شکسته تر شده ام بغض در گلویم نیست
هزار و یک گله دارم که را بگویم؟ نیست
شبیه خاطره ی تلخ و مبهمی شده ام
کسی میان جهانش به جستجویم نیست
: )
ترکان فارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بشارتی ده پیران پارسا را
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
(حافظ)
از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست
ورهست به زعم تو به تعبیر من این نیست :')
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کیدِ زُلفش ایمن
که دل برد و کنون در بند دین است
《حافظ》
تو مثل خندهی گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آنچهکه ناگفتنی ست زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظه ی تماشایی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
《حافظ》
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت…
تو نیز باده بچنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغِ نغمه سرا سازِ خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مکُن
که باد صُبح نسیم گره گشا آورد
《حافظ شیرازی》
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند/ پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
حافظ جان❤
در دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیینم
حافظ
من و انکار شراب این چه حکایت باشد/ غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
حافظ
مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی
( قیصر امین پور)