ما را رها كنيد در اين رنج بى حساب..................با قلب پاره پاره و با سينه اى كباب
عمرى گذشت در غم هجران روى دوست................مرغم درون آتش و ماهى برون آب
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ...
( حضرت حافظ )
شیراز در نبسته ست از کاروان ولیکن
ما را نمی گشایند از قید مهربانی
( سعدی علیه الرحمه )
یا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
شرح این آتش جانسوز نهفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نگفتن تا کی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
وفا مجو زکس ور سخن نمیشنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
شمه ای از داستان عشق شور انگیز ماست
این حکایت ها که از فرهاد وشیرین کرده اند
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
( سعدی علیه الرحمه )
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند...........گل ادم بسرشتند و به پيمانه زدند