کانون

نسخه‌ی کامل: مطالب خواندنی: جااالـــب ... علمییییی ... مفیـــــــــددد
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
جویدن آدامس هنگام خرد کردن پیاز مانع از اشک ریزی شما می شود.

ـ اثر لب و زبان هر کس همانند اثر انگشت آن منحصر به فرد است.

ـ رشد کودک در بهار بیشتر است.

ـ ۸ دقیقه و ۱۷ ثانیه طول می کشد تا نور خورشید به زمین برسد.

ـ ظروف پلاستیکی تقریباً ۵۰۰۰۰سال در برابر تجزیه مقاومند.

ـ تنها قسمتی از بدن که خون ندارد قرنیه چشم است.

ـ شترمرغ در ۳ دقیقه ۹۵ لیتر آب می خورد.

ـ حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند.

ـ کرم های ابریشم در ۵۶ روز ۸۶ برابر خود غذا می خورند.

ـ زمان بارداری فیل به دو سال می رسد.

ـ در یک سانتی متری پوست شما ۱۲ متر عصب و ۴ متر رگ و مویرگ است.

ـ شدیدترین نعره ها متعلق به وال ها است که برابر با صدای موتور جت است.

ـ وقتی یک نوزاد در حال گریه است با صدای ش….ش…. شما آرام می شود به این دلیل که صدای آبی که اطراف نوزاد در شکم مادر است را برایش تداعی می کند، در ضمن این یکی ازدلایلی است که چرا صدای ساحل دریا به انسان آرامش می دهد.

ـ دلفین ها همانند گرگ ها هنگان خواب چشم هایشان را باز می گذارند.

ـ با نگاه کردن به گوش حیوانات می توانیم به تخم گذار بودن یا بچه زا بودن آنها پی ببریم. بدین صورت که تخم گذاران گوششان ناپیدا و بچه زایان گوششان نمایان است، تنها یک اسثتنا وجود دارد آن هم نوعی افعی است که بچه زاست اما گوشش دقیق پیدا نیست.

ـ بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب است.

ـ انسان امروزی به طور متوسط ۶ سال از عمر خود را تلویزیون نگاه می کند و ۶ سال را صرف غذا خوردن می کند و یک سوم را می خوابد.

ـ موش دو پای آفریقایی از میدان دید ۳۶۰ درجه برخوردار است.

ـ مغز انسان تنها ۲ درصد از وزن انسان را تشکیل می دهد ولی ۲۵ درصد اکسیژن دریافتی بدن را به تنهایی مصرف می کند.

- سرعت عطسه یک انسان برابر است با ۱۶۰ کیلومتر در ساعت

- آب دریا بهترین ماسک صورت است !

- چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگا پیکسل عمل می کند !

- ۹۰% سم مار از پروتئین تشکیل شده است !

- مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتی است که تلویزیون می بینید !

- جوانان هندی شادترین و ژاپنی ها افسرده ترین های جهان هستند !

- قوه چشایی پروانه در پاهای آن تعبیه شده است !

(1390 فروردين 18، 19:55)Hadi نوشته است: [ -> ]الان یکی از دوستان مشهدی با لهجه ی زیبا ی مشهدی یه چیزی گفتن منم یادم افتاد اینو براتون بگم!4fvfcja

از عجایت زبان مشهدی!

?Moborom= man beram
Moborom = man miboram
Moborom= man mibaram
Moborom= man bour hastam

یکی دیگه هم داشت هر چی فکر می کنم یادم نمی آد. خداییش دارین لهجه رو؟ حال کنید4fvfcja


حالا هادی زبان ترکی رو داشته باش4fvfcja
یه لغت داریم که 4تا معنی میده1744337bve7cd1t81

اوزوم = انگور
اوزوم = صورتم
اوزوم = شنا کنم
اوزوم = پاره کنم
Khansariha (134)
شبی در خلوت خود لیست بعضی کلمات را که تنها مشهدی‌ها به‌کار می‌برند جمع کردم . یک فرق این کلمات با کلماتِ بقیه‌یِ شهرها این است که مشهدی‌ها هیچ‌کدام معمولا نمی‌دانند که این کلمات را فقط آن‌ها به ‌کار می‌برند و دوم این که این کلمات بسیار مصطلح هستند.4fvfcja

نارنجک : نان خامه‌ای

اِشکاف : کمد

کُخ : سوسک، حشره‌ی نسبتا بزرگ، کِرم مثال : کُخ نریز : کِرم نریز، اذیت نکن

یاد داشتن : بلد بودن

سَرکُن : مدادتراش

میلان : کوچه

مغز ِ مدادفشاری : نوکِ مداد اتود

سیخ ِ ماهی : تیغ ِ ماهی

پَلَخمون : یک وسیله‌ی وای شکل از چوب که یک کِش یا لاستیک به انتهایش وصل است و با آن می‌توان سنگ پرتاب کرد. ( برای زدنِ گنجشک!)

چُمبه : اصطلاح کوچه بازاری برای فرد چاق

چُغُک : گنجشک ( البته این کلمه دیگر چندان به‌کار نمی‌رود)

چلغوز : یک نوع آجیل شبیهِ بادام (فکر کنم بیشتر جاها به پشگل ِ مرغ می‌گویند چلغوز!)

کم‌زور یا پرزور کردنِ گاز : کم و زیاد کردن شعله‌ی گاز

و ِی کردن (برنج) : درشت شدن بعد از پختن (برنج)

کلپاسه : مارمولک

دِلَنگون : آویزان

جیر دادن : جِر زدن

پاچال : جایی که مغازه‌دار پشت آن با مشتری سروکار دارد، دخل ( این کلمه فکر کنم در خیلی از شهرهای دیگر هم استفاده می‌شود)

توشله : تیله

اَلِفش : نوچ

شمال : باد ( قدیمی )

چُخت : سقف ( خیلی قدیمی )

کاغذباد : بادبادک، کایت

سرپایی : دمپایی

سر ِ نوشابه : در ِ نوشابه

یَره، یره‌گِه : یارو، فلانی (عامیانه)

ناسوس : تلمبه‌یِ دوچرخه

کُلاج : کسی که چشمش چپ است

موساکوتقی : قُمری

آق‌میرزا: شوهرخواهر

زلفی ِ در: شب‌بند ِ در

وَرچُپّـِه: برعکس

مکُش مرگِ ما: اعیانی، شیک

ناخن‌جـِلـِّه: نیشگون

چومبولیک : نسخه دردناک تر نیشگون

قوجمه: انگور دانه شده

پیشینگ: ریختن ناخواسته مایعات روی لباس

حولی: حیاط

قِلِه، قِلِه‌گی: روستا، روستایی ( عامیانه‌‌یِ قلعه)

چـِغـَل: زبر، ضخیم

کـَغ: کال، نرسیده

ز ِنج : چسبناک

لُکِّه : چیز جمع و جور و مچاله شده، همچنین حالتِ شخصی که چمباتمه زده ( مثلا از سرما)

لتِّه :تکه پارچه،کهنه پارچه

لوخ: حصیر آفتابگیر پشت پنجره

خُردو : کوچک

شِرشِره : کاغذکشی

غُر، غُردَبه : یک چیزی که صدمه دیده و تو رفته

تارت و پارت : پخش و پلا

سوبالا، سوپایین (چراغ ماشین) : نوربالا، نورپایین

نوردِوون : نردبان

لاخ (مو) : تار

پاتروم : سرپیچ لامپ

سوسه‌لنگ : دم‌جنبانک

اندر (مادر اندر، برادر اندر، .... ) : مادر ناتنی، برادر ناتنی

لَخِه : کهنه پاره

کیس : کیک

چاقون : چاقو

دیفال : دیوار

مچد : مسجد

گوررجه : گوجه فرنگی

خیال : خیار

ضلر : ضرر ( نخور برت ضلر دره)

همسده : همسایه

قِنج : ضعف رفتن (دلوم قنج مره برش : دلم براش تنگ شده)

الله بختکی : همینطوری، شانسی

خوشدلی : رشته آش تف داده شده به همراه برنج

خیزه : دراور

لًخشَک : آویزان و فرسوده (نوعی آش که رشته هایش کلفت است)

کله ونگ : درگیر ، مشغول بودن ذهن (یره کله ونگتوم : ذهنم درگیرت شده ، خیلی به یادتم)

جُل : تکان (یره جل نزن : تکان نخور) ( جل جل کردن : در جای تنگ تکان خوردن زیاد)

خِل : آب دماغ (خلوک : کسی که آب دماغش همیشه آویزان است)

چورنه : لوله آفتابه یا قوری، کوچک کردن لب شبیه غنچه برای بوسیدن

خفتی : گردن بند

چوری : النگو

موزی : ساندویچ

دادو : عروسک

دوری : سینی بزرگ

سلّه : سبد

شونی : کهنه بچه

پیتیخ : آشفته ، پریشان (بیشتر به ظاهر و موی افراد اطلاق میشود)

پت : مو یا نخ گره خورده که باز کردنش سخت باشد

طاس : کاسه

اُورَنه : راه آب باریکی که از منازل به بیرون از خانه جاری میشد ، راه آب باریک

خوش : مادر زن / شوهر

خُسُر : پدر زن / شوهر
برای منم بسیار جالب بود! خیلی هاشو می دونم بقیه نمی گن اونم چون چند ساله دور از مشهد هستیم وگرنه قبلش نمی دونستم. بعضی هاشم هنوز برام جای تعجب داشت! مثل پاتروم. وی کردن .
البته اینم بگم که همه ی اینا به کار نمیره الان تو مشهد4fvfcja
البته به لیست بالا باید شومیز و پرسه رو هم اضافه کرد4fvfcja
.از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمند تر هم هست؟

در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.



سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم

به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه.



زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت و پیدا کنید.یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.

ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم

گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه


بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32ساله مسلمان سیاه پوست

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!


پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

در روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به نهایت خود رسید .


تا اینکه کتیبه ای از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شد !

ده فرمان :

1- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .

2- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .

3- هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .

4- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .

5- هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .

6- هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد .

7- هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .

8- هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .

9- هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسس نکند .

10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد !



پس از آن

سالیان سختی بر شیطان و همدستانش گذشت ،

تا اینکه روزی شیطان ، چاره ای اندیشید .

او گفت :

ای دوستان ، کلمه ای یافته ام که بسیار از او بیزارم

اما

به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده فرمان ، همه چیز را به سود خودمان ، تغییر خواهم داد

و ده فرمان چنین شد :

1- هیچ انسانی ، انسان مؤمن دیگر را نکُشد .

2- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .

3- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .

4- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .

5- هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .

6- هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .

7- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر زور نگوید .

8- هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .

9- هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسس نکند .

10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر اینکه بسیار مؤمن باشد !



و اینک ای دوستان

به سوی انسانها بروید و به وسوسه بپردازید
و کاری کنید که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند
هنگام عبور از خیابان:

خانم ها:
سمت چپ را نگاه می کنند
سمت راست را نگاه می کنند
از خیابان رد می شوند

آقایان:
سمت چپ را نگاه می کنند،ماشین می آید
با سرعت وارد خیابان می شوند
راننده به شدت ترمز می کند

مرتیکه مگه کوری؟ (راننده می گه) صد در صد خود راننده مرد است که ادب ندارد
در حالیکه از روی میله های وسط خیابان می پرند می گوید: کور خودتی! گاری چی
بدون این که سمت راست را نگاه کنند، میدوند آن سوی خیابان.
هنوز صدای بوق ماشین هایی که به خاطر این آقا ترمز کرده اند به گوش می رسد

هنگام صرف غذا:

خانم ها:
مرتب پشت میز می نشینند
به آرامی و مقدار کمی غذا میخورند
تنها نوک قاشق را در دهان می گذارند

آقایان:
تا جایی که بشقاب جا داشته باشد غذا می کشند
به سرعت غذا را می بلعند، در حالیکه قاشق را تا انتهای حلقشان فرو می برند
بعد از دو سه بار پر کردن بشقاب بالاخره کمی سیر می شوند


هنگام رانندگی:

خانم ها:
وسط راه بنزین تمام می کنند
وقتی دود از لاستیک هایشان بلند شد، به یاد می آورند که ترمز دستی را نکشیده اند
چراغ قرمز را اتلاف وقت و عمر می دانند
عابر پیاده را موجودی مزاحم و مختل کننده عبور و مرور می دانند
و از همه مهمتر، بوق را مهم ترین اختراع بشر پس از برق به حساب می‌آورند.

آقایان:
روغن موتور را چک می کنند
بنزین را چک می کنند
ترمز دستی را پایین می کشند و حرکت میکنند


در پایان یک روز خسته کننده:

خانم ها:
ظرف ها را می شویند. آشپزخانه را تی می‌کشند. غذا های فردا را درون یخچال میگذارند. چراغ ها را خاموش می کنند و می خوابند

آقایان:
بعد از این که شامشان را خورند، چای می‌خورند
کمی با چشم های خواب آلوده تلویزیون نگاه می کنند
بعد از این که دو سه بار کنترل تلویزیون از دستشان افتاد، تلویزیون را خاموش می کنند و به سمت رختخواب می روند
بدون این که رو تختی را بردارند می خوابند
میدونم که این مطلب احتمالا تکراریه اما به نظرم ارزش تکرار رو داره



چارلی چاپلین:

آموخته ام که ... با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.



آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است



آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
يک مسئله عجيب به نام تصوير ذهني

1- شخصي سر کلاس رياضي خوابش برد. زنگ را زدند بيدار شد و با عجله دو مسئله را که روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت کرد و با اين «باور» که استاد آنرا به عنوان تکليف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب براي حل کردن آنها فکر کرد. هيچيک را نتوانست حل کند. اما طي هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام يکي از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلي مبهوت شد زيرا آن دو را به عنوان دو نمونه ازمسايل غير قابل حل رياضي داده بود .

2- در يک باشگاه بدنسازي پس از اضافه کردن 5 کيلوگرم به رکورد قبلي ورزشکاري از وي خواستند که رکورد جديدي براي خود ثبت کند. اما او موفق به اين کار نشد. پس از او خواستند وزنه اي که 5 کيلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. اين دفعه او براحتي وزنه را بلند کرد. اين مسئله براي ورزشکار جوان و دوستانش امري کاملا طبيعي به نظر مي رسيد اما براي طراحان اين آزمايش جالب و هيجان انگيز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه اي برنيامده بود که در واقع 5 کيلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به ميزان 5 کيلوگرم شده بود. او در حالي و با اين «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن مي دانست.

هر فردي خود را ارزيابي ميکند و اين برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمي توانيد بيش از آن چيزي بشويد که باور داريد«هستيد». ‏اما بيش از آنچه باور داريد«مي توانيد» انجام دهيد


نورمن وينست پيل
بسمه تعالی


سلام

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود.

فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را

باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:

« امیلی عزیز،

عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.

با عشق، خدا»



امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »

امیلی جواب داد:آ« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »

مرد گفت:آ« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق، خدا . . .

..................[/size]
درپناه خدا
سلام

شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياوراما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.استاد پرسيد:چه آوردي؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم .
استاد گفت: عشق يعني همين

........................................ ........................................ ........................................ ...................

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت. استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم .
استاد باز گفت:ازدواج هم يعني همين

..............
در پناه خدا
بسمه تعالی

سلام

کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود،برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…
پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.
در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.

بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.
استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ،

با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.
استاد گفت: “دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!

یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی

..............
در پناه خداوند متعال
بسمه تعالی

سلام
یک خانم معلم ریاضی به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد می‌داد.

یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟

پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: ۴ تا!

معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (۳).

او نا امید شده بود. او فکر کرد “شاید بچه خوب گوش نکرده است” تکرار کرد: خوب گوش کن، خیلی ساده است تو می‌تونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی.

اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟

پسر که در قیافه معلمش نومیدی می‌دید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند.

برای همین با تامل پاسخ داد “ ۴ ″….. نومیدی در صورت معلم باقی ماند.

به یادش اومد که پسر توت فرنگی رو دوست دارد.

او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد و برای همین نمی‌تونه تمرکز داشته باشه.

در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشم‌های برق‌زده پرسید:

اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟

معلم خوشحال بنظر می‌رسید و پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد.

و پسر با تامل جواب داد “ ۳ ″ ؟

حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از پسر پرسید:

اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسرک فوری جواب داد “ ۴ ″!!!

خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور ؟ آخه چطور؟

پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد “برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم”

نتیجه : اگر کسی جواب غیر قابل انتظاری به سوال ما داد ضرورتا آن اشتباه نیست شاید یه بُعدی از آن را ابدا نفهمیدیم.

..............
در پناه خداوند صمد
این مطلب برام خیلی جالب بود

منبع : سایت خبرآنلاین

پاسخ مولانا به هاوکینگ فیزیکدان

وبلاگ > اعلمی فریمان، هادی - هنگامی که این جملات هاوکینگ در نفی خلقت را خواندم ,بی درنگ متن مولانا جلال الدین محمد بلخی در فیه مافیه را به یادم آورد که یادآوری آن پاسخی درخور برای دانشمندانی است که گمان می کنند همه چیز را در الگوی علمی خود می بینندو بازخوانی آن خالی از لطف نیست،انگار که مولانا آن را از قبل برای هاوکینگ نوشته است

استفان هاوکینگ فیزیکدان مشهور در گفتگویی اختصاصی با گاردین مدعی شد" اعتقاد به خداوند یا وجود جهان دیگری پس از مرگ تنها یک داستان زیبا برای مردمی است که از مرگ می ترسند.من طی 49 سال گذشته همواره با چشم انداز یک مرگ زودرس زندگی کرده ام، من از مرگ نمی ترسم اما عجله ای هم برای مردن ندارم ,من همواره اشاره کرده ام که مغز مثل یک کامپیوتر است و زمانی که ناتوان شود از کار کردن باز خواهد ایستاد. هیچ ملکوت یا جهان پس از مرگی برای کامپیوترهای خراب وجود ندارد، اینها داستانهایی زیبا برای انسان هایی است که از تاریکی می ترسند"

البته او در سال گذشته در کتاب جدیدش مدعی شده بود که خدا عالم و کهکشان را نیافریده و «انفجار بزرگ کهکشانی» که بسیاری از سیاره و ستارگان بر اثر آن به‌وجود آمده‌اند، نتیجه و پیامد قوانین فیزیک است.

هنگامی که این جملات را خواندم ,بی درنگ متن مولانا جلال الدین محمد بلخی در فیه مافیه را به یادم آورد که یادآوری آن پاسخی درخور برای دانشمندانی است که گمان می کنند همه چیز را در الگوی علمی خود می بینندو بازخوانی آن خالی از لطف نیست،انگار که مولانا آن را از قبل برای هاوکینگ نوشته است:

"گفت که آن منجم می گوید که"غیرافلاک و این کره ی خاکی که می بینیم,شما دعوی می کنید که بیرون آن چیزی هست ؟پیش من ,غیر آن چیزی نیست و اگر هست بنمایید که کجاست؟"

فرمود که آن سوال فاسد است از ابتدا.زیرا می گویی که "بنمایید که کجاست!" و آن را خود جای نیست.وبعد از آن ،بیا،بگو که اعتراض تو از کجاست و در چه جای است؟ در زبان نیست و در دهان نیست ،در سینه نیست.این جمله را بکاو و ذره ذره کن ! ببین که این اعتراض و اندیشه را در این ها همه هیچ می یابی؟ پس دانستیم که اندیشه ی تو را جای نیست .چون جای اندیشه ی خود را ندانستی ،جای خالق اندیشه را چون دانی؟ چندین هزار اندیشه و احوال بر تو می آید،به دست تو نیست و مقدور و محکوم تو نیست .واگر مطلع این را دانستی که از کجاست ،آن را افزودی ای. ممری ست این جمله چیزها را برتو و تو بی خبر که از کجا می آید و به کجا می رود و چه خواهد کردن.چون از اطلاع احوال خود عاجزی ،چه گونه توقع داری که بر خالق خود مطلع گردی؟

....خواهر زن می گوید "که در آسمان نیست" ای ....چون می دانی که نیست ؟آری ،آسمان را وژه وژه پیمودی،همه را گردیدی،خبر می دهی که در او نیست ؟....خود را در خانه داری ندانی،آسمان را چون خواهی دانستن؟ هی "آسمان" شنیده ای و نام ستاره ها و افلاک ،چیزی می گویی .اگر تو از آسمان مطلع می بودی یا سوی آسمان وژه ای بالا می رفتی ،از این هرزه ها نگفتی.........ما شما را الزام نمی کنیم که البته یقین کن که چنین است! می گوییم کم از آن که تو در ظنی درآید که "مبادا که این چنین باشد که می گویند"؟

مسلم که یقینت نشد که چنان است.چه گونه ات یقین شد که چنین است؟
تفاوت دختر و پسر

وقتي يک دختر حرفي نميزند
ميليونها فکر در سرش مي گذرد

وقتي يک دختربحث نميکند
عميقا مشغول فکر کردن است

وقتي يک دختربا چشماني پر از سوال به تو نگاه ميکند
يعني نميداند تو تا چند وقت ديگر با او خواهي بود

وقتي يک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسي تو مي گويد:خوبم
يعني اصلا حال خوبي ندارد

وقتي يک دختر به تو خيره مي شود
شگفت زده شده که به چه دليل دروغ مي گويي

وقتي يک دختر سرش را روي سينه تو مي گذارد
آرزو ميکند براي هميشه مال او باشي

وقتي يک دختر هر روز به تو زنگ مي زند
توجه تو را طلب مي کند

وقتي يک دختر هر روز براي تو[اس ام اس ]مي فرستد
يعني ميخواهد تو اقلا يک بار جوابش را بدهي

وقتي يک دختر به تو مي گويد دوستت دارم
يعني واقعا دوستت دارد

وقتي يک دختر اعتراف مي کند که بدون تونميتواند زندگي کند
يعني تصميم گرفته که تو تمام اينده اش باشي

وقتي يک دختر مي گويد دلش برايت تنگ شده
هيچ کسي در دنيا بيشتر از او دلتنگ تو نيست

________________________________________
________________________________________
________________________________________
________________________________________
________________________________________


وقتي يک پسر حرفي نمي زند
حرفي براي گفتن ندارد

وقتي يک پسر بحث نميکند
حال وحوصله بحث کردن ندارد

وقتي يک پسر با چشماني پر از سوال به تو نگاه مي کند
يعني واقعا گيج شده است

وقتي يک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسي تومي گويد: خوبم
يعني واقعا حالش خوبه

وقتي يک پسر به تو خيره مي شود
دو حالت داره يا شگفت زده است يا عصباني

وقتي يک پسر سرش را روي پات مي ذاره.
آرزو مي کند براي هميشه مال او باشي

وقتي يک پسر هر روز به تو زنگ مي زند
او با تو مدت زيادي حرف مي زند که توجه ات را جلب کند

وقتي يک پسر هرروز براي تو [اس ا م اس] ميفرستد
بدون که براي همه "فوروارد" کرده

وقتي يک پسر به تو ميگويد دوستت دارم
دفعه اولش نيست-آخرش هم نخواهد بود
وقتي يک پسر اعتراف مي کند که بدون تو نمي تواند زندگي کند
تصميم شو گرفته که تورو اقلا واسه يه هفته داشته باشه
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66