آمرزش نقدست کسی را که در اینجا ..... یاریست چو حوری و سرائی چو بهشتی
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد ........... چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست..........و آنچه در مسجدم امروز گمست آنجا بود
حافظ
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است ........ حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا بگزاف ......... گر شب و روز درین قصه ی مشکل باشی
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن..............وین ماجرا به سر و لب جویبار ببخش
حافظ
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه ................... شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس .................. تا بخاک در آصف نرسد فریادم
میان دوکس جنگ چون آتش است/ سخن چین بدبخت هیزم کش است
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری .............. وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
سیاه نامه تر از خود نمیبینم .................. چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
دوست مشمار آنکه در نعمت زند............لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست.......در پریشان حالی و درماندگی
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد ...
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست.......در صراط مستقیم ای دل،کسی گمراه نیست
حافظ
تا عشق تو در میان جان است ...................... جان از دو جهان کنار دارد
تا خورد دلم شراب عشقت ............................. سر گشتگی خمار دارد
دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب
که هوس در دل مرغان قفس بسیار است
تا توانی دلی به دست آور......دل شکستن هنر نمی باشد
در بندگیش نه هندویم بدخو ........................... هستم حبشی که داغ او دارم
من که با عشق نراندم به جواني هوسي
هوس عشق و جوانيست به پيرانه سرم