دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت اسان گیر بر خود کار ها کز روی طبع
سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
حافظ
دود اگر بالا نشیند ، کسر شان شعله نیست
جای چشم ، ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
صائب تبریزی
ج پ ن : چرا ؟
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
اری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
شهریار
تو را
که هرچه مراد است
در جهان داری،/
چه غم ز حالِ ضعیفانِ ناتوان داری؟
حافظ
به خاطر یوسف خان از شعر عقاب خانلری
یادش آمد که بر آن اوج سپهر ***هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست ***نفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست*** دید گردش اثری زینها نیست
آنچه بود از همه سو خواری بود***وحشت و نفرت و بیزاری بود ...
سالها باش و بیدن عیش بناز***تو مردار تو و عمر دراز...
.گر در اوج فلکم باید مرد*** عمر در گند بسر نتوان برد
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است
باز هم از شعر عقاب از دکتر خانلری
اقا امید دم شما گرم
هر چند اگه میتوانم خانم بود الان میگفت یه بیت کافیه
تابِ بنفشه می دهد
طره ی مُشک سای تو؛
پرده ی غنچه می دَرَد
خنده ی دل گشای تو.
حافظ
لطفا همون یک بیت رو بنویسید. تاپیک دیگه ای هست که می تونید شعر رو به صورت کامل اونجا بزارید
وفایی نیست در گُلها منال ای بلبل مسکین
کزین گُلها پس از ما هم فراوان روید از گِلها
شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
شهریار
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین،
دعا گویم ؛
جواب تلخ می زیبد
لب لعل شکرخا را.
حافظ
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه ى کار بنام من ديوانه زدند...
حافظ
در اين دنيا كسي بي غم نباشد
اگر باشد بني آدم نباشد
خاقاني