وجود انسان دادگاهى به نام نفس لوّامه وجود دارد، در عالم هستى نيز دادگاهى به نام قيامت قرار دارد.<588> پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به ابن مسعود فرمود: اعمال خوب را زياد انجام بده كه نيكوكار و بدكار، هر دو در قيامت پشيمان خواهند بود. نيكوكاران از اين كه چرا كارهاى نيك بيشترى انجام ندادهاند و بدكاران از كوتاهىها و تقصير خود. سپس فرمود: آيه <<و لا ا م بالنفس اللوّامة>> شاهد و گواه اين مطلب است.<589> نفس در قرآن در قرآن و روايات و دعاها، چند گونه نفس براى انسان تصوير شده است: الف) نفس امارّة: كه همواره انسان را به بدىها فرمان مىدهد و اگر با عقل و ايمان مهار نشود، انسان را به سقوط و تباهى مىكشاند. در قرآن مىخوانيم: <<انّ النّفس لامّارة بالسوء الاّ ما رحم ربّى>><590> به درستى كه نفس (انسان را) به كارهاى زشت و ناروا فر مىدهد مگر آن كه پروردگارم رحم كند. اين نفس، آنقدر خواهش و خواسته خود را تكرار مىكند تا انسان را گرفتار سازد. حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: نفس امّارة همچون فرد منافق تملّق انسان را مىگويد و در قالب دوست جلوه مىكند تا بر انسان مسلّط شود و او را به مراحل بعد وارد كند.<591> قرآن كريم در سوره يوسف مىفرمايد: پس از آن كه برادران يوسف، بنيامين را در سرزمين مصر به جاى گذاشته و به نزد پدر برگشتند و ماجراى دستگير شدن او به اتهام سرقت بيان كردند، حضرت يعقوب به آنان فرمود:<<بل سوّلت لكم انفسكم>><592> بلكه نفس، اين كار زشت را اى شما زينت داد و شما را به سوى آن كشاند. در حديث ديگرى مىخوانيم: بعد از نماز، از خداوند چنين بخواهيد: «الهى لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابداً» حتّى به اندازه چشم بر هم زدنى مرا به نفس خودم وامگذار.<593> امام زين العابدين عليه السلام در مناجات شاكّين به خداوند متعال عرض مىكند: من از نفسى به تو شكايت مىكنم كه به بدىها فرمان مىدهد، به سوى خطاها مىرود، نسبت به انجام گناه شتابان است، هنگامى كه شرّى به او مىرسد فرياد مىزند و هنگامى كه قرار است خيرى ز ناحيه او به كسى برسد بخل مىورزد، به لهو و لعب تمايل شديد دارد، از غفلت و سهو و اشتباه پر شده است، به سوى گناه سرعتم مىبخشد و براى توبه، مرا به طفره وا مىدارد. ب) نفس لوّامة: كه در اين سوره (قيامت) آمده است و شايد مراد از آن، همان وجدان اخلاقى باشد. آرى، انسان داراى حالتى است كه در برابر انجام بدىها يا كم شدن خوبىها، هم در دنيا خود را ملامت مىكند و هم در آخرت. اين ملامتها، همان ندامت و پشيمانى است كه مى اند مقدّمه توبه باشد و يا بسترى براى يأس و خودباختگى فراهم آورد. ج) نفس مطمئنّة: كه در اثر نماز و ياد خدا حاصل مىشود و انسان به آرامش و اطمينان دست پيدا مىكند. قرآن كريم در يك مىفرمايد: <<اقم الصلوة لذكرى>><594> نماز را به پادار تا به ياد من برسى و در جاى ديگر مىفرمايد: <<الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب>><595] گاه باشيد كه با ياد خداوند دلها اطمينان و آرامش پيدا مىكنند. انسان مطمئن، از مرگ نمىهراسد، مشتاق شهادت است، به زرق و برقها و جلوههاى دنيا بىاعتنا است و به مقدّرات الهى همواره راضى است. منكران معاد گاهى سؤالاتى را براى انكار قيامت مطرح مىكردند. از جمله اين كه مىگفتند: <<من يحيى العظام و هى رميم>><596> چه كسى اين استخوانها را زنده مىكند در حالى كه پوسيده و پراكنده شدهاند؟ و گاهى به طور علنى قيامت را انكار مىكردند و مىگفتند: <ان هى الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما نحن بمبعوثين>><597> جز اين زندگانى دنيا، زندگانى ديگرى نيست كه ما در آن به دنيا مىآييم و مىميريم و ما مبعوث نمىشويم. در مقابل ترديد و تشكيك مخالفان در معاد كه بازگشت آن به قدرت خداوند است، قرآن بر قدرت الهى در باز آفريدن انسانها تأكيد مىكند كه به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم: <<قادر على ان يخلق مثلهم>><598> او قادر است كه همانند آنها را دوباره خلق كند. <<بقادر على ان يحيى الموتى>><599> خداوند بر اينكه مردگان را زنده كند توانا است. <<على رجعه لقادر>> خداوند بر بازگرداندن او توانا است. و در اين آيه مىفرمايد: نه تنها بازگرداندن اصل انسان، بلكه آفرينش خطوط نوك انگشتان او در نزد خداوند كار مهمّى نيست. <<بلى قادرين على ان نسوّى بنانه>> در انگشتان هر انسانى خطوط خاصّى است كه مخصوص به اوست و هيچ دو نفرى پيدا نمىشوند كه خطوط انگشتان آنها يكسان باشد و به همين جهت براى شناسايى مجرمان، از انگشت نگارى استفاده مىكنند. آرى علم خداوند و قدرت او بر ظريفترين ذرّات وجود هر فردى جارى است. <<ن ّى بنانه>> 1- در نزد خداوند، وقوع قيامت قطعى است و لذا به آن سوگند مىخورد. <<لا اقسم بيوم القيامة>> 2- يكى از ويژگىهاى انسان، داشتن وجدان اخلاقى و شناخت فطرى خوبىها و بدىها و سرزنش و ملامت خود يا ديگران به هنگام انجام بدىها است. <<النفس اللوّامة>> 3- در ميان سه نفس امّاره، مطمئنّة و لوّامة، آن كه به سرزنشها و حسرتهاى روز قيامت شباهت دارد، نفس لوّامة است. <<لااقسم بيوم القيامة... بالنفس اللوّامة>> 4- ايمان به معاد مانع از انجام فسق و فجور است. لذا آنان كه بناى بر انجام گناه و فجور دارند، معاد را زير سؤال مىبرند. <<بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايّان يوم القيامة>> 5 - منكران معاد، بر اساس پندار و خيال به انكار قيامت مىپردازند نه استدلال و دليل و برهان. <<أ يحسب الانسان ان لن نجمع عظامه>> 6- اعضا و جوارح و استخوانهاى پوسيده و پراكنده، در قيامت قابل جمعآورى است. <<نجمع عظامه>> 7- معاد جسمانى است و در قيامت وجود انسان از استخوانهاى خودش است. <<نجمع عظامه>> 8 - نقل پندارهاى باطل و را ردّ آنها جايز است. <<أيحسب... بلى قادرين>> 9- آفريده خداوند، داراى نظم و نظام است، چه در دنيا: <<الّذى خلق فسوّى>><600> و چه در آخرت: <<نسوّى بنانه>> 10- انسان قيامت، همان انسان دنيايى است. <<بلى قادرين على ان نسوّى بنانه>> 11- خداوند به انسان قدرت انتخاب و اختيار و اراده عطا كرده است و او مىتواند بر خلاف عقل و فطرت و آگاهى خود تصميم بگيرد. <<بل يريد الانسان ليفجر امامه>> 12- بسيارى از كسانى كه قيامت را انكار مىكنند مشكل علمى ندارند، بلكه از نظر روانى انكار آنان براى آن است كه به خيال خود راه را براى خواستههاى خود باز كنند. <<يريد الانسان ليفجر امامه>>
سوره : يونس آیه : 55
أَلا إِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ
بدانيد که هر چه در آسمانها و زمين است از آن خداست و آگاه باشيد که وعده خدا حق است ، ولی بيشترشان نمی دانند
1- دانستن كافى نيست، تذكّر وتوجّه به دانستهها و باورها مهّم است. «اَلا» 2- چون مالك همهى هستى خداست، كفّار از خود چيزى ندارند كه براى نجات خويش فديه بدهند. (با توجّه به آيه قبل) 3- مالكيّت او بر هستى، نشانهى توانمندى او بر تحقّق وعدههاست. «للّه ما فى السموات... انّ وعد الله حقّ» 4- همان كسى كه هستى از اوست، مىتواند زنده كند و بميراند. «للّه ما فى السموات... يحيى و يميت» 5 - حيات و مرگ و سرانجام كار همه به دست خدا و به سوى اوست. «يحيى و يميت و اليه ترجعون»
سوره : العنكبوت آیه : 45
اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ
هر چه را از اين کتاب بر تو وحی شده است تلاوت کن و نماز بگزار ، که نماز آدمی را از فحشا و منکر باز می دارد و ذکر خدا بزرگ تر است و خدا به کارهايی که می کنيد آگاه است
در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور تلاوت قرآن و نماز را در كنار هم داده و اين به خاطر آن است كه قرآن و نماز دو منبع نيروبخش مىباشند. خداوند كه به پيامبرش از يك مسئوليّت سنگين خبر مىدهد، (انّا سنلقى عليک قولاً ثقيلاً) <35> به او مىفرمايد: براى انجام اين مسئوليّت سنگين، از دو منبع نيروبخش كمك بگير: يكى تلاوت قرآن. (و رَتّل القرآن ترتيلا) <36> و ديگرى نماز شب. (اِنّ ناشئه الليل هى اَشدّ وَطاً و أقوم قيلاً) <37> البتّه علاوه بر اين آيه، نماز و قرآن، بارها در كنار هم آمده است؛ از جمله: (يتلون كتاب الله و اقاموا الصلوه) <38> و (يمسّكون بالكتاب و اقاموا الصلوه) <39> براى جمله «لذكر الله اكبر» چند معنا بيان شده است: الف: نماز، بزرگترين ذكر الهى است. به دليل آيهى (اقم الصلوه لذكري) <40> كه نماز را ذكر خداوند مىداند. ب: ياد خدا (و حضور قلب)، بالاتر از ظاهر نماز است. ج: ياد خدا براى انسان از همه كارها برتر است. د: ياد خدا، براى جلوگيرى از فحشا و منكر بالاتر از هر اهرم ديگر است. ه: ياد خدا از شما، بزرگتر از ياد شما از خدا است. (البتّه اين معنا با توجّه به روايات در ذيل آيه (اذكرونى اذكركم) <41> برداشت شده است. <42> ) به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته شد: فلانى هم نماز مىخواند و هم خلاف مىكند، فرمود:«انّ صلاته تنهاه يوماً» <43> بالاخره نماز او روزى نجاتش خواهد داد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر كسى دوست دارد قبولى يا ردّ نمازش را بداند، ببيند نمازش او را از فحشا و منكر باز داشته است يا نه. سپس امام (عليه السلام) فرمود: «فبقدر ما منعته قبلت منه» <44> به اندازهاى كه نماز، انسان را از منكرات باز مىدارد، به همان اندازه قبول مىشود. 1- تنها آشنايى با مفاهيم، تلاوت و آموزش قرآن كافى نيست، بلكه عمل لازم است. (اُتلُ أقُم) 2- قرآن و نماز، در رأس برنامههاى تربيتى است. (اُتلُ أقُم) 3- رابطه پيامبر با مردم از طريق تلاوت آيات قرآن و ابلاغ دستورات خداوند به آنان و رابطه او با خدا از طريق عبادت و نماز است. (اُتلُ أقُم) 4- در تبليغ و ارشاد، حكمت و آثار دستورات دينى را بيان كنيم. (أقِم الصلوه انّ الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر) 5- در پيشگاه خداوند، نماز از عظمت و جايگاه خاصّى برخودار است. (اقم الصلوه اِنّ الصلوه) (تكرار كلمهى «صلوه») 6- نقش اصلاحى نماز در فرد و جامعه حدسى و پيشنهادى نيست، بلكه قطعى است. (اِنّ الصلوه) (كلمهى «انّ» و جملهى اسميه) 7- اگر نمازِ انسان، او را از فحشا و منكر باز نداشت، بايد در قبولى نماز خود شك كند. (اِنّ الصلوه تنهي) 8-گسترش كارهاى نيك و معروف، به طور طبيعى مانع رشد منكر است. (الصلوه تنهي) 9- علم خداوند، ضامن اجراى صحيح دستورات اوست. (والله يعلم ما تصنعون) 10- در نماز، انواع راز و رمزها، هنرها و سليقهها نهفته است. (ما تصنعون) نماز و بازدارندگى از منكرات سؤال: چگونه نماز فرد و جامعه را از فحشا و منكر باز مىدارد؟ پاسخ: 1- ريشهى تمام منكرات غفلت است و خداوند در آيه 179 سورهى اعراف، انسان غافل را از حيوان بدتر شمرده است. (اولئک كالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون) و نماز چون ياد خدا و بهترين وسيلهى غفلت زدايى است، پس زمينهى منكرات را از بين مىبرد. 2- اقامهى نماز و داشتن رنگ الهي، مانع گرفتن رنگ شيطانى است. چنانكه كسى كه لباس سفيد بپوشد، حاضر نيست در جاى كثيف و آلوده بنشيند. 3- در كنار نماز، معمولاً توصيه به زكات شده است، كه فرد را از منكر بخل و بى تفاوتى در برابر محرومان و جامعه را از منكر فقر كه زمينهى رويكرد به منكرات است، رها مىسازد. 4- نماز، داراى احكام و دستوراتى است كه رعايت هر يك از آنها انسان را از بسيارى گناهان باز مىدارد، مثلاً: شرط حلال بودن مكان و لباس نمازگزار، انسان را از تجاوز به حقوق ديگران باز مىدارد. رعايت شرط پاك بودن آب وضو، مكان، لباس و بدن نمازگزار، انسان را از آلودگى و بى مبالاتى دور مىكند. شرط اخلاص، انسان را از منكر شرك، ريا و سُمعه باز مىدارد. شرط قبله، انسان را از منكر بى هدفى و به هر سو توجّه كردن باز مىدارد. ركوع و سجده، انسان را از منكر تكبّر باز مىدارد. توجّه به پوشش مناسب در نماز، انسان را از منكر برهنگى و بى حيايى حفظ مىكند. توجّه به عدالت امام جماعت، سبب دورى افراد از فسق و خلاف مىشود. نماز جماعت، انسان را از گوشه گيرى نابجا نجات مىدهد. احكام و شرايط نماز جماعت، بسيارى از ارزشها را زنده مىكند از جمله: مردمى بودن، جلو نيافتادن از رهبر، عقب نماندن از جامعه، سكوت در برابر سخن حقّ امام جماعت، نظم و انضباط، ارزش گذارى نسبت به انسانهاى با تقوا، دورى از تفرقه، دورى از گرايشهاى مذموم نژادي، اقليمي، سياسى و حضور در صحنه كه ترك هريك از آنها، منكر است. لزوم تلاوت سوره حمد در هر نماز، رابطهى انسان را با آفرينندهى جهان، «ربّ العالمين»، با تشكّر، تعبّد و خضوع در برابر او، «ايّاک نعبد» با توكّل و استمداد از او، «ايّاک نستعين»، با توجّه و يادآورى معاد، «مالک يوم الدين» با رهبران معصوم و اولياى الهي، «انعمت عليهم»، با برائت از رهبران فاسد، «غيرالمغضوب» و رابطهى انسان را با ديگر مردم جامعه «نعبد و نستعين» بيان مىكند كه غفلت از هريك از آنها منكر، يا زمينه ساز منكرى بزرگ است.
سوره : مريم آیه : 87
لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا
از شفاعت بی نصيبند ، مگر آن کس که با خدای رحمان پيمانی بسته باشد
قرآن، براى شفاعت شرايطى قائل است و چنين نيست كه هر كس هر چه را خواست شفيع خود قرار دهد. در قيامت، كفّار به هر درى مىزنند و از هر كسى پناه مىخواهند، ولى جواب منفى مىشنوند. ممكن است مراد از «عَهد»، همان عهد بندگى خدا و دورى از شيطان باشد كه قرآن مىفرمايد: «ألم اَعهَد اليكم يا بنى آدم أن لا تعبدوا الشيطان اِنّه لكم عدوّ مبين و أنِ اعبدونى هذا صراط مستقيم» <495> اى انسانها! آيا از شما پيمان نگرفتم كه از شيطان اطاعت نكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است و اينكه تنها مرا پرستش كنيد كه اين صراط مستقيم است. و در جاى ديگرى مىخوانيم: «لا تَنفع الشفاعة الاّ مَن أذن له الرّحمن و رَضِى له قولا» <496> در آن روز، شفاعت هيچ كس سودى نمىبخشد جز كسى كه خداوند به او اجازه داده و به گفتار او راضى است. در روايات، «عهد» به چند چيز تفسير شده است از جمله: الف: تعهّد به ولايت اميرالمؤمنين علىّبن ابيطالبعليهما السلام و امامان پس از او. <497> ب: وصيّت هنگام مرگ كه انسان مردم را گرد خود جمع كند و بگويد: من متعهّدم به «لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه»، و حقانيّت بهشت و دوزخ. <498> ج: تعهّد ومواظبت بر نمازهاى شبانهروزى. <499> 1- شفاعت، داراى نظامى قانونمند و تحت نظارت خداوند است. «لايملكون الشفاعة الاّ مَن...» 2- كسى خودسرانه و از پيش خود قدرت و حقّ شفاعت ندارد. «لا يملكون» 3- شفاعت، جلوهاى از رحمت گستردهى الهى است. «عند الرّحمن عهدا» 4- افراد خاص ومتعهّد از طرف خداوند حقّ شفاعت دارند. «الاّ مَن اتّخذ عند الرّحمن عهدا»
سلام ازم خواست فعالیت رو از سر بگیرم
کسی نمی دونه داداش سایه چرا نمیاد؟
فعلا که از سایه جان خبری نیست
_________________________________________________________________________________________
سوره : البقرة آیه : 271
إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاء فَهُوَ خَيْرٌ لُّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ
اگر آشکارا صدقه دهيد کاری نيکوست و اگر در نهان به بينوايان صدقه دهيدنيکوتر است و گناهان شما را می زدايد و خدا به کارهايی که می کنيد آگاه است
امام باقر عليه السلام ذيل اين آيه فرمود: زكات واجب را علنى پرداخت كنيد، ولى زكات مستحبّ را مخفيانه بدهيد. <749> شايد دليل اين باشد كه زكات واجب يك وظيفه عمومى، معمولى و دور از ريا است. گرچه آيه در مورد كمكهاى مالى است، ولى در فرهنگ اسلام، به هر كار خيرى صدقه گفته مىشود. حتّى اگر سنگى را از ميان راه مسلمين كنار زديم، صدقه است. بنابراين كمك به محرومان از طريق علم و آبرو و وساطت نيز صدقه مىباشد. 1- انفاقِ علنى، سبب تشويق ديگران و رفع تهمت بخل از انسان و يك نوع تبليغ عملى است. «فنعمّاهى» 2- شرط رسيدگى به فقرا، مسلمان بودن آنها نيست. «فقراء» 3- با اينكه صدقات و زكات، مصارف زيادى دارد، لكن نام فقرا در آيه نشانه اولويّت آنان است. «تؤتوها الفقراء» 4- شما بايد به سراغ فقرا برويد، نه آنكه آنان به سراغ شما بيايند. «تؤتوها الفقراء» و نفرمود: «يأتكم الفقراء» 5 - انفاقِ پنهانى، از ريا و خودنمايى دور و به اخلاص نزديك است و آبروى گيرنده صدقه را محفوظ نگه مىدارد. «فهو خير لكم» 6- انسان، غريزه سودجويى وخيرخواهى دارد، گرچه در مصداق گاهى به سراغ شر مىرود. لذا پيامبران الهى، مصاديق ونمونههاى خير را براى انسان بيان كردهاند. «فهو خير لكم» 7- كمك به فقرا، بخشى از گناهان صغيره را مىبخشد. «يكفّر عنكم من سيئاتكم» «سيّئات» در قرآن در برابر گناهان كبيره آمده وبه گناهان صغيره گفته مىشود. 8 - آن <750> چه مهم است علم خداست، نه اطلاع و آگاهى مردم. «واللّه بما تعملون خبير»
سوره : المؤمنون آیه : 57
إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشْيَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ
آنهايی که از خوف پروردگارشان لرزانند
«خَشيت» ترسى است كه برخاسته از علم وشناخت باشد و «اِشفاق» ترسى است كه با محبّت و احترام آميخته باشد. خشيت، بيشتر جنبهى قلبى دارد و اشفاق جنبهى عملي. آيه مىفرمايد: مؤمنان و سبقت گيرندگان در خيرات، كسانى هستند كه در دل آنان ترس آميخته با عظمت خدا جاى كرده است و در عمل، حريم خدا را حفظ مىكنند و حيا دارند. 1- ترس از روى آگاهى و توجّه به عظمت خداوند، مايهى رشد است. (من خَشيه ربّهم مشفقون) 2- ايمان آوردن به هر قانونى كه خداوند مىفرستد و دور شدن از انواع شرك ها، وظيفهى دائمى ماست. (كلمهى «يؤمنون» و «لايشركون» فعل مضارع و نشانهى دوام و استمرار است)
سوره : فصلت آیه : 36
وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
و اگر از جانب شيطان دستخوش وسوسه ای گردی ، به خدا پناه ببر ، که ، اوشنوا و داناست
كلمهى «نزغ» به معناى ورود در كارى به قصد فساد است و به وسوسهى شيطان و تحريك او نيز نزغ گفته مىشود. در اين آيه و سه آيهى قبل، چهار نكته براى مناديان راه خدا مطرح شده است: <47> در آيهى 32 مىفرمايد: بهترين سخن، دعوت به سوى خداست، مشروط بر آن كه دعوت كننده، خود اهل عمل و تسليم فرمان خدا باشد. در آيهى بعد مىفرمايد: اگر در مسير دعوت با مخالفان روبرو شدى با بهترين شيوه برخورد كن تا او را تغيير دهى، يا به گونهاى عمل كن كه گويا همان مخالف، دوست صميمى تو است و هيچ به روى خود نياور. در آيهى بعد فرمود: اين ناديده گرفتن عداوتها و دشمنىها نياز به صبر دارد و مخصوص كسانى است كه بهرهى بزرگى از كرامت و لطف خدا را دريافت كرده باشند. در اين آيه مىفرمايد: اگر شيطان تو را وسوسه كرد كه با دشمن برخورد خشن داشته باش به خدا پناه ببر. وسوسهى شيطان «نزغ»، راهها و ابزار و انواعى دارد: گاهى از طريق ترساندن است. «الشيطان يعدكم الفقر» <48> گاهى از طريق زيبا جلوه دادن است. «زيّن لهم الشيطان اعمالهم» <49> گاهى از طريق وعدههاى تو خالى است. «يعدهم و يمنيهم» <50> گاهى از طريق دشمنى و كينه است. «يوقع بينكم العداوة و البغضاء» <51> 1- برانگيختن حسّ انتقامجويى در انسان، از شگردهاى شيطانى است، ولى پاسخ دادن بدىها با نيكى، از سفارشات الهى است. «ادفع بالتى هى احسن... امّا ينزغنّك» 2- از وسوسهى شيطان، هيچ كس حتّى پيامبر در امان نيست. «و امّا ينزغنّك» 3- وسوسهى شيطان دائمى است. («ينزغنّك» فعل مضارع و رمز استمرار است). 4- هر عنصرى كه وسوسهگر باشد شيطانى است. «من الشيطان نزغ» 5- صبر نكنيد كه شيطان مسلط شود، با پيدا شدن كوچكترين وسوسه به خدا پناه ببريد. «من الشيطان نزغ» 6- داروى وسوسهى شيطان، پناهندگى به خدا و توبه است. «و امّا ينزغنّك فاستعذ باللّه» 7- استعاذه از ابزارهاى عصمت انبيا است. «فاستعذ...» 8- به كسى بايد پناه برد كه جامع همهى كمالات و شنوا و آگاه باشد. «فاستعذ باللّه» (كلمه «اللّه» به معناى ذات مقدّس است كه تمام كمالات را داشته باشد) 9- با اين كه خدا مىداند ولى ما بايد ضعف و پناهندگى خود را با زبان و دل اظهار كنيم. «فاستعذ... السميع العليم» 10- پناه خواستن از خداوند بى پاسخ نمىماند. «السميع العليم» 11- تنها خداوند شنوا و داناى مطلق است. «انّه هو السميع العليم»
با سلام
آيه 21 از سوره فاطر -
مساوي نيستند ...
وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الحَْرُورُ(21)
(آيه 21)- سپس مىافزايد: «و هرگز سايه (آرام بخش) با باد داغ و سوزان يكسان نيستند».
مؤمن در سايه ايمانش در آرامش و امن و امان به سر مىبرد، اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مىسوزد.
در پناه خدا !
آن کس که از خدای رحمان ترسید و با قلب خاشع به در گاه او باز آمد ، برآن بندگان در آنجا هرچه بخواهند مهیاست و باز افزونتر از آن نزد ما خواهد آمد(34 و 35 سوره قاف)
سوره : الفجر آیه : 15
فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ
اما آدمی ، چون پروردگارش بيازمايد و گرامی اش دارد و نعمتش دهد ، می گويد : پروردگار من مرا گرامی داشت
«اكرام» اگر منسوب به لطف خدا شد، خوب است ولى اگر آن را منسوب به لياقت خود دانستيم بد است. در اين آيات دو بار كلمه اكرام آمده است: اكرام اول، چون به خدا منسوب است در مقام كمال است <<اكرمه>> اكرام دوم چون به انسان منسوب است سرزنش شده است. <<اكرمنِ>> جا اينكه قرآن اكرام را به خدا نسبت داده <<اكرمه>> ولى اهانت را به خدا نسبت نداده است، بلكه اين انسان است كه مىگويد: <<اهانن>> <<اَكلاً لمّا>> يعنى يكجا خوردن، بدون دقت در اين كه حلال است يا حرام و آيا مال ديگران به آن اضافه شده يا نه. «لمّا» مصدر «لَمَمت» به معناى جمع و ضميمه كردن است. «جَمّا» به معناى زياد و انباشته است. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: من و كسى كه يتيم را تحت تكفل خود قرار دهد، در بهشت در كنار هم هستيم.<834> يكى از سنّتها و برنامههاى قطعى خداوند، آزمايش مردم است؛ البتّه نه براى شناختن، بلكه براى ظهور خصلتها و بروز تلاشها تا بر اساس آن اجر و پاداش دهد. آزمايشهاى الهى گوناگون است، گاهى با رفاه و ثروت انسان را آزمايش مىكند و گاهى با تنگدستى و مشكلات. و انسان عجول كه از آزمايش الهى و اهداف آن غافل است، دست به قضاوتها و تحليلها و تفسيرهاى غلط زده و از خداوند گلايه مىكند. 1- آزمايشهاى الهى، جلوهاى از در كمين بودن پروردگار نسبت به انسان است <<انّ ربّك لبالمرصاد فامّا الانسان اذا ما ابتلاه...>> 2- آزمايش، وسيله تربيت و رشد انسان است. <<الانسان ابتلاه ربّه>> 3- دريافتهاى انسان بر اساس لطف اوست نه استحقاق ما. پس گرفتار غرور و عجب نشده و از آزمايش غفلت نكنيد. <<اكرمه و نعّمه>> 4- نه فقر نشانه اهانت است و نه دارايى نشانه كرامت؛ بلكه هر دو وسيله آزمايش است. <<ابتلاه... فاكرمه، ابتلاه فقدر عليه رزقه>> 5 - مهمتر از جسم يتيم روح اوست كه بايد گرامى داشته شود. <<تكرمون>> 6- كمبودهاى روحى را با احترام و محبت جبران كنيد. (اولين انتظار يتيمان احترام به شخصيّت آنان است) <<تكرمون اليتيم>> 7- در مورد كارهاى خداوند، قضاوت نابجا نكنيد. دليل تنگى رزق را بىاعتنائى خداوند نپندازيد، بلكه نتيجه عملكرد خودتان بدانيد.<<كلاّ بل لاتكرمون اليتيم>> 8 - احسان به ديگران، در رزق و روزى انسان نقش مهمى دارد. <<لاتكرمون - فقدر عليه رزقه>> 9- بينوايان نبايد گرسنه بمانند. يا با انفاق خود، يا با تشويق ديگران بايد به آنان رسيدگى كرد. <<تحاضون على طعام المسكين>> 10- در دردرآمدهاى خود دقت كنيد؛ هر نانى مصرف كردنى نيست. <<اكلا لّما>> 11- علاقه به مال فطرى است، آنچه مذموم است، علاقه شديد است <<حُبّاً جمّاً>> 12- تكريم خداوند از شما، بايد سبب تكريم شما از يتيمان باشد، نه عكس آن. <<اكرمه... لا تكرمون>>
با سلام
آيه 83 از سوره يس-
معاد ، آخرت ، قيامت و حسابرسي ...
(آيه 83)- اين آيه كه آخرين آيه سوره «يس» است به صورت يك نتيجهگيرى كلى در مسأله مبدأ و معاد اين بحث را به طرز زيبايى پايان مىدهد.
مىگويد: «پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت اوست و همه شما به سوى او باز مىگرديد» (فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).
نكتهها:
در اينجا نظر خوانندگان عزيز را به مباحث ششگانه زير كه بحث فشردهاى پيرامون مسائل معاد است، جلب مىكنيم:
1- اعتقاد به معاد يك امر فطرى است
اگر انسان براى فنا آفريده شده بود بايد عاشق «فنا» باشد، و از مرگ- هر چند مرگ به موقع- و در پايان عمر لذت برد، در حالى كه مىبينيم قيافه مرگ به معنى نيستى براى انسان در هيچ زمانى خوشايند نبوده، سهل است، با تمام وجودش از آن مىگريزد! كوشش براى باقى نگهداشتن جسم مردگان از طريق موميايى كردن و ساختن مقابر جاويدانى همچون اهرام مصر، و دويدن دنبال آب حيات، و اكسير جوانى، و آنچه مايه طول عمر است، دليل روشنى از عشق سوزان انسان به مسأله بقا است.
اگر ما براى فنا آفريده شديم اين علاقه به بقا چه مفهومى مىتواند داشته باشد؟ جز يك علاقه مزاحم و حد اقل بيهوده و بىمصرف!
فراموش نكنيد ما بحث معاد را بعد از پذيرش وجود خداوند حكيم و دانا دنبال مىكنيم، ما معتقديم هر چه او در وجود ما آفريده روى حساب است، بنابر اين عشق به بقا نيز بايد حسابى داشته باشد، و آن هماهنگى با آفرينش و جهان بعد از اين عالم است.
به تعبير ديگر اگر دستگاه آفرينش در وجود ما عطش را آفريد، دليل بر اين است كه آبى در خارج وجود دارد، همچنين اگر غريزه جنسى و علاقه به جنس مخالف در انسان وجود دارد نشانه اين است كه جنس مخالفى در خارج هست، و گر نه جاذبه و كشش بدون چيزى كه به آن مجذوب گردد با حكمت آفرينش سازگار نيست.
از سوى ديگر هنگامى كه تاريخ بشر را از زمانهاى دوردست و قديميترين ايام بررسى مىكنيم نشانههاى فراوانى بر اعتقاد راسخ انسان به زندگى پس از مرگ مىيابيم.
آثارى كه امروز از انسانهاى پيشين- حتى انسانهاى قبل از تاريخ- در دست ما است، مخصوصا طرز دفن مردگان، كيفيت ساختن قبور، و حتى دفن اشيائى همراه مردگان، گواه بر اين است كه در درون وجدان ناآگاه آنها اعتقاد به زندگى بعد از مرگ نهفته بوده است.
يكى از روانشناسان معروف مىگويد: «تحقيقات دقيق نشان مىدهد كه طوائف نخستين بشر داراى نوعى مذهب بودهاند، زيرا مردگان خود را به طرز مخصوص به خاك مىسپردند و ابزار كارشان را در كنارشان مىنهادند، و به اين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مىرساندند.
اينها نشان مىدهد كه اين اقوام زندگى پس از مرگ را پذيرفته بودند، هر چند در تفسير آن راه خطا مىپيمودند، و چنين مىپنداشتند كه آن زندگى درست شبيه همين زندگى است.
به هر حال اين اعتقاد قديمى ريشهدار را نمىتوان ساده پنداشت و يا صرفا نتيجه يك تلقين و عادت دانست.
از سوى سوم وجود محكمه درونى به نام «وجدان» گواه ديگرى بر فطرى بودن معاد است.
هر انسانى در برابر انجام كار نيك در درون وجدانش احساس آرامش مىكند، آرامشى كه گاه با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست.
و به عكس در برابر گناهان، مخصوصا جنايات بزرگ، احساس ناراحتى مىكند، تا آنجا كه بسيار ديده شده دست به خودكشى مىزند و يا خود را تسليم مجازات و چوبه دار مىكند، و دليل آن را رهائى از شكنجه وجدان مىداند.
با اين حال انسان از خود مىپرسد: چگونه ممكن است عالم كوچكى همچون وجود من داراى چنين دادگاه و محكمهاى باشد، اما عالم بزرگ از چنين وجدان و دادگاهى تهى باشد؟
و به اين ترتيب فطرى بودن مسأله معاد و زندگى پس از مرگ از طرق مختلف بر ما روشن مىشود.
از راه عشق عمومى انسانها به بقاء.
از طريق وجود اين ايمان در طول تاريخ بشر.
و از راه وجود نمونه كوچك آن در درون جان انسان.
2- بازتاب معاد در زندگى انسانها
اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى، و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر، اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسانها مىگذارد و به عنوان يك عامل مؤثرى در تشويق به نيكيها و مبارزه با زشتيها مىتواند مؤثر شود.
اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ مىتواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاهها و كيفرهاى معمولى است چرا كه مشخصات دادگاه رستاخيز با دادگاههاى معمولى بسيار متفاوت است، در آن دادگاه نه تجديد نظر وجود دارد، و نه زر و زور روى فكر ناظرانش اثر مىگذارد، نه ارائه مدارك دروغين در آن فايدهاى دارد، و نه تشريفات آن نيازمند به طول زمان است.
قرآن مجيد مىگويد: «از روزى بپرهيزيد كه هيچ كس بجاى ديگرى جزا داده نمىشود و نه شفاعتى از او پذيرفته خواهد شد و نه غرامت و بدل، و نه كسى به يارى او مىآيد». (بقره/ 48) و نيز مىگويد: «هر كس از آنها كه ظلم و ستم كرده، اگر تمامى روى زمين را در اختيار داشته باشد، در آن روز همه را براى نجات خويش مىدهد، و هنگامى كه عذاب الهى را مىبينند پشيمانى خود را مكتوم مىدارند (مبادا رسواتر شوند) و در ميان آنها به عدالت داورى مىشود و ستمى بر آنها نخواهد رفت». (يونس/ 54) و نيز مىخوانيم: «هدف اين است كه خداوند هر كس را به آنچه انجام داده جزا دهد چرا كه خداوند سريع الحساب است». (ابراهيم/ 51) به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات: «خداوند در يك چشم به هم زدن حساب همه را مىرسد!» به همين دليل در قرآن مجيد سر چشمه بسيارى از گناهان فراموش كردن روز جزا ذكر شده، آنجا كه مىفرمايد: «بچشيد آتش دوزخ را به خاطر اينكه ملاقات امروز را فراموش كرديد». (الم سجده/ 14) حتى از پارهاى از تعبيرات استفاده مىشود كه انسان اگر گمانى در باره قيامت داشته باشد نيز از انجام بسيارى از اعمال خلاف خوددارى مىكند.
چنانكه در باره كم فروشان مىفرمايد: «آيا آنها گمان نمىكنند كه براى روز بزرگى مبعوث مىشوند». (مطففين/ 4) حماسههاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدانهاى جهاد مىآفرينند، و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در زمينه دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان مىدهند، همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است، مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده كه اين گونه پديدهها در مقياس وسيع و گسترده جز از طريق عقيدهاى كه زندگى پس از مرگ در آن جاى ويژهاى دارد امكان پذير نيست.
سربازى كه منطقش اين است: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» بگو:
شما دشمنان در باره ما چه مىانديشيد؟ جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت و افتخار» (يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت) (توبه/ 52) قطعا سربازى است شكست ناپذير.
چهره مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشت انگيز است، و حتى از نام آن و هر چيز كه آن را تداعى كند مىگريزند، براى عقيدهمندان به زندگى پس از مرگ نه تنها نازيبا نيست، بلكه دريچهاى به جهانى بزرگ، شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشوده شدن درهاى زندان تن، و رسيدن به آزادى مطلق است.
اصولا مسأله معاد بعد از مبدأ، خط فاصل فرهنگ خداپرستان و ماديين است، چرا كه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:
ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق مىبيند، و با تمام وجودش از آن مىگريزد، چرا كه همه چيز با آن پايان مىگيرد.
و ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن، و پر گشودن در آسمان بيكران مىشمرد.
طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمىدهند، بلكه با الهام گرفتن از مكتب امير مؤمنان على عليه السّلام كه مىفرمايد: «به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقهاش به مرگ بيشتر است از كودك شيرخوار به پستان مادر» از مرگ در راه هدف استقبال مىكنند.
و به همين دليل هنگامى كه ضربه شمشير جنايتكار روزگار «عبد الرحمن بن ملجم» بر مغز مباركش فرو نشست فرمود: «فزت و ربّ الكعبة به خداى كعبه، پيروز و رستگار و راحت شدم!» كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بىهدف، آدم شجاع و با شهامت و هدفدارى مىآفريند كه زندگيش مملو از حماسهها و ايثارها و پاكى و تقواست.
3- دلائل عقلى معاد
گذشته از دلائل نقلى فراوانى كه براى معاد در قرآن مجيد آمده است و شامل صدها آيه در اين زمينه مىشود دلائل عقلى روشنى نيز بر اين امر وجود دارد كه بطور فشرده در اينجا قسمتى از آن يادآورى مىشود:
الف- برهان حكمت:
اگر زندگى اين جهان را بدون جهان ديگر در نظر بگيريم پوچ و بىمعنى خواهد بود، درست به اين مىماند كه زندگى دوران جنينى را بدون زندگى اين دنيا فرض كنيم.
اگر قانون خلقت اين بود كه تمام جنينها در لحظه تولد خفه مىشدند و مىمردند چقدر دوران جنينى بىمفهوم جلوه مىكرد؟ همچنين اگر زندگى اين جهان بريده از جهان ديگر تصور شود اين سر در گمى وجود خواهد داشت.
زيرا چه لزومى دارد كه ما هفتاد سال يا كمتر و بيشتر در اين دنيا در ميان مشكلات دست و پا زنيم؟ مدتى خام و بىتجربه باشيم «و تا پخته شود خامى، عمر تمام است!» مدتى به دنبال تحصيل علم و دانش باشيم هنگامى كه از نظر معلومات به جايى رسيديم برف پيرى بر سر ما نشسته! تازه براى چه زندگى مىكنيم؟ خوردن مقدارى غذا و پوشيدن چند دست لباس و خوابيدن و بيدار شدنهاى مكرر و ادامه دادن اين برنامه خسته كننده تكرارى را دهها سال؟! آيا به راستى اين آسمان گسترده، اين زمين پهناور و اين همه مقدمات و مؤخرات و اين همه استادان و مربيان و اين همه كتابخانههاى بزرگ و اين ريزه كاريهايى كه در آفرينش ما و ساير موجودات به كار رفته، همه براى همان خوردن و نوشيدن و پوشيدن و زندگى مادى است؟
اينجاست كه آنها كه معاد را قبول ندارند، اعتراف به پوچى اين زندگى مىكنند و گروهى از آنها اقدام به خودكشى و نجات از اين زندگى پوچ و بىمعنى را مجاز و يا مايه افتخار مىشمرند!
چگونه ممكن است كسى به خداوند و حكمت بىپايان او ايمان داشته باشد و زندگى اين جهان را بىآنكه مقدمهاى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد قابل توجه بشمرد؟
قرآن مجيد مىگويد: «آيا گمان كرديد بيهوده آفريده شدهايد و به سوى ما باز نمىگرديد؟» (مؤمنون/ 115) يعنى اگر بازگشت به سوى خدا نبود زندگى اين جهان عبث و بيهوده بود.
آرى در صورتى زندگى اين دنيا مفهوم و معنى پيدا مىكند و با حكمت خداوندى سازگار مىشود كه اين جهان را مزرعهاى براى جهان ديگر و گذرگاهى براى آن عالم وسيع و كلاس تهيه و دانشگاهى براى جهان ديگر و تجارتخانهاى براى آن سرا بدانيم، همانگونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در كلمات پرمحتوايش در نهج البلاغه فرمود: «اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كس كه با آن به راستى رفتار كند و خانه تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بىنيازى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد، و محل اندرز است، براى آنكه از آن اندرز گيرد، مسجد دوستان خداست، نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياء حق است».
كوتاه سخن اينكه مطالعه و بررسى وضع اين جهان به خوبى گواهى مىدهد بر اينكه عالم ديگرى پشت سر
آن است: «شما نشئه اولى و آفرينش خود را در اين دنيا ديديد چرا متذكر نمىشويد كه از پى آن جهان ديگرى است؟» (واقعه/ 62)
ب- برهان عدالت:
دقت در نظام هستى و قوانين آفرينش نشان مىدهد كه همه چيز آن حساب شده است.
در سازمان تن ما آنچنان نظام عادلانهاى حكمفرماست كه هرگاه كمترين تغيير و ناموزونى رخ مىدهد سبب بيمارى يا مرگ مىشود، حركات قلب ما، گردش خون ما، پردههاى چشم ما و جزء جزء سلولهاى تن ما مشمول همان نظام دقيق است كه در كل عالم حكومت مىكند. آيا انسان مىتواند يك وصله ناجور در اين عالم پهناور باشد؟ درست است كه خداوند به انسان آزادى اراده و اختيار داده تا او را بيازمايد و در سايه آن مسير تكامل را طى كند، ولى اگر انسان از آزادى سوء استفاده كرد، چه مىشود؟ اگر ظالمان و ستمگران، گمراهان و گمراه كنندگان با سوء استفاده از اين موهبت الهى به راه خود ادامه دادند عدل خداوند چه اقتضا مىكند؟
درست است كه گروهى از بدكاران در اين دنيا مجازات مىشوند و به كيفر اعمال خود- يا لااقل قسمتى از آن- مىرسند، اما مسلما چنان نيست كه همه مجرمان، همه كيفر خود را ببينند، و همه پاكان و نيكان به پاداش اعمال خود در اين جهان برسند، آيا ممكن است اين دو گروه در كفّه عدالت پروردگار يكسان باشند؟
به گفته قرآن مجيد: «آيا كسانى را كه در برابر قانون خدا به حق و عدالت تسليمند همچون مجرمان قرار دهيم، چگونه حكم مىكنيد؟» (قلم/ 35 و 36) و در جاى ديگر مىفرمايد: «آيا ممكن است پرهيزگاران را همچون فاجران قرار دهيم؟» (ص/ 28) به هر حال تفاوت انسانها در اطاعت فرمان حق جاى ترديد نيست همان گونه كه عدم كفايت دادگاه «مكافات اين جهان» و «محكمه وجدان» و «عكس العملهاى گناهان» براى برقرارى عدالت نيز به تنهايى كافى به نظر نمىرسد، بنابر اين بايد قبول كرد كه براى اجراى عدالت الهى لازم است محكمه و دادگاه عدل عامى باشد كه سر سوزن كار نيك و بد در آنجا حساب شود و گر نه اصل عدالت تأمين نخواهد شد.
بنابر اين بايد پذيرفت كه قبول عدل خدا مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز، قرآن مجيد مىگويد: «ما ترازوهاى عدالت را در روز قيامت بر پا مىكنيم». (انبياء/ 47) و نيز مىفرمايد: «در روز قيامت در ميان آنها به عدالت حكم مىشود و ظلم و ستمى بر آنها نخواهد شد». (يونس/ 54)
ج- برهان هدف:
بر خلاف پندار ماديين، در جهان بينى الهى، براى آفرينش انسان هدفى بوده است كه در تعبيرات فلسفى از آن به «تكامل» و در لسان قرآن و حديث گاهى از آن به قرب به خدا و يا عبادت و بندگى تعبير شده است: «من جنّ و انس را نيافريدم مگر به اين منظور كه مرا پرستش كنند» و در سايه عبادت و بندگى كامل شوند و به حريم قرب من راه يابند. (ذاريات/ 56) آيا اگر مرگ پايان همه چيز باشد اين هدف بزرگ تأمين مىگردد؟
بدون شك پاسخ اين سؤال منفى است.
بايد جهانى بعد از اين جهان باشد و خط تكامل انسان در آن ادامه يابد، و محصول اين مزرعه را در آنجا درو كند، و حتى در جهان ديگر نيز اين سير ادامه يابد تا هدف نهايى تأمين شده باشد.
خلاصه اينكه تأمين هدف آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست و اگر ارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود مىگيرد و پاسخى براى چراها نخواهيم داشت.
د- برهان نفى اختلاف:
بىشك همه ما از اختلافاتى كه در ميان مكتبها و مذهبها در اين جهان وجود دارد رنج مىبريم، و همه آرزو مىكنيم روزى اين اختلافات برچيده شود در حالى كه همه قرائن نشان مىدهد كه اين اختلافات در طبيعت زندگى اين دنيا حلول كرده، و حتى از دلائلى استفاده مىشود كه بعد از قيام حضرت مهدى- عج- آن بر پا كننده حكومت واحد جهانى هر چند بسيارى از اختلافات حل خواهد شد ولى باز اختلاف مكتبها به كلى برچيده نمىشود، و به گفته قرآن مجيد: «يهود و نصارا تا دامنه قيامت به اختلافاتشان باقى خواهند ماند.» (مائده/ 14) ولى خداوندى كه همه چيز را به سوى وحدت مىبرد سر انجام به اختلافات پايان خواهد داد، و چون با وجود پردههاى ضخيم عالم ماده اين امر بطور كامل در اين دنيا امكان پذير نيست، مىدانيم در جهان ديگرى كه عالم بروز و ظهور است سر انجام اين مسأله عملى خواهد شد، و حقايق آنچنان آفتابى مىگردد كه اختلاف مكتب و عقيده به كلى برچيده مىشود.
جالب اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد روى اين مسأله تكيه شده است، در يك جا مىفرمايد: «خداوند در روز قيامت در ميان آنها داورى مىكند در آنچه با هم اختلاف داشتند». (بقره/ 113) و در جاى ديگر مىفرمايد: «آنها سوگند مؤكد ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مىميرند هرگز زنده نمىكند، ولى چنين نيست. اين وعده قطعى خداست (كه همه آنها را زنده كند) ولى اكثر مردم نمىدانند هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد تا كسانى كه منكر شدند بدانند دروغ مىگفتند». (نحل/ 38 و 39)
4- قرآن و مسأله معاد
بعد از مسأله توحيد كه اساسىترين مسأله در تعليمات انبياء است مسأله معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اوّل قرار دارد، لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است.
مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست مىشود، و لحن صادقانه كلام چنان است كه همچون استدلالات در اعماق جان و روح انسان نفوذ مىكند.
در بخش اوّل، يعنى استدلالات منطقى، قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه مىكند، چرا كه منكران غالبا آن را محال مىپنداشتند، و معتقد بودند معاد آن هم به صورت «معاد جسمانى» كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است، امكان پذير نيست.
در اين بخش، قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد مىشود، و طرقى كه همه به يك جا ختم مىگردد و آن مسأله «امكان عقلى معاد» است.
گاه زندگى نخستين را در نظر انسان مجسم مىكند، و در يك عبارت كوتاه و گويا و روشن مىگويد:
«همان گونه كه شما را از آغاز آفريد باز مىگرديد». (اعراف/ 29) گاه زندگى و مرگ گياهان، و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم مىبينيم مجسم كرده و در پايان آن مىگويد: رستاخيز شما نيز همين گونه است.
«ما از آسمان آب پر بركتى فرستاديم و به وسيله آن باغهاى سرسبز رويانديم و دانههاى درو شده ... و به وسيله آن سرزمين مردهاى را زنده كرديم، رستاخيز (شما) نيز همين گونه است؟» (ق/ 9 تا 11) در جاى ديگر مىگويد: «خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را به حركت درآورند و آن را به سوى سرزمين مرده رانديم و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيديم، رستاخيز نيز چنين است!» (فاطر/ 9) گاه مسأله قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده، مىگويد:
«آيا نمىدانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد و از آفرينش آنها خسته نشد قادر است كه مردگان را زنده كند؟ آرى او بر هر چيز تواناست». (احقاف/ 33) و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونهاى از قدرت او، و قرار گرفتن آتش در دل آب، مطرح كرده، مىگويد:
«آن خدايى مردگان را لباس حيات مىپوشاند كه از درخت سبز براى شما آتش آفريد!» (يس/ 80) گاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم مىسازد و مىگويد: «اى مردم! اگر در رستاخيز شك داريد فراموش نكنيد كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از علقه (خون بسته شده) سپس از مضغه (پاره گوشتى همچون گوشت جويده شده) كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بىشكل. هدف اين است كه ما براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم) و جنينهايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران نگاه مىداريم، سپس شما را به صورت طفلى به عالم دنيا مىفرستيم». (حجّ/ 5) و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خوابهاى طولانى- خوابهايى كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خود مرگ باشد- مانند خواب سيصد و نه ساله اصحاب كهف نشان مىدهد، و بعد از شرح جالب و زيبايى پيرامون خواب و بيدارى آنها مىفرمايد: «اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست». (كهف/ 21) اين شش راه مختلف است كه در لا به لاى آيات قرآن براى بيان امكان معاد مطرح شده است.
علاوه بر اين داستان مرغان چهار گانه ابراهيم (بقره/ 260) و سرگذشت عزير (بقره/ 259) و داستان كشتهاى از بنى اسرائيل (بقره/ 73) كه هر كدام يك نمونه تاريخى براى اين مسأله است شواهد و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر مىكند.
كوتاه سخن اينكه ترسيمى كه قرآن مجيد از معاد و چهرههاى آن و مقدمات و نتايج آن دارد، و دلائل گويايى كه در اين زمينه مطرح كرده است به قدرى زنده و قانع كننده است كه هر كس كمترين بهرهاى از وجدان بيدار داشته باشد تحت تأثير عميق آن قرار مىگيرد.
5- معاد جسمانى
منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت مىكند، بلكه هدف اين است كه روح و جسم تواما مبعوث مىشود، و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است، گفتگو از بازگشت جسم است.
جمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند، و جسم را مركبى مىدانستند كه تنها در اين جهان با انسان است، و بعد از مرگ از آن بىنياز مىشود، آن را رها مىسازد و به عالم ارواح مىشتابد.
ولى عقيده علماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبه روحانى و جسمانى صورت مىگيرد. در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند، و مىگويند: خداوند جسمى را در اختيار روح مىگذارد، و چون شخصيت انسان به روح اوست اين جسم جسم او محسوب مىشود! در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته، به فرمان خدا جمعآورى مىشود، و لباس حيات نوينى بر آن مىپوشاند، و اين عقيدهاى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است.
شواهد معاد جسمانى در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه بطور يقين مىتوان گفت: آنها كه معاد را منحصر در روحانى مىدانند كمترين مطالعهاى در آيات فراوان معاد نكردهاند و گر نه جسمانى بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچ گونه ترديد نيست.
همين آياتى كه در آخر سوره يس خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است چرا كه مرد عرب بيابانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه در دست دارد چه كسى مىتواند زنده كند؟
و قرآن با صراحت در پاسخ او مىگويد: «بگو: همين استخوان پوسيده را خدايى كه روز نخست آن را ابداع و ايجاد كرد زنده مىكند».
تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مسأله معاد بر سر همين مطلب بود كه: «چگونه وقتى ما خاك شديم و خاكهاى ما در زمين گم شد، دوباره لباس حيات در تن مىكنيم؟» (الم سجده/ 10) آنها مىگفتند: «چگونه اين مرد به شما وعده مىدهد وقتى كه مرديد و خاك شديد بار ديگر به زندگى بازمىگرديد». (مؤمنون/ 35) آنها به قدرى از اين مسأله تعجب مىكردند كه اظهار آن را نشانه جنون و يا دروغ بر خدا مىپنداشتند.
كافران گفتند: «مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مىدهد هنگامى كه كاملا خاك و پراكنده شديد ديگر بار آفرينش جديدى مىيابيد». (سبأ/ 7 و 8) به همين دليل عموما استدلالات قرآن در باره امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور مىزند، و بيانات ششگانهاى كه در فصل قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعاست.
بعلاوه قرآن كرارا خاطر نشان مىكند كه شما در قيامت از قبرها خارج مىشويد (يس/ 51- قمر/ 7) قبرها مربوط به معاد جسمانى است.
داستان مرغهاى چهار گانه ابراهيم، و همچنين داستان عزير و زنده شدن او بعد از مرگ، و ماجراى مقتول بنى اسرائيل، همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مىگويد.
توصيفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده، همه نشان مىدهد كه معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله
روح تحقق مىپذيرد، و گر نه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد.
به هر حال ممكن نيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند، و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد! علاوه بر اين دلائل نقلى، شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد كه اگر بخواهيم وارد آن شويم سخن به درازا مىكشد.
6- بهشت و دوزخ
بسيارى چنين مىپندارند كه عالم پس از مرگ كاملا شبيه اين جهان است، منتهى در شكلى كاملتر و جالبتر.
ولى قرائن زيادى در دست داريم كه نشان مىدهد فاصله زيادى از نظر كيفيت و كميت ميان اين جهان و آن جهان است، حتى اينكه اگر اين فاصله را به تفاوت ميان عالم كوچك جنين با اين دنياى وسيع تشبيه مىكنيم باز مقايسه كاملى به نظر نمىرسد.
طبق صريح بعضى از روايات در آنجا چيزهايى است كه چشمى نديده و گوشى نشنيده، و حتى از فكر انسانى خطور نكرده است.
قرآن مجيد مىگويد: «هيچ انسانى نمىداند چه چيزهايى كه مايه روشنى چشم است براى او پنهان نگهداشته شده». (سجده/ 17) نظامات حاكم بر آن جهان نيز با آنچه در اين عالم حاكم است كاملا تفاوت دارد. در اينجا افراد به عنوان شهود در دادگاه حاضر مىشوند ولى در آنجا دست و پا و حتى پوست تن شهادت مىدهد. (يس/ 65- فصّلت/ 21) به هر حال آنچه در باره جهان ديگر گفته شود تنها شبحى از دور در نظر ما مجسم مىكند، و اصولا الفباى ما و فرهنگ فكرى ما در اين جهان قادر به توصيف حقيقى آن نيست و از اينجا به بسيارى از سؤالات در زمينه بهشت و دوزخ و چگونگى نعمتها و عذابهايش پاسخ داده خواهد شد.
همين قدر مىدانيم بهشت كانون انواع مواهب الهى اعم از مادى و معنوى است، و دوزخ كانونى است از شديدترين عذابها در هر دو جهت.
اما در مورد جزئيات اين دو، قرآن اشاراتى دارد كه ما به آن مؤمن هستيم اما تفصيل آن را تا كسى نبيند نمىداند!
در پناه خدا !
آره سلام راست میگه
آدم می بینه طولانیه رغبت نمی کنه بخونه
حداقل تیکه تیکه بیاین بگین اینطوری یه دفعه می گین کسی نمی خونه...
من که یه کمشو خوندم دیگه نخوندم...
سوره : يس آیه : 83
متن عربی آیه : فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
منزه است آن خدايی که ملکوت هر چيزی به دست اوست و همه به سوی او بازگردانده می شويد
شان نزول آیه
مردى از مشركان به نام "ابى بن خلف" يا "امية بن خلف" و يا" عاص بن وائل" قطعه استخوان پوسيدهاى را پيدا كرد و گفت با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد (صلي الله عليه و آله) برمىخيزم، و سخن او را درباره معاد ابطال مىكنم. آن را برداشت و نزد پيامبر اسلام آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت) و گفت: چه كسى مىتواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند (و كدام عقل آن را باور مىكند). آيات فوق نازل شد و پاسخ منطقى و دندانشكنى به او و همفكران او داد.
تفسیر:
از آن جا كه ايمان به معاد بايد بسيار جدى و قوى باشد، هر گونه شبهه زدايى از آن بايد طورى انجام گيرد كه ذرهاى خلل در ذهن باقى نماند. خداوند در پاسخ كسى كه استخوان پوسيدهاى را خورد كرد و به زمين ريخت، چندين جواب داد كه آخرين آن اين آيه است. «انّما امره اذا...» تحقّق فرمان و ارادهى الهى زمان نمىخواهد، به اصطلاح مثل يك چشم به هم زدن است. (و ما امرنا الاّ واحده كلمح بالبصر) <45> خداوند حتّي نياز به گفتن كلمه «كُن» ندارد، زيرا اين خود نياز است و در شأن او نيست، بنابراين مراد از كلمه «كُن» همان اراده و حكم اوست. به فرمودهى حضرت على (عليه السلام) «لا بصوت يقرع و لابنداء يسمع» <46> . 1- براى خداوند، آفرينش همه اشيا يكسان است. (اذا اراد شيئاً) 2- خداوند در آفرينش هستى، نه وسيله مىخواهد نه كمك و نه كسى كه موانع را بر طرف كند. (كن فيكون) 3- ميان ارادهى خدا و انجام كار فاصلهاى نيست. (كن فيكون) 4- چگونه خدا را در برپايى قيامت عاجز مىدانيد؟ او از هر عجز و ناتوانى منزّه است. (فسبحان الّذي) 5- هم سرچشمهى هستى به دست اوست و هم بازگشت همه چيز به سوى اوست. (بيده ملكوت كلّ شيء و اليه ترجعون) «و الحمد لله ربّ العالمين