رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است/ روی دل از قبله ی مهر و وفا گردیده است
پرده ی شرم و حیا بال و پر عنقا شده است/ صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است
صائب
پ.ن: بزرگوار اگه الان حضور داشت چه میسرود؟!
تیرگی بیرون نرفت از دل به علم ظاهری خانه را روشن نمیسازد چراغ پشت پا
«صائب»
ای مـاه کنعـانی ترا یـاران بـه چاه افـکنـده اند
در رشتـه پـیـونـد ما چنـگـی زن و بـالا بـیا
شهریار
از عشق من به هر سو در شهر، گفتگويي ست
من عاشق تو هستم، اين گفتگو ندارد
شهريار
پ ن : عاشق شدم رفت فکر کنم همه شعرها در مسیر عشق
در من عاشق توان ذره ای پرهیز نیست/ پرت کن ما را به دوزخ امتحان بی فایده ست
کاظم بهمنی
تو را به فضل تو میخوانم و امیدم هست
اگر چه قدر تمام جهان گنه کارم...
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
حافظ
نیست در جاذبه شوق، مرا کوتاهی
پلّهی ناز تو بسیار بلند افتاده است!!!
متأسفانه نام شاعر رو به خاطر نمیارم
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
سعدی
یک جو وفا ندیدم، از رویِ خوب هرگز!
دیدم تمام هر کس، این دارد آن ندارد...
هاتف اصفهانی
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
حافظ
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
حافظ
یارای گریه نیست به آهی بسنده کن
آری، به آه، گاه به گاهی بسنده کن
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم