ســلام
با کلی حواشی ای انتظارشو نداشتم تموم شد..
حس میکردم بدِ کنکور خـالی شم از هر چی حسه این چند وقته تحمل میکردم ولی دقیقا بعد کنکور از خودِ ماشین تا خونه بغض داشتم نمیخواستمم بزنم زیر گریه چون فقط و فقط باعث دل مشغولیه ببشتر مامانینا میشد..
دقیقاً ساعت ۳ شب کنکور بود از خواب پریدم با یه حالت تهوع وحشتناک ، تا خود صبح هم یه پام دستشویی بود ، نمیدونم چرا ، چقدر مامانمم از یک هفته قبل مراقب بود مریض نشم غذای بیرون نخورم و چون معده من به شدت حساسه تازه از داروخونه قرص گرفته بود و قربونش برم چقدر هوامو داشت ولی نمیدونم چرا حالم بد شد این حال بده هم سرایت کرد به سر جلسه من طبقه سوم بودم دستشویی طبقه اول بود تصور کنین دگ چقدر وقت من رفت..تو عمومیا تمام زورمو زدم بلن نشم از سر جام ولی نشد..تصور کنین منی که برای هر ۴ ساعت و ۱۰ دقیقع ی ازمون برنامه داشتم ، ساعت ۱۱ و نیم از فرط بیحالی برگه رو بدم...
من تو اون چند ساعت سر کنکور تمام این ۱۳ ماه از جلو چشمم رژه میرفت ..من واسه درس خوندنم خیلی حرف خوردم چه از مدرسه چه از فامیل چون من یهو متخول شدم یهو درس خون شدم یهو هدفمو پیدا کردم..هیچ کس منو حتی دوستای صمیمیم جز خانوادمم تا لحظه ی آخر جدیم نگرفت ، حتی جواب سنجش آخر که رتبم دو رقمی شد از دوستام حرف خوردم و تیکه شنیدم ،همیشه من بود و خودم ، خودم باید به خودم روحیه میدادم خودم باید مشکل درسیمو بر طرف میکردم و میرفتم دنبالش ، خودم باید دنبال منبع درست میگشتم ، مشاورمون فقط به حرف مدرسه بود این که بهش گفته بودن امسال این مدرسه سه تا دو رقمی داره که از همون اول این مدرسع روشون برنامه ریزی کرده نه من و امثال من که از اول درسمون خوب نبوده..
یه جاهایی واقعا نیاز داشتم یکی کمکم کنه نیاز داشتم به یکی زنگ بزنم و بهم روحیه بده ولی هیچ کس جز یکی از دوستام که اونم از روحی داغون بود نبود
من دوست ۸ سالمو تو کنکور شناختم..دوستی تا قبلش جونمون واسه هم میرفت ولی از شروع کنکور چون جز یکی از اون دو رقمیا بود خود مدرسه خیلی بینمون دو به هم زنی کرد میگفتن با این بچرخی افت می کنی..ولی میتونست پشتم باشه ولی نبود..
تو سال کنکور از خیلی چیزا گذشتم ، شاید باورتون نشه ولی من وقتی پارسال اوایل تابستون شروع کرده بودم به درس خوندن تو معادلات شیمی علامت معادلات یک طرف رو با علامت مساوی یکی میذاشتم ، معادله دو مجهوله میشد سه مجهوله میگفتم این از کجا اومده...معدل نهایی من ۱۴ و ۱۶ صدم شد..تصور کنین چه فاجعه ای بودم..یادمه چقدر غصه تاثییر معدل و میخوردم ،و قتی تاثییرشو برداشتن چقدر خوشحال شدم..
یادمه وقتی کنکور ۹۳ و زدم و رتبم شد ۹۷۵ یه لحظه خودمو جلو در دانشگاه تهران تصور کردم وقتی ۹۴ زدم شد ۵۳۲ هدفمو دست یافتنی تر از هر موقع دیکه میدیدم..وقتی سنجش شدم زیر ۵۰ یادمه مامانم بغلم کرد گفت دیدی بهت گفتم یه روزی جواب تمام سختیاتو میگیری..
تو کنکور که به سر شیمی رسیدم از درد فقط خدا رو صدا میکردم طوری که مراقبه فکر میکرد گرممه با برگه هاش داشت فقط بادم میزد..
نمیدونم اینجا گفتن این حرفا درسته یا نه ولی اولین جاییه و شماها اولین کسایی هستین که دارم از کنکورم میگم..
من سر تخصصیا خودم باختم وقتی سوالای عمومیا رو جمع میکردن و فکر کردم چقذر سوال اون تو بود ک من میتونستم بزنم ولی حدود بیست دقیقش و پله ها رو بالا و پایین میکردم تا برم دستشویی طوری که مراقب اونجا گفت بده برگتو برو اصلا اومدنت درست نبوده و ممکنه حواس بقیرو پرت کنی..اون چه میدونست من سیزده ماه از همه چیم زدم..روزایی بود که من میتونستم یه جاهایی باشم شاید اون لحظه بهترین ساعتای عمرم بود ولی این کتاب لعنتی جلوم باز بود..من دیوونه وار عاشق شعر و مشاعره بودم هیچ کس فکر نمیکرد من شب شعرای پنج شنبهها رو نرم..من تمام کلاسای کلبه کرامت و تعطیل کردم به خودم گفتم باشه بعد کنکورت ..من نمیشد باشگاه رفتنم قطع شه ولی این کنکور لعنتی باشگامو ک قط نکرد هیچ چهارده کیلو اضافه وزن هم برام اورد..طوری که این اواخر به مامانم گفتم آینه اتاقمو از جلو چشمم برداره..من حتما دو شنبه ها باید میرفتم شهر کتاب ولی اونم قط کردم..
نصف این سیزده ماه و دستم رو گوشم بود و چشامو میبستم رو هر چی دعوا و درگیری و بیرون از خونس..
چه شبای مرخرفی بود..سه میخوابیدم ساعت کوک میکردم برای ۶..
از کنکور که اومدم خونه تنها حرفی که زدم به مامانم این بود..حکمت خدا چی بوده؟ به مامانم گفتم خودت گفتی اگه از همه چیت بزنی اگه فقط رو هدفت باشی خدا هم میبینی و جوابت و میده..
ولی کو؟مامانم فقط،گفت هیچی نگو من نذر امام رضا کردم گفتم بچم تلاششو کرد نتیجشو میسپرم به خودت..
از بعد از ظهر کنکور هم تا بعد از ظهور امروز هم سه بار زیر سرم رفتم تا بهتر شدم
..
شبی بابام با کلی مقدمه چینی گفت میخوای به یه سال دیگه پشت کنکور هم فکر کن..
ولی چجوری بهشون بگم من دیگه جنبشو ندارم؟..
..
نتیجه نمیدونم چی میشه..حتی طرف صحیح کردنشم نرفتم فقط از خدا آرامش میخوام تا روز اعلام نتایج و این که نتیجه رو سپردم به خودش..
..
میدونم پستم از بیخ و بن نامربوط بود به این تاپیک ولی تنها تاپیکی که ازش خاطره داشتم اینجا بود..ولی اگه اصلا راه نداره اینجا باشه بگین پاکش کنم ..
من تنها افتخارم اینه پاکیمو از اول ماه رمضون حفظ کردم با چنگ و دندون به خودم قول دام اگه کنکور قراره بدم باید روحم حداقل از این گناه پاک باشه..
..
بیشتر از اونچه که فکر میکردم حرف زدم...ولی الان حس بهتری دارم..خدا رو شکر..