دی میـشـد و گفـتم صنما عهد به جـای آر - - - - - - - - گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست تکراری
دوش وقت سـحر از غـصه نجاتم دادند - - - - - - - - و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
قدر اون تکراریه رو بدونید! خیلی باحاله
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به میخانه زدند
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملایک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
لبش می بوسم و در می کشم می .......... به آب زندگانی برده ام پی
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ........... واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ای آنکه به ملک خویش پاینده تویی
وز دامن شب صبح نماینده تویی
کار من بیچاره قوی بسته شده
بگشای خدایا که گشاینده تویی
یا وفا یـا خـبـر وصـل تـو یـا مـرگ رقـیـب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
حافظ
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
(مولانا)
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تاب دوری و نه تاب دیدار
قیصر امین پور
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنين نيز هم نخواهد ماند
(حافظ)
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش
حضرت لسان الغیب
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل ......مملوک این جنابم و مسکین این درم