درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نیست
با بهای سکه در بازار تهران میرود بالا
گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب میبینم
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان میرود بالا
از همه گر رها شوم ، از تو جدا نمیشوم
تا تو زمین سجدهای سر به هوا نمیشوم
.
.
.
مانی رهنما
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد شکر هیچ مگو
|مولوی|
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
سعدی
از دوست به یادگـار دردی دارم
که ان درد به صد هزار درمان ندهم
مولوی
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
جان به رقص آید مرا از لغزش پیراهنش
هوشنگ_ابتهاج
شادی ام با دیگران است و غمم سهم خودم
باغ انگورم که در درد خماری مانده ام
مرغ جان خسته ام گفتا ز درد اشتیاق
یک شب از روی هوس من کردم آهنگ هوا
جهان ملک خاتون
وزنش ببینین:
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
شهدِ شیرینِ لبت چون شکر است
قدحی می نرسیده شکر اندر شکر است
ببخشید دیر پست شد
تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو اما عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
شهریار
نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
|مولوی|
دل پر از شوق رهاییست ، ولی ممکن نیست
بر زبان آورم آن را که تمنا دارم
.
.
.
فاضل نظری
میدهم فتوا شود روشن که در قانون عشق
قتل یک احساس حکمش کمتر از اعدام نیست
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غم های عالم بر تنم
فاضل نظری
مانده حالا به چه باید بپرد گاه به گاه
آن پلنگی که شبی پنجه رسانده است به ماه!