حسین جان شعرات حرف نداره
کلی حال کردم با خوندنش
بازم برامون شعر و ترانه بزار
یه شعر جدید گفتم ولی حالم ازش بهم میخوره
ولی براتون میخونم(یعنی مینویسم
)
هجوم واژه و جمله درون مغزم بود......سکوت سخت صبوری که در درونم بود
زگنگ بودن شعرم همیشه میترسم..........زنغزهای درون حروف شعرم بود
که رنگ دادن معنای عشق و جانبازی........عیوب معنی این خلق بی نظیرم بود
به طعم تلخ صبوری و دردمندی............جهان سیه گشته این سکوتم بود
به حکم شعر و شعور قدیم ایرانی........همیشه وازه ی غربت که در ردیفم بود
به من که پر ز حروف جدید پر معنی......خطوط قرمز این مغز بی شکیبم بود
زبندهای ظریف وجوداین پیمان...........سکوت چلچه ها و خظور ذهنم بود
نمیدونم چرا حالم ازش بهم میخوره؟
یه دوبیتی گفتم در حد بندس لیگا
رفتی و بهار من خزانی شد زرد...............تاریک و خموش چون زمستانی سرد
من با چه زبانی به تو گویم این درد........دیدی که چکار کردی آخر نامرد؟!!
My New poem coming soon
please wait some days
[size=medium]
چند وقت پیش میخواستم یه شعر برای شهید آوینی بگم
دیشب بلاخره بعد از یه هفته خدا عنایت کرد یه رباعی گفتم:
ای کاش که لاله بیشتر می بودی........با این همه ظلم سرخ تر می بودی
بی شک تو چنان زخود گذر می کردی..........با خار زمانه تیز تر می بودی
قربونت برم نیوممبر جان
من شاعر نیستم
ولی خوب شعر هم گفتم
ولی خوب
وقتی حافظ رو مثلا می خونم
می بینم، واقعا پشت این شعرا، پر معنیه
البته بعضی وقتا اصلا نمی فهمم حافظ چی می گه
بعضی غزلاش واقعا سخته
شدیدا سخته
اما خوب به نظر من اگه کسی بخواد شاعر خوب بشه
باید خیلی مطالع داشته باشه
در ضمن خودشم اهل دل باشه
و همیشه خودشو آبدیت کنه
همون خودسازی و ازین حرفا
اون موقع است که تجربه ها ی درونی و احساسات نابش می شن شعر
وزن و قافیه، فوندانسیون شعره
اما معنی روح شعره
و از اون هم مهم تره
موفق باشی
شرمنده پوریا جان
حرف تو حرف پیش می یاد
من نبودم اینجا چه خبر بوده؟
شاهد تو هم شاعر بودی ما خبر نداشتیم؟!!!!
خوشحالم میشم بازم شعراتو ببینم
پوریا جان پستا چرا جابه جان؟
حالا چی گفته بود؟
یکی به من توضیح بده!
یه دوبیتی جدید گفتم
یه ذره توضیح میخواد...
این شعرو دوشب پیش گفتم
اون شب تهران حسابی طوفانی شده بود
منم وقتی این همه هیاهو رو که دیدم یه دوبیتی گفتم خلاصش:
امشب دل من هوای ابری دارد........از رعد دلم صدای برقی دارد
از نور فلاش عکسهایت دیدم..........البته که عکس یادگاری دارد
(1389 ارديبهشت 7، 19:18)hosein نوشته است: [ -> ]حالا چی گفته بود؟
یکی به من توضیح بده!
این را ندیده بودم اگه نه بهت می گفتم
من یهو تو میز گرد دلم بگرفت و شعر گفتم
بعد همونجا در موردش با شاهد حرف زدیم
یعنی اون یه جاهایی را تغییر داد
منم گفتم با فلان تغییر موافقم و با فلان تغییر مخالف
بعد پوریا ( در نقش زرو
) ظاهر شد و میزگرد را نجات داد
یعنی پستای ما را منتقل کرد
منم چون اونجا اینا گفته بودم و نمی خواستم به عنوان شعر جایی بزنم
پاک کردم همه پستهاما
تغییر یافته اون شعر هم تو صفحه قبل شاهد زده
همین
میدونم برای اشعار من دارید لح لح میزنید(
چقدر هم که این تاپیک بیننده داره)
اشکالی نداره من یه دوبیتی جدید گفتم
شاید بعضی ها بپرسن که چرا دیگه غزل نمیگم .سوال خوبیه!
این خیلی مشخصه چون دیگه شبا تا صبح نمی تونم بیدار بمونم و غزل بگم چون
درس دارم
حالا اینو اجالتا داشته باشید:
دیشب باران قرار با پنجره داشت.........روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد...........چک چک چک چک چه کار با پنجره داشت