دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است،
شیشه ی بشکسته راپیوندکردن مشکل است،
کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد،
حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است
تبه گردد این رنج های دراز
نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
فردوسی
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو
ان کس که گنه نکرد چون زیست بگو
من بد کنم وتو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو
خیام
وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که اینه سازد سکندری داند
حافظ
در معرکه عشق ز جرأت خبری نیست
غیراز سپرانداختن اینجا سپری نیست
شب نیست که بر گرد تو تا روز نگردم
هرچند من سوخته را بال وپری نیست
تو را صبا ومرا اب دیده شد غماز
وگرنه عاشق ومعشوق رازدارانند
حافظ
دیگر این خاصیت مُردار است
عمر مردار خوران بسیار است
پرویز ناتل خانلری
تو عهد كرده اي كه كشاني به خون مرا من جهد كرده ام كه به عهدت وفا كني
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
هوشنگ ابتهاج (سایه)
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده گزند مباد
حافظ
دیدی ای دل که غم یار دگر بار چه کرد* چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
حافظ