یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
فروغی بسطامی
منم ودلي كه هرشب كندم به ناله سرخوش
مبر از كفم تو ايندل كه دل دگر ندارم
مشحون
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست.... آنجا جز اینکه جان بسپارند چاره نیست
تمام ترس من از بغض های کالم بود
نگفته اند که سال از بهار آن پیداست
سما
داد خواه و مردم بیـــــــداد گر
هر دو روی کردند بر جای دگر
پروین اعتصامی
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست
هر که به جوبار بود،جامه بر او بار بود.....چند زیان است و گران،خرقه و دستار مرا
مولانا
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
یا منادی شو انا الحق در جهان ...... چون انا الحق کرده ای بر دار شو
چون نه ای در کفر ودر ایمان تمام .............. گیر زناری و در خمار شو