" تو را در دل درخـت مهـربانی / به چه ماند ؟ به گـلـزار خزانی
برهنه گشته و بی بار مانده /گل و برگش برفته ، خار مانده "
( فخر الدّین اسعد گرگانی )
هر چيز که بشکند ز بها افتد و ليک * دل را بها و قدر بود تا شکسته است
هادی رنجی
تا داشتم دلی به کنارم نیامدی ........... آنگاه آمدی ک به کارم نیامدی
یار شو و یار بین دل شو و دلدار بین
در پی سرو روان چشمه و گلزار بین
شمس تبریزی
نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست ................. گوش کن نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست
تا نگريد طفلك حلوا فروش ديگ بخشايش كجا آيد به جوش
مولوی
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا.............گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
>رفیق اهل غفلت هر که شد از کار می ماند چو یک پا خفت، پای دگر از رفتار می ماند
سلام
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
" آ " بده
در خرابات مغان نور خدا میبینم................این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
حافظ
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
سعدی
التماس دعا
یا زهرا