رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
حافظ
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
تو که گفته ای تأمّل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
یا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم // در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر / یادگاری که در این گنبد دوار بماند
دست بنه بر دلم از غم دل بر مپرس چشم منم در نگه از می و ساغر مپرس
سر زحسرت بدر میکده ها برگردم .......... چون شناسای تو در سومعه یک پیر نبود
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
ما در درون سینه هوایی نهفته ایم..................بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
حافظ
دل زال یک باره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت
فردوسی
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک