کانون

نسخه‌ی کامل: شعر و نثر ادیبان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
...کوره ها سرد شدن
سبزه ها زرد شدن
خنده ها درد شدن

از سر تپه شبا
شیهه ی اسبای گاری نمیاد
از دل بیشه غروب
چهچه سار و قناری نمیاد

دیگه از شهر سرود تک سواری نمیاد
دیگه مهتاب نمیاد
کرم شب تاب نمیاد

تو هوا وقتی که برق می جه و بارون میکنه
کمون رنگه به رنگش دیگه بیرون نمیاد
رو زمین وقتی که دیب دنیا رو پر خون میکنه
سوار رخش قشنگش دیگه میدون نمیاد

شبا شب نیس دیگه یخ دون غمه
عنکبوتای سیا شب تو هوا تار می تنه

دیگه شب مرواری دوزون نمیشه
اسمون مثل قدیم شب ها چراغون نمیشه

غصه ی کوچیک سردی مثل اشک جای هر ستاره سوسو می زنه
سر هر شاخه ی خشک ،جغده که هوهو می زنه.

دخترای ننه دریا رو  زمین عشق نموند
خیلی وخ پیش بارو بندیلش و بست خونه تکوند

دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمیشه
تو کتابم دیگه اون جور چیزا پیدا نمیشه....

53
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بودو نبود
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابرخاکستری
بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتراست
شوق بازآمدن سوی توام هست هنوز
اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای باران
باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران
باران
پرمرغان نگاهم را شست
آب رویای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است ...



شعرنو "حمیدمصدق" <تلنگر>
روزها رفتند و من دیگر ، خود نمیدانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟

بگذرم گر از سر پیمان ، میکشد این غم دگر بارم

می نشینم شاید او آید ، عاقبت روزی به دیدارم


(فروغ فرخزاد)
کوچه های کوفه

این جذر ومد چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟

این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود

گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده،به اکراه می رود

آبستن عزای عظیمی است،کاین چنین
آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود

امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود؟

در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود

دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود

(قیصر امین پور)
رود دنیا جاریست ...
زندگی ،آبتنی کردن در این رود است !

وقت رفتن به همان عریانی ...
که به هنگام ورود آمده ایم ...

دست ما در کف این رود ،
به دنبال چه می گردد ... ؟
هیچ ... !


سهراب سپهری
نفـس مـا بـند می آیـد
وقـتی شـیر
در گـلـوی طـفل شیرخـواره
گـیـر مـی کـنـد
حـالا حـسین چـه کـشید
وقتی تیر گیر کرد
در گـلــــوی...
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

گر چه چشمم به لب تست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
به – که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد:

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را،

جز برای او و جز با او نمیخواهی...

من گمانم زندگی باید همین باشد!

زندگی شاید همین باشد:

یک فریب ساده و کوچک،

آن هم از دست عزیزی که برایت

هیچکس چون او گرامی نیست!

بی گمان باید همین باشد...


"مهدی اخوان ثالث"
آواز عاشقانه ی ما ، در گلو شکست

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدم ، خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست


(قیصر امین پور)
عشق نگذاشت که این قصه ما سر برسد
اشک بر روضه ی احساس به آخر برسد

مشک عباس علمدار هنـــوز نمناک است
قطره ای آب نشد بر لب اصغـــر(ع) برسد


آن طرف تر بــــــدنی ارباً اربا شـده است
ای جوانان! کسی نیست به اکبـر برسد؟!

ذوالجناحا ! قدم از مقــــدم خود باز بگیر
زینب آمد که به فرمـــوده ی مادر برسد

جای لب بود زند بوسه بر آن حنجر پاک
پس از آن تیــــغ بر آن حنجر اطهر برسد

جای بر دوش نبی داشت نه گودال جفا
آرزو کرد که کاش پیش پیمبــــر(ص) برسد

سینه ی شاه شهیدان کجا شمـر زبـون؟!
از قفا تیـــغ کشید تا که به حنجر برسد

نیزه و سنگ زدنـــد بر ســر ارباب جهان
مردی انگار نبود گــــر چه که کافر برسد

در حدیث است که امداد مهیا شده بود
لحظه ای صبــر نکرد تا که به داور برسد

کربلا قصه ی امــــروز و همین امـــروز است
سینه تا سینه ی ما تا که به محشر برسد

سالها می گذرد از غــــــم مــــردان خـــدا
عشق نگذاشت که این قصه به آخر برسد
قاصدك ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از كجا وز كه خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
"مهدی اخوان ثالث"

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن ........................................ ور بگویم دل بگردان رو بگرداند زمن


روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل .................................... ور بگویم بازپوشان بازپوشاند زمن


چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین ................ گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند زمن


او بخونم تشنه و من بر لبش تا چون شود .......................................... کام بستانم ازو  یا داد بستاند زمن


گر چو فرهادم بتلخی جان برآید باک نیست ...................... بس حکایت های شیرین باز می ماند زمن


گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود ................................. ور برنجم خاطر نازک برنجاند زمن


دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید ..................................... کو بچیزی مختصر چون باز میماند زمن


صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم ........ عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند زمن
آشناهای غریب همیشه زیادند

آشناهایی که میایند و میروند

آشناهایی که برای ما آشنایند

ولی ما برای آنها...

نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

که همه روزی

آشنای غریب میشوند

یکی هست ولی نیست

یکی نیست ولی هست

یکی میگوید هستم ولی نیست

یکی میگوید نیستم ولی هست

و در پایان همه بودنها و نبودنها

تازه متوجه میشوی

که:
یکی بود هیشکی نبود

این است دردی که درمانش را نمیدانند

و ما هم نمیدانیم

که آن یکی که هست کیست

و آن هیچکس کجاست

کاش میشد یافت

کاش میشد شکستنی نبود

کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن

خرد نشد.....53258zu2qvp1d9v


[/url]
[url=https://www.facebook.com/photo.php?fbid=606018566129466&set=a.140403829357611.28677.121340801263914&type=1&relevant_count=1]
.

سلام

هفته ای که تموم شد، آغازش همراه بود با حصول توافقی هسته ای میان ایران و قدرت های بزرگ جهانی.
در طول این هفته هر کس به طریقی درمورد این توافق صحبتی کرد و یا چیزی نوشت. 

بنده هم در همین راستا با همکاری دوست عزیزی از شهرستان، جوانی جویای نام و آینده دار به نام حافظ ! ، چند بیت شعر به ذهنم رسید که پیشکش حضورتان می کنم.

این آقای حافظ ! غزلی دارند در دیوانشون که مطلعش اینه:
« ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟   ///   مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟ » 

ما هم به تأسی از ایشون، این چند بیت رو تقدیم کردیم به وزیر محترم امور خارجه، جناب آقای دکتر ظریف.



کاخِ تحریم برانداخته ای یعنی چه؟                                 اینکه "راهی به جلو"* ساخته ای یعنی چه؟

دست در دست همه، گوش به فرمان "یکی"                    « این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟ »

آبِ سنگین و غنی سازی و فردو برجاست                       اینکه "کیهان"* بنویسد که شما باخته ای یعنی چه؟

زآن طرف هم چه "دلش" سوخته آن "عربده کِش"*             با حقیران تو کَل انداخته ای یعنی چه؟

با قَدَرهای جهانی بنشینیم و دگر برخیزیم                        طرح نو در همه آفاق درانداخته ای یعنی چه؟

« بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم »                           شور و شوقی که به دل ها همه انداخته ای یعنی چه؟

الف قافیه، آخر ز خضوعت خم شد                                 طالب فیضی و افتادگی آموخته ای یعنی چه؟ 



( حقیر Khansariha (8) )





"راهی به جلو": عنوان کلیپی که آقای دکتر ظریف ساختند و در یوتیوب! و آپارات آپلود کردند.
" کیهان" : روزنامه ای وابسته به طیف اصولگرایان تندرو در ایران
"عربده کِش" : استعاره از همان کسی که آنطرف تر، در سرزمین هایی که اشغال کرده این توفق را "اشتباهی تاریخی" خواند و از آن به شدت خشمگین شده است.





53
گر شد از شعر تو برما فَرَحی ای سردار*

                         جامه ی  شعر تو هم بر به جهان بافته ای یعنی چه؟

از این یکی حقیر4fvfcja
( خیلی هم خودجوش 4chsmu1)

*سردار: تنهاترین سردار