اقا شعر بعدی رو خودم بگم تا تاپیک تارعنکبوت نبسته
ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه ست خوابش برده به
وانکه خوابش بهتر از بیداری است
ان چنان بد زندگانی مرده به
سعدی
باور کن من خیلی فکر کردم خودمم عاشق مشاعرم ولی با ظ یادم نیومد
کلا با این حروف خاص مشکل دارم
:/ یه بدی دیگه هم که هس خب اسم شاعرا یادم نیس
هر كسی از ظن خود شد يار من*از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نيست*ليک چشم و گوش را آن نور نيست
مولانا
تا توانی دفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن
ملک الشعرای بهار
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت * به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد (حافظ)
دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
شهریار
تو پای بند ظاهر کار خودی وبس
پرسندت ار زمقصد و معنی,چه میکنی
پروین اعتصامی
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد*به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد( حافظ)
دیدن روی تو ظلم است وندیدن مشکل است
چیدن این گل گناه است ونچیدن مشکل است
صائب تبریزی
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است*ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است (شهریار)
تن ز جان وجان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
مولوی
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی*تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منی*گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی (مولانا )
یاد باد انکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
حافظ
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت
گرچه از عمر دل سیری نیست
مرگ می اید و تدبیری نیست
پرویز ناتل خانلری - شعر عقاب