حسرت پرواز
دیریاست از خود، از خدا، از خلق دورم
با اینهمه در عین بیتابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخههای پیچدرپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بیتاب نورم
بادا بیفتد سایهی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط میخورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بیتو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگپشتی پیر در لاکم صبورم
آخر دلم با سربلندی میگذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
“قیصر امین پور”
«خانه دوست كجاست؟» در فلق بود كه پرسيد سوار.
آسمان مكثي كرد.
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها
بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
«نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در مي آرد،
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد.
در صميميت سيال فضا، خش خشي مي شنوي:
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست.»
سهراب سپهری..(و با صدای زنده یاد خسرو شکیبایی)
من حس می کنم نصف مفهوم این شعرو نگرفتم..شاید هم همشو!!
شبانه
اگر که بيهده زيباست شب
براي چه زيباست
شب
براي که زيباست؟-
شب و
رود بي انحناي ستاره گان
که سرد مي گذرد.
و سوگ واران درازگيسو
بر دو جانب رود
يادآورد کدام خاطره را
با قصيده ي نفس گير غوکان
تعزيتي مي کنند
به هنگامي که هر سپيده
به صداي ه مآواز دوازده گلوله
سوراخ
مي شود؟
اگر که بيهده زيباست شب
براي که زيباست شب
براي چه زيباست؟
احمد شاملو-برگرفته از کتاب ابراهیم در آتش
سلام،حال همه ی ما خوب است
ملالی نیست ،جز گم شد ن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به ان،شادمانی بی سبب می گویند
با این همه،عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم که ، نه زانوی اهوی بی جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمان
تا یادم نرفته است بنویسم ،حوالی خواب های ما،سال پر بارانی بود
می دانم همیشه حیاط انجا،پر از هوای تازه ی باز نیامدن است
اما،تو لااقل،حتی ،هر وهله،گاهی ،هر از گاهی
ببین ،انعکاس تبسم رویا ،شبیه شمایل شقایق نیست؟
راستی
خبرت بدهم
خواب دیدم ،خانه ای خریده ام
بی پرده ،بی پنجره،بی در،بی دیوار، هی بخند!
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است ،من چهل ساله خواهم شد
فردا را،به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه ،یک فوج کبوتر سفید
از فراز کوچه ی ما می گذرد
باد ،بوی نام های کسان من میدهد
یادت می اید رفته بودی خبر از ارامش اسمان بیاوری!؟
نه...
نامه ام باید کوتاه باشد ،ساده باشد
بی حرفی از ابهام و ایینه!
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است
اما
تو باور نکن!
غم شیر(رباعی)
در کنج قفس پشت خمی دارد شیر
گردن به کمند ستمی دارد شیر
در چشم ترش سایه ای از جنگل دور
ای وای خدایا ، چه غمی دارد شیر
ه.الف.سایه
فوق العاده س واقعا
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
یه شعر زیبااااااااااااااا از مریم حیدر زاده
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانهها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش وقتی آسمان بارانی است
از زلال چشمهایش تر شویم
کاش دلتنگ شقایقها شویم
به نگاه سُرخشان عادت کنیم
کاش شب وقتی که تنها میشویم
با خدای یاسها خلوت کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصلههای میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش مثل آب
، مثل چشمه سار
گونه نیلوفری را تر کنیم
ما همه روزی از اینجا میرویم
کاش این پرواز را باور کنیم
کاش با حرفی که چندان سبز نیست
قلبهای نقرهای را نشکنیم
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه
چشمهای خفته را رنگی زنیم
کاش بین ساکنان شهر عشق
ردپای خویش را پیدا کنیم
کاش رسم دوستی را سادهتر
مهربانتر
، آسمانیتر کنیم
کاش اشکی قلبمان را بشکند
با نگاه خستهای ویران شویم
کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفافمان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرفهای قلبمان را بشنود
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفیم و درها همه باز شد
باز هم یک روز طوفان می شود
هر چه می خواهد خدا آن می شود
می روم افتان و خیزان تا غدیر
باده ها می نوشم از جوشن کبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
باده نوشی از کف مولا خوش است
فاش می گویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
هر که در عشق علی گم می شود
مثل گل محبوب مردم می شود
تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفتیم و دریا خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد
یا علی گفتیم و گلها وا شدند
عشق آمد قطره ها دریا شدند
یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که می دانی شدیم
یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت
کوفه در تزویر خود پایان گرفت
کوفه یعنی دستهای ناتنی
کوفه یعنی مردهای منحنی
کوفه یعنی مرد آری مرد نیست
یا اگر هم هست صاحب درد نیست
عده ای رندان بازاری شدند
عده ای رسوایی جاری شدند
آن همه دستی که در شب طی شدند
ابن ملجم های پی در پی شدند
از سکوت و گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی