کانون

نسخه‌ی کامل: شعر و نثر ادیبان
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خُرد و خراب و مست
باد می پیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست.

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ،نی زن که دایم می نوازد نی،در این دنیای ابر اندود
راه خود دارد اندر پیش.

از :ماخ اولا.....نیما یوشیج
سلام
خوابیم و با خطاب تو بیدار می شویم
مستیم و با عتاب تو هوشیار می شویم

حلاج پیشه ایم و گمانم در عاقبت
با حلقه های موی تو بردار می شویم

فرجام تلخ قصه ی ابلیس سهم ماست
وقتی ب دام سجده گرفتار می شویم

چشم تو بود میموه ممنوع عشق و ما
روزی از این دسیسه خبر دار می شویم

مصطفی رستگاری
در پناه خدا..
یاعلی.
53
دل سراپرده ی محبت اوست 53 دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر در نیاورم به دو کون 53 گردنم زیر بار منت اوست
تو طوبی و ما و قامت یار 53 فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب 53 همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا 53 پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم 53 زانکه این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای 53 ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست 53 هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب 53 هر چه دارم زیُمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک 53 غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که حافظ را 53 سینه گنجینه ی محبت اوست

فال رکسانا خانوم با عدد 57(فوق العاده ست این شعرTears)
جز آستان توام در جهان پناهی نیست 53سر مرا بجز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم 53 که تیغ ما بجز از ناله ای و آهی نیست
چرا زکوی خرابات روی برتابم 53 کزین بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر 53 بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام نرگس جَمّاش آن سهی سروم 53که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی ازار و هرچه خواهی کن 53که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنان کشیده رو، ای پادشاه کشور حسن 53که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می بینم 53به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه ی دل حافظ به زلف و خال مده 53 که کارهای چنین حدِ هر سیاهی نیست


فال نیلو جون با عدد 7653258zu2qvp1d9v
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست 53 گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که درین بزم دمی خوش بنشست 53که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد 53 پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری زکنار گل و سرو 53 به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت 53 به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت 53 سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ ،این خرقه بینداز مگر جان ببری 53 کآتش از خرقه ی سالوس و کرامت برخاست

فال مسافر کوچولوی نازم با عدد 27Khansariha (8)
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت 53که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش 53هرکسی آن درود عاقبت کار، که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست 53همه جا خانه ی عشق است چه مسجد چه کِنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها 53مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خِشت
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل 53تو پس پرده چه دانی که که، خوبست و که زشت
نه من از پرده ی تقوا به در افتادم و بس 53پدرم نیز بهشت ابد از دست بِهشت
حافظا روز ازل گر به کف آری جامی 53 یکسر از کوی خرابات برندت به بهشت




فال آنا با عدد77...به مناسبت شب مبعث.....عالی بود واقعا.....عالی
ساقی به نور باده برافروز جام ما 53مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم 53ای بیخبر ز لذت شُرب مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 53 ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قَدان 53کآید به جلوه سرو صنوبر خُرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری 53زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما زیاد به عمدآ چه می بری 53خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهدِ دلبندِ ما خوش است 53زآنرو سپرده اند به مستی، زمام ما
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست 53نان حلال شیخ، ز آب حرام ما
حافظ زدیده دانه اشکی همی فشان 53باشد که مرغ وصل کند ، قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هِلال53 هستند غرق نعمت حاجی قِوام ما


فال مبینا ی عزیز .....با عدد 1253258zu2qvp1d9v
به ملازمان سلطان که، رساند این دعا را 53 که به شکر پادشاهی به نظر مران گدا را
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود بنالم 53 مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه ی سیاهت ار کرد، به خون ما اشارت 53 زفریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عِذار بر فروزی 53تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی 53 به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامتست جانا که به عاشقان نمودی 53 دل و جان فدای رویت بنما عِذار ما را
بخدا که جرعه ای ده تو، به حافظ سحر خیز 53 که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

فال دریا جون با عدد 4.....عذر تقصیر بابت تاخیر42
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است 53 صراحی می ناب و سفینه ی غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است 53 پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس 53 ملامت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل درین رهگذار پر آشوب53 جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است
بگیر طره ی مه چهره ای و قصه مخوان 53که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت 53ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هُشیارش53 چنین،که حافظ ما مست باده ی ازل است

فال نفیسه ی عزیز و زحمت کش.....با عدد 4553258zu2qvp1d9v
ببرد از من قرار و طاقت و هوش 53 بت سنگین دل سیمین بنا گوش
نگاری چابکی شنگی کله دار 53 ظریفی مهوشی ترکی قبا پوش
زتاب آتش سودای عشقش 53 بسان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر 53 گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم 53 نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم،دل و دینم، ببردست 53 برو دوشش،برو دوشش،بر و دوش
دوای تو، دوای توست حافظ 53 لب نوشش،لب نوشش،لب نوش




فال دارلینگ با عدد282.....چقد شبیه خودته دختر53258zu2qvp1d9v

Khansariha (56)Khansariha (56)Khansariha (56)Khansariha (56)Khansariha (56)Khansariha (56)


هر که خلاف امد عادت بود قافله سالار سعادت بود



پیام: افرادی که بر خلاف عادات مرسوم جامعه عمل می کنند پیروز هستند.
آنان که طلبکار خدایید،خدایید
حاجت به طلب نیست،شمایید،شمایید
چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟
کس غیر شما نیست،کجایید،کجایید؟


در خانه نشینید و مگردید به هر در
زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید
ذاتید و صفاتید،گهی عرش و گهی فرش
در عین بقایید و مبرّا ز فنایید
اسمید* و حروفید* و کلامید* و کتابید*
جبریل امینید و رسولان سمایید
خواهید ببینید رخ اندر رخ معشوق
زنگار ز آیینه به صیقل بزدایید


تا بود که همچون شهِ رومی به حقیقت
خود را به خود از قوّت آیینه نمایید.

اسم :در اصطلاح صوفیان ذات حق است به اعتبار اتصاف،به وصفی از اوصاف و نعتی از نعات....
حروف:در اصطلاح صوفیان عبارت است از حقایق بسیط اعیان.
کلام:در اصطلاح صوفیان عبارت است از تجلی حاصل از تعلق اراده و قدرت برای اظهار و ایجاد آنچه در غیبت است،مراد کلام الله است.
کتاب:در اصطلاح صوفیان بر وجود مطلق اطلاق می شود،مراد کتاب الله است که عبارت است و اشارت است و لطایف است و حقایق.

این غزل منسوب به مولاناست.
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت 53 آری به اتفاق جهان می توان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع 53شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه ی منست 53خورشید شعله ای ست که در آسمان گرفت
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست 53 از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم 53 دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می، خرمنم بسوخت53 کآتش ز عکس رخ ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان 53 زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید 53از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند 53 کآنکس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد 53حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت




فال کیمیای مهربون و با روحیه....با عدد 86
دیدن و نادیدن
شبی بمردمک چشم، طعنه زد مژگان
که چند بی سبب از بهر خلق کوشیدن
همیشه بار جفا بردن و نیاسودن
همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن
ز نیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان
تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن
چو کارگر شده‌ای، مزد سعی و رنج تو چیست
بوقت کار، ضروری است کار سنجیدن
ز بزم تیرهٔ خود، روشنی دریغ مدار
که روشنست ازین بزم، رخت برچیدن
جواب داد که آئین کاردانان نیست
بخواب جهل فزودن، ز کار کاهیدن
کنایتی است درین رنج روز خسته شدن
اشارتی است درین کار شب نخوابیدن
مرا حدیثی هوی و هوس مکن تعلیم
هنروران نپسندند خود پسندیدن
نگاهبانی ملک تن است پیشهٔ چشم
چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن
اگر پی هوس و آز خویش میگشتم
کنون نبود مرا دیده، جای گردیدن
بپای خویش نیفکنده روشنی هرگز
اگر چه کار چراغ است نور بخشیدن
نه آگهیست، ز حکم قضا شدن دلتنگ
نه مردمی است، ز دست زمانه نالیدن
مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم
ازین حدیث، کس آگه نشد بپرسیدن
هزار مسئله در دفتر حقیقت بود
ولی دریغ، که دشوار بود فهمیدن
ز دل تپیدن و از دیده روشنی خواهند
ز خون دویدن و از اشک چشم، غلتیدن
ز کوه و کاه گرانسنگی و سبکباری
ز خاک صبر و تواضع، ز باد رقصیدن
سپهر، مردم چشمم نهاد نام از آن
که بود خصلتم، از خویش چشم پوشیدن
هزار قرن ندیدن ز روشنی اثری
هزار مرتبه بهتر ز خویشتن دیدن
هوای نفس چو دیویست تیره دل، پروین
بتر ز دیو پرستی است، خودپرستیدن
پروین اعتصامی
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد 53وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغِ دلم گشت هواگیر 53ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد
دردا که از آن آهوی مشکینِ سیه چشم 53 چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود 53 هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد 53 بس کُشته دل زنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات 53 با دُردکشان هرکه درافتاد بر افتاد
گرجان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد 53 با طینت اصلی چه کند؟بدگهرافتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود 53 بس طرفه حریفست، کِش اکنون به سر افتاد




فال چکاوک عزیز و روشنگرcheshmak.....با عدد 110
به نظرم خیلی واضح بود!!!!