دلا یاران سه قسمند گر بدانی
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا می توانی …
مولانا
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
مولوی
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
وقت را غنیمت دان آنقـدر که بتوانی
حاصل از حيات ای جان اين دم است تا دانی
حافظ
یک دمِ خوش را هزاران آه حسرت در قفاست
خرج بیش از دخل باشد در دیار زندگی
یک جو وفا ندیدم، از رویِ خوب هرگز
دیدم تمام هر کس، این دارد آن ندارد
دایم دل خـود ز معصیت شـاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
(1401 آذر 19، 20:22)مهدوی نوشته است: [ -> ]یک جو وفا ندیدم، از رویِ خوب هرگز
دیدم تمام هر کس، این دارد آن ندارد
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن...
یک دوست ندارم به جهان در غم رویت
دشمن چه توان گفت که یک روی زمینست
جهان ملک خاتون
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
( سعدی )
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد..
سعدی
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم، که هزار آفرین بر غم باد
مولوی
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
می ترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو، حضور نماز من
حافظ
نسل در نسل زمین گشتند تا پیدا کنند
سایه ی پر های رنگارنگ آن طاووس را
تلخ و شیرین جهان چیزی به جز یک خواب نیست
مرگ پایان می دهد یک روز این کابوس را ...
از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو
خواجه عبدالله انصاري