کانون

نسخه‌ی کامل: شعر و نثر ادیبان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
ـ کفو بودن و هم شأنی همسران در نگاه سعدی
317317317
از آثار سعدی چنین برمی‏آید که کفو بودن زن و مرد در زندگی زناشویی آن روزگار چندان مورد توجه قرار نمی‏گرفته است. البته این امر، طبیعت بشری را نمی‏توانست تغییر دهد؛‌ در حکایتی از سعدی می‏خوانیم که پیری دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته … همی گفت :‌ «بخت بلندت یار بود و چشم دولتت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته،‌ پرورده،‌ جهاندیده،‌ گرم و سرد چشیده،‌ ‌نیک و بد آزموده که حقوق صحبت بداند و شرط مرّوت بجای آورد، مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان … نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب، ‌خیره رأی، سرتیز،‌سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه‏ رأیی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد … خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند، نه به مقتضای جهل و جوانی»؛ چندان گفت که گمان برد دلش صید او شد. دختر ناگه نفسی سرد از درون سینة‌ پردرد برآورد و گفت:‌ چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من،‌ وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیده‏ام از قابلة‌ خویش که گفت:‌ «زن جوان را اگر تیری به پهلو نشیند به که پیری»

البته پیرانی هم از عواقب کفونبودن آگاه بودند و تن به چنین ازدواجی نمی‏دادند. سعدی در این زمینه حکایتی دارد که در عین حال نشان می‏دهد نادیده گرفتن تناسب سنّی زن و مرد، چه‏بسا از مکنت و ثروت مرد ناشی ‏شده است.

«پیرمردی را گفتند: چرا زن نکنی؟ گفت: با پیرزنانم عیشی نباشد. گفتند:‌جوانی بخواه، چون مکنت داری. گفت: مرا که پیرم با پیرزنانم الفت نیست؛‌ پس او را که جوان باشد. با من پیر،‌ چه دوستی صورت بندد؟»

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
؟؟
شب عاشورا(نوحه)

امشب انصار الله گرم دعایند
فردا در موج خون محو خدایند
امشب عبادت فردا شهادت
واویلا، واویلا، الله اکبر

امشب در سینه ها سوز درون است
فردا کرب و بلا دریای خون است
زینب گرفتار زهرا عزادار
واویلا، واویلا، الله اکبر

امشب لب تشنه اند آل پیمبر
فردا سرها جدا گردد زپیکر
ای اهل عالم فریاد از این غم
واویلا، واویلا، الله اکبر

امشب نازد حرم بر اشجع الناس
فردا خون ریزد از بازوی عباس
سقای طفلان عطشان دهد جان
واویلا، واویلا، الله اکبر

امشب اکبر کند شب زنده داری
فردا خون سرش بر چهره جاری
فرق شکسته در خون نشسته
واویلا، واویلا، الله اکبر

امشب اصغر کباب از قحط آب است
فردا قنداقه اش از خون خضاب است
امشب زند پر فردا دهد سر
واویلا، واویلا، الله اکبر

امشب زینب بود اشکش به دیده
فردا گرید به رگ های بریده
گیرد نشانه از تازیانه
واویلا، واویلا، الله اکبر
بر لبانم سايه اي از پرسشي مرموز
در دلم درديست بي آرام و هستي سوز
راز سرگرداني اين روح عاصي را
با تو خواهم در ميان بگذاردن امروز
گر چه از درگاه خود مي رانيم اما
تا من اينجا بنده تو آنجا خدا باشي
سرگذشت تيره من سرگذشتي نيست
كز سرآغاز و سرانجامش جدا باشي
نيمه شب گهواره ها آرام مي جنبند
بي خبر از كوچ دردآلود انسانها
دست مرموزي مرا چون زورقي لرزان
مي كشد پاروزنان در كام طوفانها
خانه هايي بر فرازش اشك اختر ها
وحشت زندان و برق حلقه زنجير
داستانهايي ز لطف ايزد يكتا
سينه سرد زمين و لكه هاي گور

فروغ فرخزاد
شعري براي تو
اين شعر را براي تو ميگويم
در يك غروب تشنه تابستان
در نيمه هاي اين ره شوم آغاز
در كهنه گور اين غم بي پايان
اين آخرين ترانه لالاييست
در پاي گاهواره خواب تو
باشد كه بانگ وحشي اين فرياد
پيچد در آسمان شباب تو
بگذار سايه من سرگردان
از سايه تو دور و جدا باشد
روزي به هم رسيم كه گر باشد
كس بين ما نه غير خدا باشد
من تكيه داده ام به دري تاريك
پيشاني فشرده ز دردم را
ميسايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازك و سردم را
آن داغ ننگ خورده كه مي خنديد
بر طعنه هاي بيهده ‚ من بودم
گفتم كه بانگ هستي خود باشم
اما دريغ و درد كه زن بودم
چشمان بيگناه تو چون لغزد
بر اين كتاب در هم بي آغاز
عصيان ريشه دار زمانها را
بيني شكفته در دل هر آواز
اينجا ستاره ها همه خاموشند
اينجا فرشته ها همه گريانند
اينجا شكوفه هاي گل مريم
بيقدرتر ز خار بيابانند
اينجا نشسته بر سر هر راهي
ديو دروغ و ننگ و ريا كاري
در آسمان تيره نمي بينم
نوري ز صبح روشن بيداري
بگذار تا دوباره شد لبريز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود كه پرده بر اندازم
از چهر پاك حضرت مريم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضاي تيره زندانست
من تكيه داده ام به دري تاريك
پيشاني فشرده ز دردم را
مي سايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازك و سردم را
با اين گروه زاهد ظاهر ساز
دانم كه اين جدال نه آسانست
شهر من و تو ‚ طفلك شيرينم
ديريست كاشيانه شيطانست
روزي رسد كه چشم تو با حسرت
لغزد بر اين ترانه درد آلود
جويي مرا درون سخنهايم
گويي به خود كه مادر من او بود
فروغ فرخزاد
یک بوسه بدهکاری و جانی تو طلبکار

بستان و بده، حرف حسابی دو کلام است

...

لب به لب های پدر چون بنهاد،

همه دیدند رقیه جان داد...
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه

کو آب که سیراب کند زخم مرا، های

آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی

عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های

هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر

او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های

امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است

شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های

خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید

گل دادن قنداقه ندیدید الا، های

با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟

از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
پاییز، در برگها گم بود…



[تصویر:  il_570xn_185992832.jpg?w=300&h=225]
ای کاش از آنهمه نوروز، تنها سبزینه ی کوچکی بودم،

تشنه تر از تبسمی گلگون،

که از تفأل هر ترانه بویی داشت.


[تصویر:  il_570xn_195612491.jpg?w=300&h=280]
عاشقانه بگویمت که هر ابری… قاصد بارانی نیست،

اما امشب را تنها برای تو می بارم ای دریا،

صمیمانه، مهربان!


[تصویر:  il_570xn_186467615.jpg?w=287&h=300]
سلام سلام سلام

میدونم منو فراموش کردین ولی مهم نیس
چون من شمارو فراموش نکردم4fvfcja

تمام این چن وقته که نبودم دلیلش خلاصه میشه تو یه شعر نو که تابستون گفتمش



ناگهان!
دختری از جنس بلور
آمد و هرچه اندوخته بودم
به درازای همان نیم نگاه اول
همه را از کف عقلم بربود
دخترک!
با تو بودم.آری!
دلم از چرخه ی دنیا به کجاها راندی؟!
که درونم همه پر شد باهمان نام قشنگت
مثل آن خنده شیرین
ولی پر ابهام
با آن صدای دلنشین
آن سلام!
آن قدمهای نخست
از درون صحن قدس
تا آن حرم
با دل سوخته جانم
چه ستمها که نکرد
آخر ای دنیای من!
زیبای من!
توچرا اینهمه خوبی!؟
الحق که راست میگویی
((این عاشقی دیگر گذشت))
((من را جنون شایسته است))
24/5/89


ببخشید اگه زیاد خوب نشده ولی انصافا از ته قلبم شعرو گفتم
یه شب که من حسابی خسته بودم



همينجوری چشـــــــــامو بسته بودم



سياهی چشام يه لحــظه سر خورد



يه دفعه مثل مرده هـــــــا خوابم برد

تــو خواب دیدم محشر کــبری شده

محکـمــة الهــــی بــر پــــا شـــده

خـــدا نشستـه مــردم از مــرد و زن

ردیف ردیف مقــابلش واستــــــــادن

چرتکه گذاشتــه و حساب می کنـه

به بنده هاش عتاب خطاب می کنـه

میگه چـرا این همــه لج می کنیـد

راهتــونو بـی خـودی کج مـی کنیـد

آیــــــــه فرستـادم کــه آدم بشیـــد

بــا دلخوشـی کنــار هـم جـم بشید

دلای غــم گرفتــه رو شــ­­ــاد کنیــد

بـا فکــرتـون دنیــــا رو آبــــــاد کنیـد

عقــل دادم بـریـــد تــدبـّــــر کـنیــد

نـه اینکه جای عقلو کـــــاه پر کنیـد

مــن بهتون چقد مــــاشالاّ گفتــم

نیـــــــافریـده بــاریکــــــلاّ گفتـــم

من که هـواتونو همیشـه داشتـــم

حتی یه لحظه گشنه تون نذاشتـم

امــــا شمـا بازی نکـــرده باختیـــد

نشستید و خـدای جعلی ساختیـد

هر کـدوم از شما خودش خدا شد

از مــــا و آیــه های مـا جـدا شـــد

یه جو زمین و این همه شلوغــی؟

این همه دیــن و مذهب دروغــی؟

حقیقتـاً شماهـــا خیـلی پستـیـن

خر نبـاشیـن گــاوو نمـی پرستین

از تـوی جـم یکی بـُلن شد ایستاد

بُـلن بـُلن هــی صلـ ــوات فرستـاد

از اون قیافه های پـشـم و پـيـلـي

ازاون اعُجوبـه هاي چـرب و چـيـلي

گف چرا هیشکی روسری سرش نیست

پس چرا هیشکی پیش همسرش نیست

چــرا زنـا ایـــن جـــوری بد لبــاسن

مــردای غیـــــرتــی کجــا پلاسـن؟

خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن

اینجا کـــه فرقی نـدارن مــــرد و زن

یــارو کِنِف شــد ولــی از رو نــرفت

حرف خــدا از گـوش اون تو نـرفـت

چشاش مـی چرخه نمی دونم چشه

آهان می خواد یواشکی جــیم بشــه

دید یـــه کمی سرش شلوغـــه خـدا

یواش یواش شـد از جماعت جــــــدا

بــا شکمـی شبیـــه بشکـــــة نفت

یهو ســرش رو پایین انـداخت و رفت

قــراولا چـــن تــــــا بهش ایس دادن

یــارو وا نستاد تـــا جلوش واستـادن

فوری در آورد واسه شون چک کشید

گف ببرید وصــول کنیـد خوش بشیـد

دلــــم بـــــرای حــوریـا لـــــــک زده

دیـر بــرســم یکــی دیگــه تـک زده

اگــــر نرم حوریــــه دلگیر میشــــه

تو رو خــــدا بذار برم دیر میشـــــه

قراول حضــرت حــق دمش گــــرم

بـا رشـوه ی خیلی کلـون نشد نـرم

گــوشای یــارو رو گرف تو دستـش

کشون کشون بردویه جایـی بستش

رشوه ی حاجـی رو ضمیمــه کــردن

تـوی جهنـم اونــــــــو بیمــه کـــردن

حاجیــه داش بـُلن بُـلن غر مـــی زد

داش روی اعصـابـــــا تلنگر مــــی زد

خدا بهش گف دیگه بس کـن حاجـی

یه خورده هم حبس نفس کن حاجی

ایـن همـــــــــه آدم رو معــطّل نکـن

بگیـر بشین این قــــده کل کل نکــن

یـــه عا لــــمه نامــه داریـم نخــونده

تــــــازه ، هنوز کُرات دیگــــه مـونده

نامــه ی تـو پر از کـــارای زشتـــــه

کی به تو گفتـه جات توی بهشتــــه ؟

بهش جـــــای آدمـــــای بـاحالـــــه

ولت کنـــــم بری بهش ؟ محالـــــه

یادتـــــه کـه چقد ریا می کـــــردی

بنده هــای مـارو سیـا مـــی کردی

تا یـــه نفر دور و بـرت مـی دیــدی

چقد ولا الضّــــا لّینـومـی کشیـدی

این همه که روضه ونوحـه خونـدی

یه لقمه نون دست کسی رسونـدی؟

خیال می کردی ما حواسمــون نیس

نظم نظام هستی کشکی کشکی س؟

هر کـــــاری کـردی بچــه هـا نوشتن

می خوای برو خـودت ببین تـــو زونکن

خلاصـــه ، وقتی یـارو فهمید اینـــه

بـــــازم دُرُس نمـی تونس بشینــــه

کاسه ی صبرش یه دفـه سر می رف

تـــا فرصـتی گیر می آورد در می رف

قیـامتـه اینجـــا عجـب جـــــــــاییــه

جــون شمــــا خیلـی تمـاشـــاییــه

از یــــه طرف کلــی کشیش آوردن

کشون کشون همــه رو پیش آوردن

گفتـم اینـــــارو که قطــــــــار کردن

بیچـــــاره ها مگـــه چیکــار کــردن؟

مــــــــــأ موره گف میگم بهت مــن الان

مفسد فی الارض کــه میگن همین هان

گفت: اینـــــا بهش فروشی کـردن

بـــی پـدرا خــــــدارو جوشی کــردن

بنـــــام دین حسابی خــوردن اینها

کـــفر خـــــــدارو در آوردن اینهــــا

بد جــوری ژاندارکو اینـــا چزونـدن

زنــده تـوی آتیش اونـــو سوزوندن

روی زمین خـــدایی پیشــه کــردن

خون گالیلـــه رو تو شیشــه کــردن

اگــــه بهش بگی کُلاتــو صاف کن

بهت میگـــه بشین و اعتـراف کــن

همیشـــه در حــال نظاره بــــودن

شما بگـــــو اینا چی کــــاره بـودن؟

خیام اومد یه بطری ام تــو دستش

رفت و یه گوشــه یی گرف نشستش

حــــاجی بُـلن شد با صـدای محکم

گف : ایـن آقـــا بـاید بــره جهنـــم

خدا بهش گف تـــو دخـا لت نکــن

بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن

بگــــو چرا بـــه خون این هلاکـــی

این کـــه نه مدعی داره نـــه شاکـی

نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هیاهـو

نــــه عربده کشیده و نـــه چاقــــو

نـــه مال این نــــه مال اونـو برده

فقط عـــرق خــــریده رفتـــه خورده

آدم خوبیـه هـــــــواشو داشتــــم

اینجا خــــودم براش شراب گذاشتـم

یهــــو شنیــــدم ایس خبردار دادن

نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن

حضرت اسرافیل از اونــــور اومد

رف روی چـــار پایــه و چــن تا صـــور زد

دیــــدم دارن تخت روون میــــارن

فرشتـــه هــــا رو دوششــون میـــارن

مونده بودم کــه این کیـــه خدایــــــــا

تـــو محشـر این کــارا چیـــــه خدایـــا

فِک می کنید داخل اون تخ کی بــــــــود

الان میگم ،یـه لحظه ، اسمش چی بـود؟

اون که تو دنیــــــــا مثل توپ صدا کـرد

همون کــــه این لامپــارو اختـرا کــــرد

همونکه کاراش عالی بــود اون دیگه

بگید بــابــا ، تومــــاس ادیسون دیگـه

خــدا بهش گف دیگـــه پایین نیـــــــا

یـــــه راس بـــــرو بهش پیش انبیـــا

وقت و تلف نکن تــوماس زود بـــــــرو

بــه هـر وسیلــه ای اگـــــر بود بــــرو

از روی پل نری یــــه وخ مـی افتــی

مـیگــم هــــوایی ببرنـــد و مفتــــی

باز حاجــی ساکت نتونس بشینــــه

گفت کـــه : مفهــــوم عدالت اینـــه؟

آخه ادیسون کــه مسلمون نبــــــود

ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود

نــه روضه رفته بود نــه پـــــــــــای منبر

نــه شمـر می دونس چیـه نـه خـنجــر

یــه رکعت ام نماز شب نخــونــــــــــده

با سیم میماش شب روبه صُب رسونده

حرفــای یارو کــه بـــه اینجــــــا رسید

خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد

حضرت حق خــودش رو جابجـــــــا کرد

یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد

از اون نگـاههـای عـــــاقل انـــــدر ـــــ

[ سفیه ] شــــو بـاید بیــارم ایـن ور

با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بـــود

خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود

شمـــا عجب کلّـــه خــــرایی هستید

بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد

شمر اگه بـــــــود آدولف هیتلــرم بود

خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بــــود

حیفه کــــه آدم خودشو پیر کنــــــه

و ســـوزنش فقط یـــه جـا گیر کنــه

میگیـد تومـاس من مسلمـون نبـــود

اهل نمــاز و دیـن و ایمــــون نبــــود

اولاً از کجـــــا میگیــد ایـن حرفــــو ؟

در بیــــارید کـلّــة زیــــر بـــرفــــــو

اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختــــه

دلیلشم این چیزایــی کــه ساختـه

درسـتـــه گفتـه ام عبـــادت کنیــد

نگفتــــــه ام به خلـق خدمت کنیـد؟

تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده

دنیـــارو هم کلـّـــی قشنگ کــــرده

من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم

اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم

توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد

نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد

تو دنیـا هیچـکی بـی چـراغ نبـــوده

یا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبـــــــوده

خــدا بـرای حاجــی آتش افــــروخت



دروغ چرا يه کم براش دلم ســـوخت



طفلی تو باورش چه قصرا ســــاخته

اما بـــه اینجا کـــــه رسیده باختــــه

یکی میاد یــــه هاله ایی بــاهاشـــه

چقـــد بهش میـــاد فرشتـــه باشــه

اومد رسید و دست گذاش رو دوشم

دهـــانشـــــو آوُرد کنــــار گـوشــــم

گف:تو که کلّه ات پرِقورمه سبزیست

وقتی نمی فهمی،بپرسی بد نیست

اونکـــه نشستـه یک مقــام والاست

متــرجمـــه ، رفیق حق تعالـــی ست

خـودِ خــــدا نیست ، نمـاینده شـــــه

مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه

خــــدای لم یلد کــــه دیدنــی نیس

صـداش با این گوشـا شنیدنی نیس

شمـــــــا زمینیـــا همــش همینیـــد

اونــــورِ میـــزی رو خـــدا مـی بینیـد

همینجوری می خواس بلن شه نم نم

گف : کـــه پاشو، بـاید بــری جهنــــم

وقتـی دیـدم منم گــــرفتار شــــدم

داد کشیــدم یــــه دفعـه بیدار شدم
زینب مظلوم بود اما ارزش زینب به مظلومیتش نیست
زینب محروم بود اما ارزش زینب به محرومیتش نیست
ارزش زینب به این بود که مظلوم ولی محکم ایستاده بود
این چه زنی است که خود تسلی گر است؟؟؟؟
..
پس می ایستم
هر جا کشند صورت زیبای شاه را

خورشید سجده می‌کند آن جای‌گاه را

شمس الملوک ناصرالدین شه که صورتش

معنی نمود آیت خورشید و ماه را

شاهنشهی که حاجب دولت‌سرای او

بر خسروان گشوده در بارگاه را

فرماندهی که لشکر کشورگشای او

برداشتند از سر شاهان کلاه را

شاهی که از سعادت پای مبارکش

بر چشم خود فرشته کشد خاک راه را

سروی است قد شاه که در بوستان سحاب

شوید به آب چشمه مهرش گیاه را

بر مهر شاه باش وز کینش کناره گیر

گر خوانده‌ای کتاب ثواب و گناه را

جز شاه کیست سایهٔ پایندهٔ اله

زین سایه سر مپیچ و مرنجان اله را

در دور او نبرده فلک نام ظلم را

در عهد او ندیده جهان دود آه را

هم حضرتش مراد دهد نامراد را

هم درگهش پناه دهد بی‌پناه را

هم حلم او قوام زمین کرده کوه را

هم عزم او به کاه‌کشان برده کاه را

هم زرفشانده دامن هر تنگ‌دست را

هم گوش داده نامه هر دادخواه را

گر در شاه‌وار شود بس عجب مدار

بر سنگ اگر کند ز عنایت نگاه را

تا بست نقش صورت او صورت آفرین

در هم شکست دایرهٔ کارگاه را

تا در دعای شاه فروغی قدم زدیم

در یافتیم فیض دم صبح‌گاه را

شعر از فروغی بسطامی

اوون قدر بدم میاد از این جور آدما که دُر به پای خوک میریزن:smiley-yell::smiley-yell::smiley-yell:
I WILL SURVIVE By Gloria Gaynor

At first I was afraid; I was petrified,
Kept thinking I could never live without you by my side,
But then I spent so many nights thinking how you did me wrong,
And I grew strong, and I learned how to get along.
So you're back, from outer space
I just walked in to find you here with that sad look upon your face,
I should have changed that stupid lock,
I should have made you leave your key,
If I'd known for just one second you'd be back to bother me,
Oh and now GO! Walk out the door! Just turn around now,
'Cause you're not welcome anymore!
Weren't you the one who tried to break me with goodbyes,
D' you Think I'd crumble, you think I'd lay down and die?
No, not I, I will survive...oh as long as I know how to love,
I know I am still alive.
I got all my life to live, and I got all my love to give,
I will survive, hey hey!

It took all the strength I had not to fall apart,
Now I am trying hard to mend the pieces of my broken heart,
I spent oh so many nights just feeling sorry for myself,
I used to cry, but now I hold my head up high,
And you see me, somebody new..I am not that chained up
little person still in love with you, and so you
just felt like dropping in and just expect me to be free,
Now I am saving all my loving for someone who's loving me
Oh and now GO! Walk out the door! Just turn around now,
'Cause you're not welcome anymore!
Weren't you the one who tried to break me with goodbyes,
D' you Think I'd crumble, you think I'd lay down and die?
No, not I, I will survive,..oh as long as I know how to love,
I know I am still alive,
I got all my life to live, and I got all my love to give,
I will survive, oh yeah!

Oh and now GO! Walk out the door! Just turn around now,
'Cause you're not welcome anymore!
Weren't you the one who tried to break me with goodbyes,
D' you Think I'd crumble, you think I'd lay down and die?
No, not I, I will survive,..oh as long as I know how to love,
I know I am still alive,
I got all my life to live, and I got all my love to give,
I will survive, oh yeah!




یک شعر فوق العاده زیبا
خصوصا اگر اهنگشو شنیده باشید
بی نظیره
عاشق این اهنگم
شعری بسیاررررر زیبا ار دکتر علی شریعتی (حتما بخونید) :


خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است



TearsTearsTears
سلام سلام سلام

خوبید؟ خوشید ؟ سلامتید؟4fvfcja


خب حالا براتون یه شعر نسبتا قدیمی از خودم میزارم تا یکم حال بیاید4fvfcja

آخرین احساس


شب از پنجره، به من زل زده
نگاه پاک مهتاب مرا می نگرد
صدای آسمان مرا می خواند
آهسته به سویش گام برمی دارم
آرام به کنارش می روم و می نشینم
دستان سردش مرا لمس می کند
به کی گویم نکاهش مرا مملو از احساس می کند
ولیکن.....چاره ام چیست؟
اینک که آسمان نیز می گرید
چگونه من آرام باشم؟
حال که زمین نیز دریای اشک است
دلم آخر چرا مملو از کینه
چرا احساس سردش
این عشق را پایان داد چرا؟
او که همی خواند مرا اکنون
او نکرده است فراموشم
.
.
.