دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش ....... وزشما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت: آسان گیر بر خود کار ها کز روی طبع ...... سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
.
شب وصل است و طی شد نامه ی هَجر
سلامٌ فیه حتی مطلع الفجر
( حضرت حافظ )
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
بابا طاهر
تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
زاهد به کرم تو رو چو ما نشناسد
بیگانه تو رو چو آشنا نشناسد
گفتی که گنه کنی به دوزخ برمت
این را به کسی گو که تو را نشناسد
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
مولانا
.
می نوش و جهان بخش که ازلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
( حضرت حافظ )
.
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی ...
( حضرت حافظ )
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
حافظ
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
سعدی