ره عشاق بی ما و من آمد .............................................................ورای عالم و جان و تن آمد
در این ره چون روی کج،چون روی راست؟ ..................................... که اینجا عین ره بر رهزن آمد
دگر ز نرد هستیم امید برد نیست.....................کازطاق وجفت آنچه مرا بود باختم
مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعیین ........................... محبوب قرین گشت و مهمات بر آمد
بهبود بدان بد که بدین کوی فرو شد .................................. اقبال در ان بود که شهمات بر آمد
در هجوم ترکتازان و کمسانداران عشق ..................سینه ای آماده بهر تیر باران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم.....................در دل شب پرتو خورشید رخشان داشتن
نه من از پرده ی تقوا به در افتادم و بس ................. پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت....دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابه لای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
شمع این مسئله را برهمه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریهء بی شیون کرد
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را
گرد در امید تو چند به سر دوانمش
شکری از تو طمع می دارم ............. تو بیندیش اگرت می افتد
شکرت بی خطری نیست،دلم ........ به خطا در خطرت می افتد
دارم از لطف ازل جنت فرودس طمع
گرچه در بانی میخانه فراوان کردم
"حافظ"
مارا به جز خیالت فکری دگر نباشد/ در هیچ سر خیالی زین خوب تر نباشد
سلمان ساوجی