تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود................سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است.............بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
حافظ
بسم الله الرحمن الرحیم
دلت را خانه ی ما کن مصفا کردنش با من
به ما درددل افشا کن مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یه لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز
که ساخت عشق تو آوارهی جهان ما را
صد شکر که چشم عیب بینم کورست
شادم که حسود نیستم محسودم
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب....................که دل بدرد تو خو کرد و ترک درمان گفت
حافظ
تا توانی دلی بدست آور....دل شکستن هنر نمی باشد
دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن
دوباره لحظه ی تردید بین ماندن و رفتن
و باز مثل همیشه در آستانه ی در من
کبوترانه زمین گیر میشوم به هوایت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است..................ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
ته دوری از برم دل در برم نیست.........هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم................تمنای دگر جز دلبرم نیست
باباطاهر
تا جرعه ای از جام الستت ندهند ..............آگاهی از این بلند و پستت ندهند
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه ی وصالت ما و خیال و خوابی
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور.....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور