ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
اههه
اسپم که میزنی
به آثار باستانی هم احترام نمیزاری
آهنگم می خونی
شکلکم در میاری
براساس اختیاراتی که به من داده شده شما رو به مرگ در پروفایل خود محکوم می کنم
خدا بیامرزدت
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
من ترک عشق و شاهد و دلبر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
حافظ شیرازی
من شاخه ی خشکیده ی یک کهنه درختم
در گوشه ی باغی نه به بارم،نه به دارم…
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معزور داریدم که اینم مذهب است
تاب بنفشه میدهد طره ی مشکسای تو....پرده ی غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو
(حافظ)
ورای طاعت بیگانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون.....میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم!!
جناب حافظ
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده و خون می خورم و خاموشم