کانون

نسخه‌ی کامل: شعر و نثر ادیبان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
عقل می گفت : که دل منزل و مأوای من است

عشق خندید : که یا جای تو یا جای من است

عقل پرسید : که دشوارتر از مردن چیست ؟

عشق فرمود : فراق از همه دشوارتر است ... !

فروغی بسطامی
گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...!

تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست،

هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!

تا که نادان به جهان حکمروایی دارد،

همه جا در نظر مردم دانا قفس است...!

"فریدون مشیری"
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگى گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته وبرون شد ز در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»

جـــامـــی
گر سینه شود تنگ، خدا با ما هست

گر پای شود لنگ، خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو

فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v53258zu2qvp1d9v
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است


مولانا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگ دل ،این زود تر می خواستی حالا چرا؟

عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟

(شهریار)53
به یــــــــــــاد جانبــــــــازان قهــــــــــرمان....

هوالشافي...

اتل‌ متل‌ يه‌ بابا، كه‌ اسم‌ او احمده‌
نمره‌ جانبازيهاش‌، هفتاد و پنج‌ درصده‌
اونكه‌ تو ميدون‌ مين‌، هزار تا معبر زده‌
حالا توي‌ رختخواب‌، افتاده‌ حالش‌ بده‌
بابام‌ يادگاري‌ از، خون‌ و جنگ‌ و آتيشه‌
با ياد اون‌ موقعا، ذره‌ ذره‌ آب‌ ميشه‌.....
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

تو از آن ِ دگری ، رو که مرا یاد ِ تو بس

رو که مرا یاد ِ تو بس
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به منِ خسته - بی گمان - برسد


شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد


چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...


رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست تَرَش داشته به آن برسد


رها کنی بروند و دو تا پرنده شودن
خبر به دورترین نقطه جهان برسد


گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هقِ! ... تو مبادا به گوششان برسد


خدا کند که . . . نه! نفرین نمی کنم . . . نکند
به او - که عاشق او بوده ام زیان برسد


خدا کند فقط این عشق از سرم برسد
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
هـر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من ، اینجا چراغی روشنه

اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت میکنه

جایی که من تنها شدم شب قبله گاه آخره
اینجا تو این قطب سکوت کابوس ، طولانی تره

من ماه میبینم هنوز ، این کور سوی روشنو
اینقدر سو سو میزنم شاید یه شب دیدی منو

هـر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من ، اینجا چراغی روشنه
اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت میکنه
گوش کن
جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلک ها را بتکان، کفش به پا کن و بیا
 
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیز شب اندام تو را
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
 
پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:
"بهتــرین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است."
 
سهراب سپهری
تا که بودیم نبودیم کسی / کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند / خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست / نه در آن وقت که اقبال شکست ...
برگ با ریزش بی وقفه به من می گوید :


در زمین خوردن عشاق ، تسلسل دارند 


هر که در عشق سر از قله بر آرد هنر است 


همه تا دامنه کوه تحمل دارند ...


مژگان عباسلو
در پاکی عشق من مردد شد و رفت
او تابع  "هر چه پیش آید... "  شد و رفت
گفتم مگر از نعش دلم - { آ-خ دلم}
از روی جنازه ی دلم رد شد و رفت
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند ... 


در دایره قسمت اوضاع چنین بشد 



حافظ