تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
مولانا
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
راستش یادم رفته شعرش کیه ولی هرکی هست خوب گفته
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
مولوی
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با من نرگس او سرگران کرد
حافظ
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
قیصر امین پور
در این بازار گر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
حافظ
یادایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
یاری اندر کس نمیبینیم، یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد
حافظ
در مذهب ما کلام حق ناد علیست
طاعت که قبول حق فتد یاد علیست
از جمله آفرنش کون و مکان
مقصودخدا علی و اولاد علیست
حافظ
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
فروغی بسطامی
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش اين چراغي است کزين خانه به آن خانه برند
حافظ
دیدی آن قهقهی کبک خرامان حافظ
که ز سرپنچهی شاهین قضا غافل بود
حافظ
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
حافظ
چقدر مرتبطه
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
حضرت حافظ