ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
مولانا
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد ؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
حافظ
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
حافظ
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
حافظ
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
(لسان الغیب حافظ شیرازی)
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
حافظ
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
حافظ
دنیارو با همهی خوب و بدش، با همه زندونیای ابدش...
مرورگر شما از Player ساپورت نمی کند
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی ده درویش بینوا را
حافظ
تو ازین سو و از آن سو چون گدا
ای که معنی چه میجویی صدا
مولانا ، جلال الدین محمد بلخی .
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
"فاضل نظری"